امی بی. تجربه نزدیک به مرگ 9939 |
شرح تجربه:
پس از بودن در یک برخورد سر به سر با یک راننده ی مست و کوبیده شدن کیسه های هوا برای پیرامون یک دقیقه بیهوش شدم. وقتی به خودم آمدم دریافتم که به دام افتاده و نمی توانم از ماشینم خارج شوم. دخترم توانست از وسیله ی نقلیه فرار و داشت برای کمک به پیاده کردن من می آمد که در کنار جاده از هوش رفت. من در تمام طول رویداد هوشیار بودم. سعی کردم از ماشین پیاده شوم تا این که دریافتم به شدت مجروح شده ام. در ران و پاهایم شکستگی های باز داشتم. میتوانستم بگویم گردنم شکسته بود، زیرا نمیتوانستم سرم را بلند کنم. من شروع به تلاش برای خواندن دعای خداوند کرده و آغاز به خواندن آن نمودم و سپس خودم را حس کردم که در حال تلاش برای مردن بودم. ته دلم می دانستم که اگر بخوابم به احتمال زیاد می مردم. به این تلاش ادامه می دادم که برای بیدار نگه داشتن خودم دعا بخوانم.
ناگهان چنین احساس کردم که از ماشینم به قلمرو دیگری رفتم. هیچ تونلی وجود نداشت. نمی توانستم خودم را ببینم. دقیقا این گونه احساس می شد انگار از زمین به قلمروی دیگری رفتم. من زانو زده و از ترس خم شده بودم. اما، با این حال، در همان هنگام احساس آرامش می کردم. می توانستم چمن سبز و یک جوی را در سمت راستم ببینم. در سمت چپمذیک دیوار یا ساختمان نقره ای بلند، درخشان و تابان وجود داشت. میتوانستم تابش نور را بر نقره به وضوح ببینم.
بسیار ساکت و آرام احساس می شد و کاملا زیبا به نظر می رسید. سپس احساس کردم انگار کسی یا چیزی داشت به من می گفت که برگردم. به این فکر کردم که شوهرم فلج و هنوز در بیمارستان است. می دانستم که سه فرزند و شوهرم به من نیاز داشتند. آنگاه بار دیگر در ماشینم بودم.
دریافتم مردی کنار پنجره ی من خم شده بود. او دستم را در حالی که به من میگفت تا فقط صبر کنم و این که حالم در حال خوب شدن است، گرفته بود. سپس به یاد می آورم که کارگران اورژانس از گازانبر نجات (jaws of life : نام بازرگانی دستگاه قیچی مانندی که در تصادفات رانندگی اتومبیل را از هم می شکافد تا مسافران گیرافتاده را نجات دهد) برای خارج کردن من از ماشین استفاده می کردند. مرا از ماشین بیرون کشیده و در آمبولانس می گذاشتند. رگ پشتم پاره شده و ریه هایم پر از خون شده بود. به زحمت به آنها گفتم که دیگر نمی توانم نفس بکشم. آنها را یادم میآید که لولههای سینهای را در ریههایم می گذاشتند تا خون را تخلیه کرده بتوانم دوباره نفس بکشم. من با هلیکوپتر به همان بیمارستانی که شوهرم در آن بود، پرواز کردم.
در بیمارستان، نورها را در سقف دیدم که در حال پرواز بودند در حالی که تختخواب چرخدار هل داده می شد تا مرا سریع به داخل ببرد. تمام بدنم درد شدیدی داشت. بعداً، با بررسی سوابق پزشکی ام، گفته شد که مغزم از کار افتاده بود و نفس نمی کشیدم.
این زمانی بود که دوباره به قلمروی دیگر پریدم. دقیقا مانند قبل به نظر می رسید. این بار از چیزی یا کسی شنیدم که این انتخاب با من بود که بمانم یا برگردم. اتفاقات اخیر زندگیم از ذهنم گذشت و می دانستم خانواده ام به من نیاز داشتند. بنابراین، تصمیم گرفتم که برگردم.
چیز بعدی که به یاد دارم این است که سه روز بعد در بخش مراقبت های ویژه از خواب بیدار شدم. آنها مرا به دلیل درد و جراحات تهدید کننده ی زندگی که متحمل شده بودم، در کمای پزشکی قرار داده بودند. عمه و دختر عمه ام را دیدم که وارد اتاق می شدند و در حالی که اشک از صورتم سرازیر بود به عمه گفتم که تازه خدا را دیدم. عمه ام گریست و خدا را شکر کرد که زنده ام. نخستین افکار من اینها بودند که "چه اتفاقی برای دخترم افتاد؟" و "آیا او خوب بود؟"
پرستاری وارد شد و به من گفت که در سریع ترین وقتی که می توانست با من خواهد بود زیرا آنها در اتاق بعدی به کمک نیاز داشتند. میتوانستم آنها را بشنوم که تلاش میکردند برای بازگرداندن به زندگی به شخص شوک وارد کنند و هرگز متوجه نشدم که چه اتفاقی افتاده بود.
سپس پرستار برگشت و به من کمک کرد تا دخترم را که در بخش اطفال بود وارسی کنم. دریافتم که دو مهره ی کمرش شکسته و به دلیل پارگی کمربند ایمنی روده هایش عمل کرده بود. او عالی بود.
دریافتم که مهره های C2 خودم در گردنم شکسته بود که به شکستگی دژخیم معروف است زیرا استخوانی است که هنگامی که اشخاص خودشان را حلق آویز می کنند می شکند و معمولاً مرگبار است. استخوانم به جای اینکه به سمت داخل شکسته شود به سمت بیرون شکسته و نخاعم قطع نشده بود. من همچنین استخوان ران راستم شکست، کلاه زانوی راستم خردشد که برداشته شده بود و پای راستم را داغان کرد. ساق پای چپم هم مانند چند دنده شکسته بود. من مجبور شدم نود روز گردنبند(halo) بپوشم تا شکستگی گردنم بهبود یابد. من چندین عمل جراحی برای برداشتن خرده ریزها روی ران چپم انجام داده و یک میله ی تیتانیوم برای کمک به شکستگی استخوان رانم گذاشته ام. پای راستم باید مثل یک پازل دوباره روی هم قرار می گرفت. جراح گفت من خیلی خوش شانس بودم که او توانست آن را نجات دهد. من یک ماه در بیمارستان بستری بودم و مجبور شدم دوره ی توانبخشی را طی کنم تا یاد بگیرم در حال بودن روی ویلچر چگونه زندگی کنم. من به خودم فشار آوردم تا هرچه سریعتر بهبود پیدا کنم تا از شوهر و فرزندانم مراقبت کنم. دکترها گفتند تا دو سال نمی توانستم بدون کمک راه بروم. من چهار ماه با عصا بودم و ظرف شش ماه راه می رفتم. پای راستم الان دو اینچ از چپم کوتاهتر است و با یک لنگی راه می روم. من اکنون دچار عوارض دیگر ناشی از تصادف هستم.
اما میدانم که من در جایگاه ویژهای بودم، که به من جرأت داده تا تجربه ی نزدیک به مرگ و شهادت خود مبنی بر این که خدا واقعی است را به اشتراک بگذارم!
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: ۲۵ مه ۲۰۱۸
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله تصادف ضربه مستقیم به سر. مرگ بالینی (قطع تنفس یا عملکرد قلب) من داشتم به بیمارستانی یک ساعت دورتر از خانه ام می رفتم تا شوهرم را ببینم که هژده روز قبل چهار گلوله خورده و فلج شده بود. ناگهان دیدم چراغهای جلو به سمت من میآیند و من و دخترم با راننده ی مستی شاخ به شاخ شدیم.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
هم دلپذیر و هم ناراحت کننده
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
بله، میدانم که چمنهای زیبا و سبز با یک جویبار در آن نزدیکی وجود داشتند و آسمان یک آبی عمیق بود. نور بر دیوار نقره ای می تابید. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم
بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خوداگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خوداگاهی و هوشیاری عادی. شبیه هوشیاری روزمره بود اما نسبت به احساسات و پیرامونم بسیار هوشیار بودم.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری خود بودید؟
وقتی به قلمروی دیگر پریدم، احساس هوشیاری و آگاهی زیادی کردم. همه چیز بسیار واقعی و آرام و آسودگی بخش بود.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
نه
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟
به نظر می رسید زمان تندتر یا کندتر از حد معمول می گذشت. به نظر می رسید زمان شاید کمی کندتر از حد معمول پیش می رود.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
زنده تر از حد معمول
لطفا بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
بینایی من بسیار نزدیک به بینایی روزمره ام احساس می شد.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از زمان تجربه داشتید مقایسه کنید.
شنوایی متفاوت با حالت معمول بود. من کلمات را دقیقا نشنیدم اما در عوض آنها را احساس کردم.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
نه
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
یک نور به صورت غیرعادی درخشان
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله نور درخشانی به دیوار یا ساختمان نقره ای می تابید و آن را درخشنده می کرد.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. این یک قلمروی زیبا و آرام با چیزهای زمینی مانند چمن های بسیار سبز و یک آسمان آبی بود و دیوار یا ساختمان نقره ای تابان در نور بازیگر آن می درخشید.
در طول تجربه ی خود چه عواطفی را تجربه کردید؟
من در ابتدا می ترسیدم در حالی که نمی دانستم کجا هستم، می ترسم، اما در عین حال دردی را هم احساس نمی کردم. میتوانستم احساس کنم که این مکان چقدر آرامش بخش و بی سروصدا بود و چنان احساس سکون و آسودگی میکردم
تقریباً انگار میدانستم در خانه با خدا بودم،
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشبختی
آیا یک احساس هماهنگی یا اتحاد با کیهان را داشتید؟
نه
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
نه
آیا صحنه هایی از گذشته تان به شما بازگشت؟
بسیاری از اتفاقات گذشته را به یاد آوردم. من از رویدادهای اخیر زندگیم از جمله تیراندازی به شوهرم و فلج شدن او و دخترم که در تصادف با من بود آگاه بودم. می دانستم خانواده ام به حضور من نیاز داشتند.
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟
من به یک تصمیم آگاهانه ی قطعی برای بازگشت به زندگی رسیدم. اتفاقات اخیر زندگی ام را به یاد آوردم و از این که خانواده ام چقدر به من نیاز داشتند، بسیار آگاه بودم. احساس کردم این انتخاب را داشتم که بمانم یا به زندگی برگردم.
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی- مسیحی دیگر. در کودکی هرگز با خانواده ام به کلیسا نرفتم و پیرامون یک سال پیش از حادثه خدا را پیدا کرده و مرتباً به کلیسا می رفتم. من همچنین مشغول خواندن کتاب مقدس بودم و غسل تعمید گرفتم.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟بله، من می دانم که خدا قطعا واقعی است!
هم اکنون دین شما چیست؟
مسیحی- مسیحی دیگر من هنوز از خدا پیروی می کنم و اکنون می دانم که زندگی پس از مرگ وجود دارد.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که کاملاً با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید مطابقت داشت. من اخیراً در دوران سختی از زندگی خود به خدا روی آورده و چیزهای زیادی در مورد کتاب مقدس آموخته و تعمید داده شده بودم. پس قطعا به خدا و بهشت ایمان داشتم.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
نه
آیا به نظر می رسید با یک موجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. ندیدم کسی صحبت کند اما صدایی را احساس کردم که به من میگفت برگردم و سپس به من حق انتخاب داد که بمانم.
آیا ارواح درگذشته یا مذهبی را دیدید؟
نه
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله جایی که من بودم عرفانی بود و بیشترین زیبایی-ای را که تا کنون دیده ام در آنجا بود.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله، من صدای خدا را در بدنم احساس کردم و می دانستم که می باید به زندگی برگردم. بار دوم که در آن قلمرو بودم، میدانستم که حق انتخابی برای ماندن یا بازگشت به زندگی داشتم.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله توضیح دادنش سخت است اما قلمرو متفاوتی بود. دیوار یا ساختمانی درخشان و نقره ای داشت که ما در زمین نمی بینیم. احساس آرامش چیزی بود که من هرگز روی زمین احساس نکرده بودم.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد سختی ها، چالش ها و دشواری های زندگی به دست آوردید؟
بله، یادم می آید که شوهرم فلج شده بود و من دخترم را در میان داشتم و می دانستم که شوهر و فرزندانم به من نیاز داشتند.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله من در جایی که بودم احساس عشق می کردم. آنقدر احساس دوست داشته شدن می کردم، که تصمیم داشتم در قلمرو زیبایی که در آن بودم بمانم یا برای مراقبت از خانواده ام به زمین بازگردم.
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟تغییرات بزرگ در زندگیم
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
من بیشتر دلسوز هستم، مخصوصاً وقتی صحبت از کمک به افراد نیازمند باشد. ایمان من پس از این تجربه قطعا قوی تر شد.
پس از NDE :
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله بیان آنچه من دیدم با کلمات بسیار دشوار است. کلمات واقعا نمی توانند زیبایی و آرامش جایی که من بودم را وصف کنند.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون آن تجربه رخ داده اند دقیق به خاطر می آورید؟من این تجربه را با همان دقتی به یاد میآورم که سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند. به اندازه ی زندگی روزمره ی اینجا بر روی زمین واقعی احساس می شد، تنها با یک آسودگی بسیار آرام بخش.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
نه
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارند که به خصوص برای شما معنادار یا قابل توجهند؟
من نقره را به طلا ترجیح می دهم و کتاب مقدس در مورد نقره و طلای زیبا در بهشت صحبت می کند.
آیا تا کنون این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟بله، بلافاصله پس از بیدار شدن از کمای القایی پزشکی، آن را به اشتراک گذاشتم.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. بلافاصله دریافتم که زندگی پس از مرگ را تجربه کرده بودم.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟
تجربه قطعا واقعی بود. می دانم که این فقط یک رویا نبود، زیرا مانند زندگی روزمره واقعی احساس می شد، فقط آرام تر و زیباتر بود.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه