Alyssa B تجربه احتمالی نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
گمان می کنم این نوزدهمین بار بود که در عرض کمتر از پنج سال به ذات الریه مبتلا می شدم. بار دیگر در بیمارستان بستری شدم. من یک شب ماندم و روز جمعه با دکتر تازه ملاقات کردم. او فکر میکرد میدانست که چرا من همچنان به ذاتالریه ی مزمن و مکرر مبتلا میشوم. او می خواست سی تی اسکن دیگری را برای صدمین بار انجام دهد. من مقاوم بودم زیرا سی تی اسکن های دیگر به حالت عادی برگشته بودند، پس این بار چه فرقی داشت؟ من همواره او را داشتم، اما خارج از سی تی اسکن صحبت کردم، هرچند او به هر حال دستور آن را داد. مدت کوتاهی پس از سی تی اسکن، برای استراحت در خانه از بیمارستان مرخص شدم. آن شب به بازی فوتبال محلی رفتم. کوچکترین برادرم یک ارشد بود و نمی خواستم پدر و مادرم دلتنگ نماشای بازی او شوند.
روز بعد، خسته بودم. اوایل روز، مادرم در داروخانه توقف و یک نسخه ی کاملاً جدید برای کمک به بخش های وحشتناک حالت تهوع من گرفته بود.
پیرامون ساعت ۸:۳۰ الی ۹ شب، در خواب و بیرون از خواب سر تکان می داده ام. کمی گیج بودم، اما تصمیم گرفتم داروهای پیش از خوابم را مصرف کنم تا بتوانم بقیه ی شب را بخوابم. در آن زمان، من از یک بطری یک نسخه ی قدیمی برای نگه داشتن ۲۷ قرصم در حالی که آنها را بیرون می آوردم استفاده کردم. بطری قرص مخلوطم را کنار بطری جدید قرص ضد تهوع گذاشتم و سپس برای مدت کوتاه دیگری چرت زدم. وقتی از خواب بیدار شدم، متوجه شدم به اندازه ای درد دارم که نمی توانم داروهای شبانه ام را مصرف کنم. دست دراز کردم و یکی از بطری ها را برداشتم، خسته تر از آن بودم که بخواهم دقت کنم (که آیا) بطری درست را برداشته ام (یا نه؟).بطری های قرص را پایین آوردم. وقتی قرص منیزیم من مثل همیشه در گلویم گیر نکرد، یک پرچم قرمز در مغزم برافراشته شد. گوشه ی برچسب بطری قرص را حس کردم و سپس فهمیدم خوب نیست. گمانم را تایید کردم که بطری جدید قرص ضد تهوع را تصادفی خورده ام. پریدم توی گوگل تا ببینم چه کار باید بکنم. وقتی اطلاعات را جستجو کردم، نتوانستم اطلاعات به درد بخوری پیدا کنم. دریافتم که باید تلاش کنم تا جایی که میتوانم تعدادی بیشتری از این قرصها را به بالا برگردانم، بنابراین خودم را وادار به استفراغ کردم. من تقریباً نیمی از قرص ها را خورده بودم بنابراین می دانستم که باید به یک بیمارستان بروم. با اورژانس تماس گرفتم که بیایند مرا ببرند. وقتی رسیدند، می خواستند آن شیشه ی قرص را پیدا کنند. با عجلهام، بطری را در جایی در میان تودهی لباسهای شستهام انداخته بودم. پس از ۳ یا ۴ دقیقه جستجو، تکنسین فوریت های پزشکی (EMT) باید سخنان ناشایست مرا شنیده باشد. سریعا به من گفت که وقت رفتن است.
رفتن به بیمارستان را یادم نیست، اما کاملا یادم می آید که پرستار اتاق اورژانس مرا وادار به نوشیدن زغال فعال کرد. بو و مزه ی گل می داد. من در بخش مراقبت های ویژه ی عصبی (NICU) بودم. وقتی می خواستند عملکرد مغزم را بررسی کنند، تابلویی به من دادند. ضربه زدن روی تخته را به طور مبهم به خاطر می آورم.
در مدت زمانی که در بخش آیسییو و هنگامی که در یک دستگاه تنفس مصنوعی قرار داشتم، تجربه ی بسیار شفافی داشتم. من در یک پارک زیبا بودم و مادربزرگ مرحومم زیر درختی بزرگ بود. من خیلی به مادربزرگم نزدیک بودم و وقتی او در فوریه ۲۰۱۷ "درگذشت" برایم سخت بود. آنجا رفتم و روی نیمکت کنارش نشستم در حالی که او دستم را گرفته بود. نمیدانم ساعتها بود یا روزها، اما فقط مانند چند دقیقه احساس می شد.
در واقع حدود سه روز یا بیشتر بود.
نیازی به گفتن کلمات نیست. فقط دستم را گرفت وقتی زمان برگشتن به بدنم فرارسید، خم شد، گونه ام را بوسید و گفت: ما هنوز برای تو آماده نیستیم. دیدنت عالی بود، و من میخواهم خودخواه باشم و تو را اینجا نگه دارم، اما اکنون زمان رفتن تو نیست. دیگران بیشتر از من به تو نیاز دارند. اما بدان، من به زودی تو را خواهم دید.
خوب به یاد دارم که صبح روز بعد مرا از دستگاه تنفس مصنوعی خارج کردند. مخصوصاً برای تیم ICU سخت بود، زیرا من تنها کسی نبودم که در آن شنبه شب اوردوز کرده بودم. خانمی هم سن و سال من آنجا بود. در حالی که من تصادفاً اوردوز کرده بودم، او عمداً اوردوز(بیش از حد مصرف) کرده بود. همزمان با انتقال من از ICU به بخش پایین تر، والدین او تصمیم گرفتند که او نمی تواند از پس آن برآید، و در مرحله ی کشیدن دوشاخه بودند. برای پرسنل پزشکی سخت بود که هر دو بیمار را در یک زمان از دست بدهند.
از زمان حادثه ام، محل گذاشتن داروهایم را تغییر دادهام، بنابراین دوباره آنها را با هم قاطی نمیکنم. من همواره دوبار چک می کنم که همه چیز درست است.
زمانی که در سپتامبر ۲۰۲۱ با کووید در بیمارستان بستری شدم، تجربه ی بسیار مشابهی داشتم. دوباره، با مادربزرگم در پارک بودم. من ۱۴ روز در بیمارستان بودم، اما دو یا چند روز اول بستری شدنم به دلیل کووید در بیمارستان ترسناک بود.
من با درمانگرم این حوادث را درباره ی زندگی بالقوه ی خود پس از زندگی پردازش کرده ام. به همان اندازه که آن پارک آرام و گرم است، این حقیقت که مادربزرگ من آنجاست تلاش نکردن و فشار نیآوردن برای رسیدن به آنجا را برایم سخت می کند. با این حال، می دانم که به وقت خود خواهم رفت و دلیلی دارم که چرا هنوز اینجا هستم.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 2019/9/19
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله رویداد تهدید کننده ی زندگی، اما نه مرگ بالینی. من داروهایم را با هم مخلوط و تصادفاً یک بطری کامل از قرص های اشتباه را خوردم.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نه
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری عادی. عادی بود
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
مطمئن نیستم. من مطمئن نیستم که چگونه به پارک رسیدم.
آیا افکار شما تسریع شده بود؟
نه
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید زمان تندتر یا کندتر از حد معمول می گذشت. زمان تقریباً بی ربط به نظر می رسید. تقریباً انگار زمانی نبود، یا اگر بود، زمان بسیار آهسته پیش می رفت
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بود؟
زنده تر از معمول
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
نورها درخشان تر بودند، هوا تمیزتر بود و رنگ ها زنده تر و درخشان تر هستند.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
مطمئن نیستم تفاوتی در میان بوده باشد
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
بله مادربزرگ مرحومم بود.
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نه
ایا نوری غیرزمینی دیدید؟
نا معلوم. نور درخشان تر بود. رنگ ها زنده تر و مرتعش بودند.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ نه
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
صلح، آرامش، شادی خالص و خوشی. کلمات به نظر نمی رسد کافی باشند.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
نه
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
نه
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مذاهب دیگر یا چندین مذهب. کاتولیک بزرگ شده، اما در آن زمان من یک خداباور بودم. تعریف من از خداباوری این است که همه ی باورها دارای اعتبار هستند و من خوبی را می گیرم، بدی را رها می کنم و خود را در میان همه ی آن ها می یابم.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟
نه
هم اکنون دین شما چیست؟
ادیان دیگر یا چند دین. من یک خداباور هستم. تعریف من از خداباوری این است که همه ی باورها دارای اعتبار هستند و من خوبی را می گیرم، بدی را رها می کنم و خود را در میان همه ی آن ها می یابم.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید سازگار نبود. من نمی دانم در مورد یک زندگی پس از مرگ چه اعتقادی دارم. من می دانم که عزیزان ما منتظر ما هستند.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
نه
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
نه
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکرنام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
نه
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
آری. مادربزرگ من آنجا بود. او در اوایل سال ۲۰۱۷ درگذشته بود. راه دیگری وجود ندارد که بتوانم آن را توصیف کنم جز این که روح ما پس از مرگ مان ادامه پیدا کند.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آورده اید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله عزیزان درگذشته مان منتظر ما هستند.
پس از تجربه تان چه تغییرات (سبک) زیستنی در زندگی شما رخ داد؟
هیچ تغییری در زندگی من وجود ندارد. تجربه ی من چندان تغییری نکرده است. من هنوز به کاری که پیش از مصرف بیش از حدم انجام دادم باور دارم. من آن زمان می دانستم و اکنون هم می دانم که در همه چیز خوب و بد وجود دارد، از جمله در زندگی پس از مرگ. این خوب است زیرا رنج پایان می پذیرد، برای کسی که در می گذرد یا کسی که درگذشته، اما بد است، زیرا آنها دیگر نمی توانند با شما باشد.
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
نه
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
نه
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با همان دقتی به خاطر می آورم که سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند. من دیدن مادربزرگم را در آن پارک به یاد دارم ، درست همان طور زنده که گریه ی پرستار ICU خود را به خاطر می آورم، زمانی که او به من کمک کرد تا از روی تخت پایین بیایم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله، ارواح یا موجودات بیشتری را در اطرافم احساس می کنم.
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟
دیدن دوباره ی مادربزرگم
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله، من این را با درمانگرم در میان گذاشتم، تا بتوانم دوباره سوگواری مادربزرگم را اغاز کنم.
آیا پیش از تجربه یخود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
بله، من در فوریه ۲۰۱۲، پس از یک عارضه ی جراحی که منجر به از دست دادن خون زیادی شد، تجربه کمتری داشتم. همچنین، وقتی مادربزرگم از دنیا رفت، احساس کردم عمو گری من آنجا بود تا روح او را به هر کجا که میروند ببرد.
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. واقعی تر از آن احساس می شد که چیزی جز واقعیت باسد. می توانستم دست مادربزرگم را بگیرم و گرمای او را حس کنم، درست مثل وقتی که او زنده بود.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه