تجربه احتمال مرگ و میر در اوت امسال
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




تجربه:

والدین من، اشخاصی بسیار مذهبی بودند و هر هفته به کلیسا می‌رفتند. من نیز همیشه عمیقا به خدا اعتقاد داشتم و هنگامی که در زندگی، همه چیز مرا ناامید می کرد قدرت و روشنایی مورد نیازم را از همین ایمان و اعتقاد کسب می‌نمودم. هنگامی که آن رویداد خاص برایم پیش آمد رویدادی که به هیچ عنوان یک خیال نبود بلکه کاملا حقیقی بود، ایمان و اعتقاد من نیز راسختر و بسیار محکم گردید. آن واقعه به علت وقوع صدمات مغزی بر اثر مرگ، برایم رخ نداد بلکه همان طور که یک انسان به سادگی می‌تواند تفاوت میان خواب و بیداری را تشخیص دهد به همان سادگی نیز قادر است تا فرق بین یک تخیل و یک تجربه‌ی نزدیک مرگ واقعی را بفهمد. شرح این تجربه برای من، کاری بسیار دشوار است زیرا تمام آن خاطرات و مشاهداتم از این واقعه، به طرزی بسیار زنده و ملموس در مقابل چشمانم قرار دارند و توصیف ماجرا باعث می‌شود تا همه چیز دوباره برایم زنده شود. در آن دوران، تجربیات نزدیک مرگ، پدیده‌ای بسیار ناشناخته بود و هیچ کس گزارشی از تجربه‌ی شخصی خود ارائه نمی‌داد به همین دلیل هنگامی که در سنین کودکی، تجربه‌ام را برای مادر و مادربزرگم بازگو نمودم آنان گمان کردند که من رویا دیده‌ام.

در اوکتبر سال ۱۹۸۷ هنگامی که در سرم، کمی احساس گیجی نمودم روی تخت دراز کشیدم و ناگهان قلبم ایستاد. در همین لحظه به سرعت به درون دروازه‌ای کشیده شدم که به سوی تونلی حلقوی شکل باز می‌شد. درون تونل، هیچ نوری وجود نداشت و همه جا کاملا تاریک بود اما دیواره‌های تونل، نور ابی رنگ نئونی‌ای را ساطع می‌کردند. منشاء این نور، دیواره‌ها‌ی تونل نبودند بلکه این نور آبی نئونی از وجود غیر جسمانی خود من ساطع می‌شد و دیواره‌های فقط آن را منعکس می‌نمودند. در آنجا هنوز من کاملا از تمام توانایی‌ها و احساسات دنیویم بهره‌مند بودم. به خوبی می‌دانستم که پیوندهایی که مرا به زندگی دنیوی متصل نموده بودند اکنون کاملا قطع شده اند. در تمام مدتی که درون تونل در حال بالا رفتن بودم صدای وزوز آرامی را می‌شنیدم. این صدا از دیواره‌های تونل خارج نمی‌شد بلکه از درون خود من بیرون می‌آمد. من کاملا ناشنوا هستم اما هنگامی که آن صدای زیبا را برای نخستین بار شنیدم احساس آرامشی بی‌نظیر بر من دست داد چراکه آن ندا، همچون لالایی یک مادر برای نوزادش بود. با آنکه هیچ پر و بالی نداشتم اما همچون پرنده‌ی شهد خواری تند و تیز، درون آن تونل حلقوی شکل و باریک پرواز می‌کردم و از هیچ چیز نمی‌ترسیدم. در حقیقت، من تبدیل به یک نور خالص شده بودم.

اکنون که مشغول یاد‌آوری مجدد خاطراتم هستم به روشنی درک می‌کنم که به علت منتقل شدن به عالمی دیگر، شکل و ظاهر دنیوی من کاملا تغییر کرده بود. شرایط به گونه‌ای بود که گویا من از پوسته‌ی دست وپاگیر جسمانی‌ام خارج شده بودم و به شکل حقیقی و کاملا مستقل غیر انسانی‌ام درآمده بودم. به نحوی غریزی، در سراسر آن تونل به هر طرفی که مایل بودم یعنی چپ، راست، بالا و پایین حرکت می‌کردم و همواره آن ندای زمزمه مانند آرامش بخش را که از وجود در حال پرواز خود من منتشر می‌شد می‌شنیدم. در انتهای آن تونل حلقوی، یک نور بسیار درخشان و زیبا وجود داشت که هنگامی که به آن نزدیکتر شدم درخشش به آرامی تمامی آن تاریکی مطلق تونل را دفع نمود و همه جا را کاملا روشن کرد. همه جا آن قدر روشن شد که حتی آن نور آبی رنگی که از من خارج و در دیواره‌ها‌ی تونل منعکس می‌شد نیز به کلی ناپدید گردید.

هنگامی که با آن نور که در شکل و هیئت یک انرژی درخشان تجلی یافته بود روبه‌رو شدم تمامی احساسات غریزیم، طوری بر انگیخته شدند که به راستی، زبانم از توصیفش قاصر است. ناگهان چهره‌های دوستان و خویشاوندان مرده‌ام در سطح دیواره‌ی تونل پدیدار گردیدند. آنان مشتاقانه در حال خوش‌آمد گویی به من بودند و صورت‌ها شفاف و درخشانشان که به رنگ‌ها سفید و آبی نئونی می‌درخشید تمام دیواره‌ی تونل را پر کرده بود. همگی، نه به شکل کلامی بلکه از طریق تلپاتی، مشغول خوش‌آمدگویی به من بودند. سپس صداهایی که گوینده‌هایشان را نمی‌دیدم شروع به خوش‌آمد گویی به من نمودند. من که در آن لحظات قادر بودم همچون یک فرد عادی بشنوم دوچندان احساس شادمانی کردم و به شدت دست‌خوش احساساتی فوق‌العاده اعجاب انگیز گردیدم. به تدریج که به انتهای تونل نزدیکتر می‌شدم حباب‌هایی، درون دیواره‌های تونل ظاهر شدند. دیواره‌ها نیز همین طور و همین طور روشن‌تر و درخشان‌تر می‌شدند. حباب‌ها به شکل دریچه‌ای سه بعدی کنار یکدیگر تجمع یافتند. آن صحنه،‌ تماشایی‌ترین لحظه‌ی تمام زندگیم بود. حتی در مرگ هم، احساسات و خاطرات من، به خوبی فعال بودند و به هیج عنوان دستخوش نابودی نگردیده بودند.

درست در لحظه‌ای که آن نور درخشان موجود در انتهای تونل را دیدم، مطلبی برای من آشکار شد. این حقیقت که آن نور، آن خدای محدودی که در سنت‌ها و کتاب‌های آسمانی توصیف شده است نمی‌باشد بلکه این نور که در شکل و هیئت یک انرژی درخشان ظاهر گردیده است تجمعی از ارواح ابدی تمام موجودات زنده زمینی همچون گیاهان، پستانداران، ماهیان و تمامی دیگر موجودات زنده‌ بر روی زمینی می‌باشد. آن نور، نیروی زندگی بود نیرویی که تمام حیات و موجودات زنده از آن نشئت گرفته‌اند. آن نور یک موجود منفرد نبود چراکه از ارواح گوناگونی که هر یک بخشی از خداوند هستند تشکیل شده بود و در عین حال چند موجود نیز نبود چراکه هر یک از آن ارواح، موجودی متفاوت با خداوند بودند و بخشی از آن انرژی را تشکیل می‌دادند. آن نور در معنای گسترده‌تر، همان خدای یگانه‌ای بود که در بهشت بر عرش می‌نشیند و به ارواح پاداش می دهد و یا آنان را مجازات می‌نماید. بدون آن نور که در شکل و ظاهر یک انرژی درخشان پدیدار گردیده بود هیچ حیاتی بر روی زمین و یا هیچ کره‌ی دیگری که در کهکشان سکنه‌ای دارد وجود نخواهد داشت. می‌دانم که این گونه سوالات در ذهن افراد زیادی وجود دارد که: آیا خدا مرده است؟ آیا این اعتقاد که خداوند انسان را تنها با میل و تصور شخص خود خلق نموده است خودپسندانه به نظر نمیرسد؟ آیا خدا به تنهایی باید تمام قوانین را تعیین و در اختیار انسان قرار دهد؟ افرادی که بر روی زمین به دنبال خداوند می‌گردند به راستی که در حال تلف نمودن وقت و انرژی خود می‌باشند چراکه آنان قبلا خدا را یافته‌اند. کافیست که این اشخاص به خودشان بنگرند تا معنای ایمان و هدفمندی را در وجود شخص خود بیابند. آنان می‌توانند همان اهداف و آموزه‌هایی که در کتاب‌های آسمانی تعلیم داده شده‌اند را در زندگی شخصی خود ببینند و متوجه شوند که خداوند به راستی وجود دارد. خدایی که در هیئت یک نور درخشان در عرش به پاداش دادن و مکافات نمودن ارواح خواهد پرداخت.

همین طور که به سمت انتهای تونل حلقوی و به سوی آن نور درخشان و زیبا که به خوبی می‌دانستم همان خانه است به پیش می‌رفتم صدایی آشنا ، نام مرا صدا زد. فردی که مرا صدا کرد ندیدم اما احتمالا این صدا، صدای بریکی، مادر بزرگ مادریم بود چراکه من، چهره‌ی او را نیز در میان آن صورت‌های شفاف و درخشان آبی رنگ دیده بودم. با اکراه تمام، همانند یک مرغ شهد‌خوار که برای لحظه‌ای دست از پرواز بردارد تا بر روری شاخه یا جایی دیگر بنشیند متوقف شدم. می‌خواستم بدانم چه کسی مرا صدا زده است. هیچ کسی مرا مجبور نکرد که بیاستم بلکه با اراده‌ی خودم و در نهایت بی‌میلی، آن تصمیم را گرفته بودم. یک نیروی نامرئی همچون سایه‌ای سیاه، با شدت و سرعت تمام، مرا از درون تونل بیرون کشید و دوباره به درون جسمم بازگرداند. سفرم به سوی آن نور ماورایی در مقایسه با بازگشت سریعم همچون مشاهده‌ی یک فیلم در حالت اسلوموشن( آهسته )بود. وقتی روحم دوباره به آن جسم معلول که همچون لنگه دستکشی کهنه و پاره بود بازگشت ناگهان تکانی خوردم. سپس چشمانم را گشودم و کاملا گیج بودم.

گرچه هنوز نمی‌دانم که هدف واقعی زندگی بر روی زمین چه چیزی می‌باشد اما کاملا مطمئنم که تا زمانی که آن هدف را که هرچیز می‌تواند باشد کامل نکنم به هیچ عنوان نمی‌توانم زندگی را ترک کنم. گمان می‌کنم که زندگی، یک فرایند آموزشی است فرایندی که با گذراندن آن، روح آموزش‌های لازم را خواهد دید. روح من نیز همانند ارواح دیگران می‌بایست نه فقط شادمانی بلکه ناامیدی، تنهایی، یاس، انزوا و حقارت را نیز احساس کند. شاید زمین، محل آموزش ارواح گمراه باشد. از وقتی که آن تجربه‌ی نزدیگ مرگ را پشت سر نهادم شور و اشتیاقم به زندگی، بسیار بیشتر شده است.

اکنون اعتقاد محکم‌تری نسبت به دین دارم. بعضی‌ها به مذهب به چشم جسمی بی‌جان می‌نگرند که انسان آن را در گذشته برای تنظیم اجتماع و ایجاد قوانین و عرف‌های اجتماعی خلق نموده است اما من بر این عقیده هستم که بیشتر مذاهب، بخشی از حقیقت را در خود گنجانده‌اند چراکه اکثرشان در بیشتر بخش‌ها با یکدیگر مشترک می‌باشند. من دیگر از مرگ نمی‌ترسم زیرا میدانم که مرگ، تنها مرحله‌ایست که موجب می‌شود تا من از جسم مادی و دست وپاگیر دنیوی‌ام جدا شوم و به آن نور زیبا یا انرژی درخشان بپیوندم. اکنون، ارزش خانواده و دوستان را می‌دانم چراکه روح ما از طریق اعمال بشر دوستانه‌ای که انجام می‌دهیم تکامل می‌یابد. ما با تکامل یا عبور خود از این مراحل، به تکامل دیگران نیز کمک خواهیم نمود.

اطلاعات پس زمینه‌ای:

جنسیت: مذکر

تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک مرگ: اوکتبر سال ۱۹۷۸

عناصر سازنده ی تجربه ی نزدیک مرگ:

آیا در زمان وقوع این تجربه، خطری مرگبار زندگیتان را تهدید می‌نمود؟ بله. ایست قلبی و مرگ در بیمارستان بر اثر سکته‌ی قلبی.

محتوای تجربه ی تان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ مثبت.

تجربه شامل: احساس خروج از بدن نیز می‌شد.

آیا احساس کردید که از جسمتان جدا شده‌اید؟ بله. من تبدیل به یک نور درخشان شده بودم.

در طول تجربه، چه موقع در بالاترین سطح درک و هوشیاریتان بودید؟ کاملا هوشیار و گوش به زنگ بودم.

به نظرتان سرعت گذر زمان تندتر یا کندتر گردید؟ به نظر می‌رسید که همه چیز در یک لحظه در حال وقوع می‌باشد. یا زمان ایستاد و یا من، درکم از عبور زمان را از دست دادم. تجربه‌ی نزدیک مرگ، باعث ورود انسان به عالمی دیگر می‌شود بنابراین، زمان و مکان نسبت به این دنیا کاملا متفاوت است.

آیا شنیده‌هایتان با حالت عادی تفاوتی داشت؟ به عنوان یک فرد کاملا ناشنوا، هرگز صدای زمزمه‌وار مستمری را نشنیده بودم. قادر بودم با خوشاوندان درگذشته‌ام صحبت کنم.

آیا از تونلی عبور کردید؟ بله. از درون تونلی سیاه، تاریک و حلقوی عبور کردم. یک نور آبی نئونی از دیواره‌های تونل به سوی من منعکس می‌شد و از آنجایی که تبدیل به نوری درخشان شده بودم مسلما منبع آن تابش، خودم بودم.

تجربه شامل: حضور افراد درگذشته نیز می‌شد.

آیا با فردی که قبلا درگذشته یا شخصی که هنوز هم زنده است رو به رو شدید؟ بله. من صورت‌هایی درخشان به رنگ‌های سفید و آبی نئونی مشاهده نمودم که به اعضای مرده‌ی خانواده‌ام تعلق داشتند.

تجربه شامل: خلاء نیز می‌شد.

تجربه شامل: تاریکی نیز می‌شد.

تجربه شامل: روشنایی نیز می‌شد.

آیا نوری فرازمینی مشاهده کردید؟ بله. نوری دیدم که همچون یک انرژی درخشان بود. آن نور تمامی احساساتم را به شدت برانگیخت.

به نظرتان به عالمی فرازمینی وارد شدید؟ به عالمی که آشکارا فرازمینی و بسیار مرموز بود گام نهادم. تجربه‌ی نزدیک مرگ، موجب ورود انسان به عالمی دیگر می‌شود.

تجربه شامل: درک احساسات بسیار قوی نیز می‌شد.

طی این رویداد، چه نوع احساساتی را تجربه نمودید؟ فوق‌العاده خوشحال بودم.

تجربه شامل: کسب آگاهی‌های ویژه نیز می‌شد.

آیا لحظه‌ای فرارسید که ناگهان احساس کنید در حال فهمیدن همه چیز می‌باشید؟ همه چیز درباره‌ی این عالم را فهمیدم. لطفا به پاسخ‌های بالا و توصیف تجربه مراجعه فرمایید.

تجربه شامل: مرور زندگی نیز می‌شد.

آیا به نقطه‌ای رسیدید که با عبور از آن، حق بازگشت به دنیا را نداشته نباشد؟ خیر.

خداوند, روح و مذهب:

پیش از این تجربه، به چه مذهبی معتقد بودید؟ میانه‌رو و یک کاتولیک بودم.

اکنون دینتان چیست؟ میانه‌رو و یک کاتولیک هستم. این تجربه بر دین من تاثیری نگذاشته است.

تجربه شامل: حضور موجودات فرازمینی نیز می‌شد.

پس از تجربه ی نزدیک مرگ:

آیا بیان تجربه‌ی تان در قالب کلمات دشوار بود؟ بله. من کودکی بیش نبودم و تا پیش از آن، هرگز تجربه‌ی نزدیک مرگی، پشت سر ننهاده بودم. توضیح این تجربه برایم بسیار دشوار و نارضایت بخش بود.

آیا اکنون از قدرتی غیبی, غیر عادی یا موهبتی ویژه که تا پیش از این تجربه از آن بهره‌مند نبوده‌اید برخوردار گردیده‌اید؟ بله. اکنون نسبت به زندگی، بسیار مشتاق‌تر شده‌ام.

آیا یک یا چند بخش از این تجربه برایتان فوق‌العاده پرمعنا و برجسته به نظر رسید؟ بهترین بخش از تجربه‌ام مشاهده ی آن نور بود و بدترین بخش آن، بازگشتم به زمین.

تا به حال تجربه‌ی تان را با دیگران در میان گذاشته‌اید؟ بله و عکس‌العمل‌ها بسیار متفاوت بود. برخی مشکوک بودند و اصلا تحت تاثیر قرار نگرفتند. بعضی نیز مشاهداتم را پذیرفتند و آن را تاییدی بر اعتقادات مذهبی محسوب نمودند.

تا به حال چیزی در زندگی توانسته است بخشی از تجربه‌ی تان را بازسازی نماید؟ لطفا به پاسخ‌های بالا و توصیف تجربه مراجعه فرمایید.

آیا می‌توانیم پرسش دیگری را مطرح سازیم که به شما کمک کند تجربه‌ی تان را بهتر بازگو نمایید؟ این موضوع، مطلبی بسیار مهم است بنابراین، افرادی که این گزارش را خوانده‌اند بهتر است مطالب زیر را به خوبی متوجه شوند:

1) هدف گزارش.

2) چه کسی که به نتیجه‌ی مطلوب در زندگیش خواهد رسید؟

3) چه کسی این گزارش را تهییه کرده است و چه کسی آن را به خوبی می‌فهمد؟

4) نتیجه چگونه مورد استفاده قرار خواهد گرفت از جمله آنکه چه کسی نتیجه را درمی‌یابد و چه موقع نتیجه قابل استفاده خواهد بود؟

بنابراین، پیشنهاد می‌کنم تا بر روی این سوالات و مقدمه‌ی کوتاهی که در ابتدای گزارش نوشته‌ام به خوبی تمرکز کنید و سعی نمایید آنان را به شایستگی درک کنید. همه‌ی این پرسش‌ها مشابه یکدیگر می‌باشند و وجود یک گروه بازرسی به منظور محافظت از اهداف انسانی به شدت ضروری می‌باشد.