بربارة آه تجربة الاقتراب من الموت |
شرح تجربه:
یک شب که برای لذت بردن و داشتن اوقات خوش ساخته شده بود، تبدیل به لحظه ای شد که زندگی مرا برای همیشه دگرگون کرد. شاید با فراز و نشیب ها، با برخی لحظات تاریک و برخی دیگر پر از آدرنالین، حقیقت این است که این شب منجر به سیل احساسات و اعمالی شد که مرا به درک و زندگی متفاوتی راهنمایی کرد.
آن شب من هم بدترین و هم بهترین ی تجربه ی این زندگی را داشتم. سالها طول کشید تا آن را دریابم، و من هنوز در آن سفر برای درک آن هستم. حالا خاطره ی آن شب برای من معنای دیگری دارد. می توانم راه های زیادی را ذکر کنم در مورد این که(چگونه) آن شب آینده ی مرا دگرگون کرد!
از تغییرات در زندگی روزمره ام، اشک هایی که با یادآوری اتفاقی که سال ها پیش رخ داد، همچنان جاری می شوند. مکانها و سایتهایی را به یاد میآورم که دیگر نمیتوانم از آنها بازدید کنم، مگر اینکه کار بزرگی برای آمادهسازی آن انجام دهم. هرچند گاهی، حتی با فرمان های منفی و مثبتی که پس از این اتفاق داده شده و چه خوب و چه بد محقق شده اند، انرژی کافی برای دور زدن آن ندارم.
من در کرومانیون بودم. آنجا بودم، با لبخندی بر لبانم، تا یک شب را با موسیقی ای که مرا معرفی می کرد، جشن بگیرم. من آنجا بودم، جلوی همه، سمت راست صحنه. پس از چند آکورد اولیه همه چیز تغییر کرد. یک شعله ی فن آتش بازی در داخل باشگاه شبانه باعث آتش سوزی شد. من هنوز درد آن شب را درونی می کنم. صدای فریادها را شنیدم، افتادن مردم بر روی همدیگر، دست هایی که پاهایم را گرفتند تا خودشان را نجات دهند و این که من نتوانستم ادامه دهم. من دعاهای بسیاری از مردمی که آنجا بودند و کسانی که دیگر زندگی در این سطح را نمی دیدند را شنیدم. فریادها، اشک ها، ناامیدی، گام هایی که از روی بدن ها می گذشتند.
من آنجا بودم، تا زمانی که دیگر نبودم.
بعد از این همه رنج و ناامیدی همه چیز خیلی به هم ریخته بود. خاطرات و فلاش ها یکی پس از دیگری بالا می آمدند، اما بدون این که من وقت داشته باشم آنها را به خوبی مرتب کنم. پس از آن، نوعی گذرگاه مرا به جایی رساند که آرامش حاکم بود. پس از گرفتن آن گذرگاه/تونل، همه چیز ساکت و آرام شد. عشق، آرامش و نورانیتی که در آن زمان تجربه کردم وصف ناپذیر بود. همه چیز آرامش بخش بود، همه چیز خوب بود، همان طور که به یاد میآورم، و هر بار که میخواهم آرام شوم و از سطوحی که زندگی فیزیکی ما را در بسیاری از لحظات به آن سوق میدهد پایین بیایم، این احساس را دوباره زنده میکنم.
در آنجا، و بدون این که بتوانم زمان زندگی در «آن مکان دیگر» را توضیح دهم، دریافتم که در حال مشاهده ی زمین از آسمان هستم. آنجا، پایین، دفن خودم را دیدم. بدون درک مکان و ساعت زمان، به محض رسیدن به آن مکان زیبا و آرام، تشییع جنازه ام را دیدم. انگار زمان به سطوح دیگری رفته بود که ما در این سطح فیزیکی به آن عادت نداریم. برای من این جایی بود که ثانیه ها روزهایی بودند که در این زندگی فیزیکی معمولاً آن قدر طول می کشد تا تدفین ها را سازماندهی کنیم. محروم از یک پاسخ علمی، من آنجا بودم، از آسمان نظاره گر این که چگونه تابوت مرا با خاک پوشاندند. دیدم که عزیزانم از مرگ من چه عذابی کشیدند و بالاتر از همه ی اینها غم مادر و خواهرم را دیدم.
همانجا، غرق در احساسات و رنج آنها، میدانستم که نمیخواستم در زندگی فیزیکیشان درد بیشتری به آنها وارد کنم. خانواده ی ما با شرایط ناگوار زیادی روبرو شده بود. ما رنج های زیادی را متحمل شده بودیم، به طوری که حالا دیگر نمی توانستم درد بیشتری را برای آنها باعث شوم. از جایی که بودم نمی توانستم به آنها بگویم غصه نخورند یا این که همه چیز خوب است. هرگز به آن اندازه احساس سبکی و آرامش نکرده بودم. می خواستم بدانند که در زمان مرگم رنجی نکشیده بودم. بله، شاید آن چیزی که آسیب زا بود همان چیزی بود که پیشتر اتفاق افتاد، اما گذار به این وضعیت جدید طبیعی بود.
چطور می خواستم این را به آنها بگویم؟ درد عمیق مرا برای بازگشت انگیزه داد، برای بازگشت به این سطح فیزیکی. من یک بار دیگر داخل کرومانیون بودم. بیدار شدم و بدون این که چیزی بفهمم بلند شده و تلاش کردم بیرون بیایم. من از آخرین نقطه ای که به یاد می آوردم که در آن اجساد در کنار هم جمع شده بودند فاصله داشتم. مردم برای بیرون آمدن، زندگی و فرار تلاش می کردند. با این حال، بدون این که کسی در اطرافم باشد بلند شدم. من همیشه این احساس را داشتم که من در همان نقطه ای که از آنجا فاجعه آغاز شد بلند شدم. بدون زحمت بلند شدم به جای اینکه بخواهم برای بیرون آمدن تقلا کنم. من دیدم قطراتی از سقف می ریخت. آنجا دری وجود داشت و مردی در کنار آن، که میگفت: «اینطرف، اینطرف» و بنابراین، بدون این که چیزی بفهمم، از دری به هتلی که در کنار کرومانیون قرار داشت، رفتم. یادم می آید که از روی یک صندلی بالا رفته و از قسمت پذیرایی گذشتم. پس از چند قدم، بیرون به خیابان آمدم.
و آنجا من بودم، به زندگی فیزیکی بازگردانده شده، اما علی رغم سالهای زیادی که این تجربه را پنهان کردم، هرگز مانند پیش نخواهد بود. من با همه چیز به جز کفش هایم آن مکان را ترک کردم. پابرهنه و در حال قدم زدن در خیابان، شروع به درک عظمت چیزی کردم که اتفاق افتاده بود، فاجعه ای که خود را در آن یافته، و در آن نبوده بودم. حلقه های انسانی شروع به شکل گیری کرده بودند، فریادهای متروک در شب طنین انداز می شد، آژیرها. آنچه پس از آن زندگی کردم، برای وقت دیگری باقی می ماند، دردناک به اندازه ی همان شامگاه، گشت و گذار در سردخانه ها، بیمارستان ها، در جستجوی دوستان.
در اینجا، من بر روی سؤالات عمیق تر تمرکز خواهم کرد، مانند این که زمانی که این بعد را ترک کردم کجا بودم؟ چه اتفاقی برای من افتاد؟ آیا توهم زدم؟ و سوالات بسیاری که مدتها از خودم می پرسیدم. چه کسی مرا باور می کند؟ از به اشتراک گذاشتن این تجربه می ترسیدم و خجالت می کشیدم، زیرا می ترسیدم حرفم را باور نکنند، به حدی که این تجربه به من آسیب وارد کرد تا جایی که مجبور شدند مرا درمان کنند.
من از یک خانواده ی روحانی نیستم؛ بلکه، از خانواده ای هستم که برای انجام تعهدات این زندگی روز به روز زندگی می کردند و می کنند. به چه کسی میتوانستم مراجعه کنم، اگر خودم نمیدانستم چگونه شروع به توصیف آنچه رخ داده بود نمایم؟ قرار بود احساس کنم چه کسی علاقمند است تا در مورد آن با او صحبت کنم، اگر هنوز فردی منطقی بودم؟ علاوه بر این، من هنوز به یاد میآورم که چگونه آن افکار، بهعلاوه ی نحوه ی برخورد معمول اطرافیانم با تجربیات مشابه، باعث شد که تجربه ی خارج از بدنم را هرچه عمیق تر در درونم دفن کنم. برای سالهای بسیار زیادی این گونه بود.
پس از تجربه ام در کرومانیون، و سرپوش گذاشتن بر تجربه ی خارج از بدنم، زندگی ام را پر از فعالیت کردم. هر کس من را از بیرون می دید مطمئناً فکر می کرد که حالم خوب است. حقوق می خواندم، در یک شرکت چند ملیتی کار می کردم، انگلیسی می خواندم و سرشار از آرزو بودم. اما مراقب باشید، ظاهر می تواند بسیار فریبنده باشد. زیر آن خود فوق العاده کارآمد، خود آسیب دیده ای وجود داشت که نمی خواستم ببینم. من آن را با چیزهای زیادی پوشاندم، عملاً هیچ وقتی برای هیچ کاری نداشتم. من در دانشگاه بوئنوس آیرس حقوق خواندم. من یک شغل عالی در یک شرکت چند ملیتی داشتم و در ۲۳ سالگی مدیر تجارت خارجی شدم. شنبه ها انگلیسی می خواندم، به باشگاه می رفتم و اگر وقت داشتم، چیزی پیدا می کردم که با آن پرش کنم. هیچ وقت استراحتی نداشتم. و سالهای زیادی گذشت. من خیلی پشیمان نیستم زیرا فکر می کنم این به من کمک کرد تا با موقعیتی روبرو شوم که هنوز ابزاری برای مقابله با آن نداشتم. همچنین به من رضایت های زیبایی بخشید، و حتی بیشتر از این به من فهماند که توانا هستم. با آن چشم انداز، این فکر فریبنده که حالم خوب است، هنوز هم همیشه به خودم میگفتم که کرومانیون وقتی بخواهم یک مادر شوم روی من تأثیر میگذارد، که مطمئناً در آن هنگام مشکلاتی خواهم داشت.
آن فکر از کجا آمد؟ من فوق العاده جوان بودم، بدون شریک زندگی، بدون هیچ فکری برای مادر شدن. من قبلاً جملات تاکیدی منفی را مطرح می کردم که در نهایت محقق می شد. آنقدر به این اعتقاد داشتم که سرانجام اتفاق افتاد. مطمئناً عوامل بسیار بیشتری وجود دارند که به این امر منجر شده است. اما در اینجا، من فقط می خواهم به افکار خود بپردازم. ما در راه تولد دخترمان LUZ چیزهای زیادی را تجربه کردیم.
من دیگر هیچ شکی ندارم که کیهان نشانه هایی می دهد. گرچه، درک آنها یک چالش دائمی است که ما را تحت بررسی مداوم قرار می دهد. حتی امروز، کم و بیش بیست سال پس از تجربه ی من در کرومانیون، من به این جستجو ادامه می دهم. یا بهتر است بگویم، فقط اکنون در حال آغاز به دادن فضا به آن و کشف آن پیام ها هستم.
در این فضایی که در حال حاضر دارم به NDE خود می دهم، هدفم را کشف می کنم. من دیگر از آن چیزی که تجربه کردم نمی ترسم و خجالت نمی کشم، گرچه می توانم با انگشتان یک دست کسانی را که تجربه ی خود را در اختیارشان گذاشته ام بشمارم.
فقط اکنون کاملا احساس می کنم که وقت آن است به آن مجالی بدهم، تا اجازه دهم تجربه ام بیرون بیاید. من دیگر نمی خواهم آن را پنهان سازم و می خواهم به زندگی، مرگ، تشییع جنازه ها معنای تازه ای بدهم؛ زندگی پس از زندگی.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 30/12/2004
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله حادثه ی تراژدی باشگاه شبانه 'República Cromañón'. رویداد تهدید کننده ی زندگی، اما نه مرگ بالینی.
ما در حال لذت بردن از یک رسیتال موسیقی توسط یک گروه راک به نام "Callejeros" بودیم که در فضای بسته برگزار می شد. به محض این که شروع به پخش آهنگ اول کردند، تراژدی آغاز شد. یک مشعل آتشنشانی در داخل فضای محصور پر از جمعیت، یک برزنت را روشن کرد و محل آتش گرفت و همه تلاش کردند بیرون بروند. متاسفانه هیچ خروجی اضطراری ای وجود نداشت و تعداد افراد بسیار بیشتر از حد مجاز بود. همه ی اینها به این تراژدی کمک کرد…
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می کنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
بله من به وضوح تشییع جنازه ام را دیدم، دفنم را. و همانطور که قبلاً اشاره کردم، درد و رنج خانواده ام را، به خصوص درد مادر و خواهر کوچکترم، که دقیقاً همان چیزی بود که مرا به بازگشت سوق داد. من نمی خواستم آنها به خاطر من عذاب بکشند و نمی توانستم به آنها بفهمانم که حالم کاملاً خوب بود، واقعاً خوب و در آرامش. اندوه آنها مرا به عقب به درون این بعد هل داد.
واضح است که برگشتم و تشییع جنازه ی من رخ نداد. حتی امروز هم سعی می کنم بفهمم چه اتفاقی رخ داد. از زمان تجربه ی نزدیک به مرگم سعی می کنم از مراسم های تشییع جنازه اجتناب کنم، و فکر می کنم در اینجا، باید کارهای شخصی انجام داده و سهم خود را ادا کنم. شاید با تبدیل بخشی از دردی که در آن لحظات وجود دارد و با استفاده از تجربیاتم بتوانم به آن لحظه معنای تازه ای بدهم.
من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. شما نمی توانید مقایسه کنید، و توضیح آن با کلمات و دانشی که در اینجا در پایین داریم بسیار دشوار است. چگونه می توانم زمان غیرخطی را توضیح دهم؟ من هنوز دارم تلاش می کنم که آن را بفهمم. در واقع، من در مورد تجربهام سکوت کردهام، زیرا نمیتوانم پایههای منطقی یا عقلانی برای آن بیابم، بهویژه در زمینهای که با ایدههای دیگر، معنویتر، همخوانی ندارد، و زمانی که نمیتوانم آنچه را تجربه کرده بودم درک کنم.
حضور در NDE-ام و توانایی مشاهده از بعد دیگر چیزی است که سعی می کنم زمانی که زندگی فیزیکی ام نیاز دارد به آن بازگردم. من همچنین به آن حالت آرامش و عشق برمی گردم . به این احساس که همه ی ما بخشی از چیزی زیبا هستیم، و من همیشه تلاش می کنم به خودم یادآوری کنم که ما در حال زندگی در یک تجربه ی فیزیکی هستیم و باید از مزایای آن بهره ببریم، یک زندگی عاشقانه، غنی شده از تجارب را ، زندگی کنیم.
ما هیچ چیز مادی را با خود نمی بریم. لازم نیست از آنچه پس از آن اتفاق می افتد بترسیم - این چیزی است که باید در مورد آن صحبت کنم. برای من بسیار سخت و ناراحت کننده است که رنج مردم را ببینم وقتی کسی دیگر در این بعد نیست. میدانم که آزار میدهد و باعث رنج میشود، اما همچنین باور دارم که اگر میدانستند که همه ی ما هنوز در ارتباط هستیم و وقتی کسی میمیرد، زندگی کاملتر و عاشقانهتر ادامه مییابد، این درد کاهش مییافت. آسایش و آرامشی در دل وجود خواهد داشت با دانستن این که فردی که از نظر جسمی ترک کرده است در یک حالت عشق و آرامش قرار دارد.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
وقتی سطح فیزیکی را از بالا دیدم. فکر کنم بهشت بود. در آنجا، با آگاهی از بودن در مکانی متفاوت از زمین، در فضای زمانی دیگر، و مشاهده اتفاقاتی که روی زمین با خانواده ام می گذشت، متوجه شدم که آگاهی به حیات خود ادامه می دهد. ذات ما به سفر خود ادامه می دهد. مرگ بخشی از خود زندگی است، سفر ما با مرگ به پایان نمی رسد بلکه ادامه دارد، متفاوت، گسترده، روشن، صلح آمیز و عاشقانه.
من شک ندارم که سطوح/ابعادهای دیگری وجود دارند و این که ما همیشه به هم متصل هستیم. همه چیز در لحظاتی اتفاق می افتد که برای ما توضیح داده نمی شوند، که ما نمی دانیم، اما اتفاق می افتند. و من باور دارم که همه ی ما بدون توجه به دینی که هر کس ابراز میدارد ، یا بدون توجه به این که آنها بیخدا یا ندانم گرا هستند ، به آن حالت عشق و صلح خواهیم رسید.
توضیح منطقی آنچه اتفاق افتاد برای من بسیار دشوار است و من فکر می کنم از تلاش برای یافتن یک پاسخ منطقی دست کشیدم. به همین سادگی.
آیا افکار شما تسریع شده بود؟
به طرزی باورنکردنی سریع
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟
به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنی خود را از دست داد. زمان متفاوت بود، غیرقابل توصیف یا غیرممکن برای سنجش با زمانی که در اینجا می شناسیم. حداقل، در طول تجربه ی نزدیک به مرگ من، در حالی که من بعد از مرگ در بعد جدید بودم، و به تازگی وارد آن شده بودم، میتوانستم ببینم که دفن من در همان زمان انجام میشود. چیزی که منطقی نیست. زمان ها متفاوت است و من بخشی از آنچه را که اگر به این بعد باز نمی گشتم اتفاق می افتاد را دیدم.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
در طول تجربه ی نزدیک به مرگ، همه چیز بسیار سریع اتفاق افتاد، مطابق با زمانی که ما در اینجا می شناسیم.
چیزی که در این بعد می تواند روزها طول بکشد، در طول تجربه ی نزدیک به مرگ من آنی بود. آنچه در اینجا می توان دید محدود است. در طول تجربه ی من، دید من آنقدر بزرگ بود که حتی از بالا می دیدم، و از دامنه ی بسیار وسیعی لذت می بردم.
عشق جوانه زد و حالت آرامش بیش از هر چیز مرا شگفت زده کرد. حالتی که سعی می کنم در هر موقعیتی که آن را حکم می کند به آن برگردم. من می خواهم در این زندگی و همچنین در زندگی بعدی در آن حالت زندگی کنم..
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
شرافتمندانه، من هیچ خاطره ای از افزایش حس شنوایی در طول تجربه ی نزدیک به مرگ ندارم. از نظر بصری، بله؛ خارج از بدن و با زیباترین احساساتی که تا کنون تجربه کرده ام.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
بله، اما واقعیت ها بررسی نشده است.
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
بله من از نوعی تونل عبور کردم. در ابتدا تاریک بود در حالی که من فلش هایی از زندگی فیزیکی خود را دیدم (که کاملاً به خاطر ندارم). تصاویر - یکی پس از دیگری - آنقدر سریع که نمی توانم به یاد بیاورم کدام یک بودند. ثابت و مستمر بود. و در همین حین پس زمینه بیشتر و درخشان تر می شد.
هنوز با یادآوری آن احساساتی می شوم. خیلی عالی، من دوست دارم آن فلاش ها و تصاویر را به خاطر بسپارم، اما هنوز نمی توانم. می دانم زمانی که من از آن تونل می گذشتم، آنها خیلی سریع اتفاق می افتادند.
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
نه
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله قطعا؛ نوری شگفتانگیز، زیبا، سفید و درخشان وجود داشت، گویی به من نشان میداد که اینجاست، بیا. خوش آمدی!
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ یک قلمرو آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. بله، بدون شک. مکانی فوق العاده، وسیع و زیبا بود. استقبال از طرف آن نور درخشان و باشکوه انجام شد، و هم اکنون در این جهان/بعد متفاوت، همه چیز فراطبیعی بود، به عبارت دیگر. این حس را داشتم که از روی ابری به زمین نگاه میکردم، با دیدی بزرگ و با زیباترین احساساتی که تا به حال تجربه کردهام.
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
عشق خالص، آرامش، شادی. من همه آرامش و عواطف مثبت بودم. حالتی از ارامش مطلق، اسودگی و عشق، عشق خالص. نمی دانم آیا کلماتم می توانند آنچه را که در آنجا احساس کردم توضیح دهند یا خیر. من فکر می کنم آنها برای چنین شرایط شگفت انگیزی محدود هستند.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم.
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد کیهان. من دریافتم که چیز دیگری در انتظار ما است. که زندگی ادامه دارد، که ما به هم متصل هستیم و به ارتباط ادامه خواهیم داد. من شک دارم که همه چیز را فهمیده باشم، به جز آنچه قبلاً ذکر کردم. گرچه باور دارم وقتی به این بعد برگشتم، ادامه دادم و ادامه میدهم-هر چند کمتر و کمتر- گرفتار عقلانیت، منطق و جهان بینیهایی که به ما تحمیل شده بودند.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
گذشته ی من به صورت خارج از کنترلی در برابرم چشمک زد.
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟
من به یک تصمیم آگاهانه ی قطعی برای بازگشت به زندگی رسیدم. بدون شک انگیزه ی من از بازگشت به این زندگی این بود که از تحمیل این همه درد به مادر و خواهر کوچکترم جلوگیری کنم. رنج آنها در تشییع جنازه ی من، غم و اندوه آنها و آگاهی از این که زندگی آنها تا این حد تحت تأثیر قرار خواهد گرفت، نیروی محرکه ی تصمیم من برای بازگشت بود.
متأسفانه از آنجا، نمیتوانستند بدانند که حال من خوب بود، بیشتر از خوب، که کامل شده بودم. نمیتوانستم بگذارم اینطور رنج ببرند. ما پیشتر به دلیل شرایط دیگر خانواده رنج زیادی کشیده بودیم و من نه می خواستم و نه قرار بود به خودم اجازه دهم که بخشی از درد آنها باشم.
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
نمی دانم. من کاتولیک بزرگ شده ام، بدون تاکید زیاد بر مذهب. من از خانواده ای مؤمن نیستم. به همین ترتیب، من نسبت به نهادها و برخی جزم ها یا باورهایی که آنها تحمیل می کنند انتقاد دارم. اما به هر حال من به کیهان و یک انرژی حیاتی باور دارم.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله من در حال گذر به یک مسیر معنوی هستم. من به یوگا نزدیکتر شدم، به طب کل نگر و طبیعی.
من در این مسیر پاسخ هایی را پیدا می کنم که از زمان تجربه ی نزدیک به مرگ به خودم داده ام.
هم اکنون دین شما چیست؟
نمی دانم من با رفاه ارتباط دارم. با هر چیزی که به عشق، به وحدت کمک می کند. من باور دارم که هر دینی به دنبال این است، اما با تحمیل قوانین یا اشکال معینی، آنچه ضروری است را تحریف و به تفاوت ها کمک می کند.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربهتان داشتید سازگار نبود. سازگار بود به این معنا که من همیشه احساس میکردم چیز بیشتری وجود دارد، که زندگی فقط آن چیزی نبود که ما هدایت می شدیم تا به آن باور داشته باشیم. من همیشه نسبت به سیستم های موجود (کار، آموزش و حتی سیستم قضایی) احساس نارضایتی و عدم پذیرش می کردم. اما من واقعاً هرگز دانش معنوی یا مذهبی زیادی نداشتم. من تنها با چیزی که فکر می کردم درست بود به حرکت در می آمدم. به چه وسیله ای؟ ترکیبی از خیلی چیزها بود.
برای نمونه هنگامی که دریافتم در مشاغل معمولی تنها چهارده روز مرخصی می دهند، تصمیم گرفتم برای خارج شدن از آن سیستم کاری انجام دهم. آدم نمی تواند زندگی کند تا کار کند، اینطور نیست، نباید اینطور باشد. موسسه آموزشی که ما برای دخترمان لوز انتخاب کردیم، نه تنها به موضوعات آکادمیک، بلکه به ارزش های انسانی نیز می پردازد، چیزی که در بسیاری از جاها آموزش داده نمی شود و ستون زندگی و جامعه ای دوست داشتنی و همدل تر است. من میتوانم نمونههای مشابه بیشتری ارایه دهم و میتوانم فکر کنم که تجربه ی نزدیک به مرگ من نمونهای واضح از آن رفتارهای قبلی بود که داشتم، اگرچه آنها به وضوح بیش از حد بیاهمیت بودند.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله قطعا. و بیشتر حالا که آن را منتشر و تجربه ی نزدیک به مرگ خود را به اشتراک میگذارم. ارزش های من افزایش یافته و تغییر بزرگی در اولویت های من در زندگی ایجاد شده است. ما ناچار و باید بیشتر از زاویه عشق و یگانگی زندگی کنیم، بدون تمرکز خیلی زیاد بر نفس، موقعیت هایمان، اقتصاد.
همیشه مبنا این است که که نیازهای اساسی مان پوشش داده شود. به محض این که آنها برآورده شدند، لحظات و تجربیات مهم تر از دارایی ها می شوند. بودن به جای داشتن.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
نه
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
نه
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مانند: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله ما همه کیهان هستیم و کیهان ماست. در ارتباط بین همه ی ما شکی نیست. با تمام کارهایی که انجام می دهیم، همه ی ما در حال ایجاد واقعیت در این سطح هستیم. بنابراین ما متحد هستیم. ما همه هستیم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
نامطمئن. نمیدانم آن را خدا یا وجود متعالی بنامم، بلکه تجربه ی نزدیک به مرگم به من دانشی از اتصال فوقالعاده به همه داد. ما، آنها، شما. ما همه به هم متصل هستیم و من می گویم که منبع، کیهان به ما پناه می دهد.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کرده اید؟
نامطمئن. من نمی خواهم مدام خودم را تکرار کنم، اما می خواهم بگویم که همیشه احساس می کردم تجربه ی نزدیک به مرگ من دانش ویژه و منحصر به فردی به من داده بود. اما به دلیل منطقی بودن و این که اصلاً خودم را خاص نمی دانستم، آن را پوشانده، پنهان نموده به حداقل کاهش دادم. تنها اخیراً است که تجربه ی نزدیک به مرگ من دیگر نمی تواند در درون من پنهان شود و این که من به آن فضا می دهم و آنچه وادارم کرد که تجربه و زندگی کنم را درک و رمزگشایی می کنم. من مسیرم، هدفم را رمزگشایی می کنم، و عمیقاً در درونم احساس می کنم که مسیر اینجاست.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
نامطمئن. احساس می کنم که بله، اما هنوز در حال رونمایی و رمزگشایی آن هستم. من احساس می کنم که تجربه ی نزدیک به مرگ من بخشی از هدف من بوده و هست. متأسفانه آن را سالها مخفی و پنهان کردم. فقط الان کمی به آن فضا می دهم و احساس می کنم که آن همیشه برای من آنجا بود و هر بار که دور می شدم، علائم هشدار دهنده ای به بدنم می فرستاد. اکنون که به آن فضا میدهم، بدون ترس زیاد از قضاوت شدن یا آنچه که دیگران خواهند گفت، احساس میکنم به آنچه واقعاً باید ارائه دهم نزدیکتر میشوم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله بدون شک، به دلیل NDE-ام، من می دانم که زندگی ادامه دارد. مرگ تنها بخشی از زندگی است. با مرگ، زندگی نمی میرد. این یک تغییر حالت است، اما زندگی ادامه دارد.
عمل بازگشت به این بعد به من این اطمینان را داد که زندگی ادامه می یابد. ما موجوداتی هستیم که بخشی از زندگی را در این سطح فیزیکی زندگی می کنیم. بدون شک سفر ادامه می یابد و عشق خالص و آرامش و نور است.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد مشکلات، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
نامطمئن. همانطور که در پاسخ قبلی گفتم، من چنین احساس می کنم، اما در طول خود NDE برای من آشکار نشد. بلکه اکنون که پیش می کشم، آن را رمزگشایی می کنم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله همه چیز عشق بود، همراه با آرامش. احساسی که توصیف آن بسیار دشوار است، همان طور که هر چیزی هم که بتوانم بگویم در مقایسه با عظمت و زیبایی آن وضعیت بسیار ناچیز به نظر می رسد. ما عشق هستیم، انرژیی که ما را به حرکت در می آورد.
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات بزرگ در زندگی من. در مورد سوال ۴۳: من می خواهم توضیح دهم که نمی دانم آیا این خدا بود یا نه. در عوض، من شک ندارم که جهان هستی وجود دارد و انرژی ما را به حرکت وامی دارد.
در مورد سوال ۴۷: فکر می کنم اکنون که دیگر تجربه ی نزدیک به مرگ خود را پنهان نمی کنم، شفقت من در حال افزایش است. نمیخواهم بر این موضوع تأکید کنم، زیرا سالها آن را پوشانده و پنهان میکردم و در نتیجه بسیاری از احساسات را به دلیل گرداب زندگی روزمره که زمان گرانبهای اندکی را برای ما برجای میگذارد سرکوب کردم.
در مورد سوال ۴۸: می خواهم اضافه کنم که در حال حاضر من از زیستن این زندگی ترسی ندارم. علاوه بر این، من همیشه به دنبال تجربیات غنیکننده بوده و وقتی احساس میکنم هنوز با پارامترهای عادی زندگی میکنم ناراحت میشوم. باید به تعادلی بین زندگی روزمره (زندگی، کار، پرداخت هزینه ی خدمات، تحصیل خانواده) و شکوه زندگی و استفاده از این گذر از اینجا با زیباترین تجربیاتی که می توانیم داشته باشیم، رسید. ما در حال عبور از این سطح هستیم و در آن به بهترین شکل و با خوشحالی زندگی می کنیم و هدف و موتوری که ما را به حرکت در می آورد باید تجربیات و لحظاتی باشد که ما را سرشار از شادی می کند (توجه داشته باشید که در هر دو گزینه قبل از تجربه ی نزدیک به مرگ می گوید).
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
بله من بیشتر یک (آدم) تنها هستم. دوست دارم زمان را در سکوت و در طبیعت بگذرانم. بسیاری از دوستی ها مسیر خود را طی کرده اند، و پیدا کردن دوستان جدید برایم دشوار است.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله حتی امروز برایم سخت است که آن را توضیح دهم. من یک وکیل هستم، بسیار آموزش دیده که چگونه باید عمل کنم، منطقی، یک میانجی. توضیح یک چنین تجربه ای برای من بسیار سخت بود.
با تشکر از این حقیقت که من شروع به مشاهده ی بیشتر خودم کردم و سعی کردم بفهمم برخی از بیماری ها عاطفی بودند و بدنم پیام هایی برای بازگشت به محورم می فرستاد. به لطف یک روانشناس با گشودگی روحی بسیار، توانستم خودم را باز کنم و راهی را بگشایم تا پاسخی برای دغدغه ی وجودی و غیردنیوی خود پیدا کنم.
در واقع، من به عنوان یک مربی یوگا کار می کنم و در مورد حق مرگ با وقار می آموزم. من می خواهم بر روی اخلاق زیستی حقوق و مرگ از دیدگاه های مختلف جهان تمرکز کنم. من باور دارم و احساس می کنم که باید تجربیاتم را
در هر دو دنیا ترکیب تا در آن زمینه مشارکت کنم.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. خاطرات تجربه ی نزدیک به مرگ من زنده تر از بسیاری دیگر از خاطرات زمینی است. آنها را در بدنم احساس می کنم، دوباره بخشی از آن حالت آرامش و عشق را احساس می کنم. مشاهدات خارج از بدن من برای من واقعی تر از بسیاری از خاطرات پیش پا افتاده ی دیگر است که باید تلاش زیادی برای انتقال مجدد آنها انجام دهم، در حالی که برخی از آنها را حتی به خاطر نمی آورم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
نامطمئن. نمی دانم این یک هدیه است یا نه، زیرا اغلب آن را تجربه نمی کنم، اما می گویم شهود بیشتری. مخصوصاً وقتی در سالگرد فاجعه کرومانیون، در شب سال نو، به شریک زندگیم (آن زمان در ایتالیا زندگی می کردیم) گفتم که لازم نیست برای گذراندن شب به جای دیگری برویم. احساس کردم نباید. خوشبختانه نرفتیم که اگر رفته بودیم فاجعه ای رخ داده بود. خودرویی که قرار بود با آن برویم به همراه افراد دیگر در راه بازگشت دچار سانحه ی رانندگی شد که همه از آن نجات یافتند. اگر ما آنجا بودیم، سرنوشت متفاوت بود.
من همچنین احساس می کنم در آنچه که شخص حکم می کند، قدرت زیادی وجود دارد. افکار من بسیاری از واقعیت های من را ایجاد کرده است. از سختی باردار شدنم (منفی) تا این که بتوانم در خانه و محله ای که همیشه می خواستم زندگی کنم (مثبت).
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟
قطعا. بالا رفتن روحم، بودن بیرون از بدنم، مشاهده از بعدی دیگر، قدرت تصمیم گیری برای بازگشت. همه ی اینها بخشی از مهم ترین چیزی است که دیگر نمی توانم آن را پنهان کنم. که من می خواهم در آن عمیق شده و به آزمایش ادامه دهم.
آیا تا کنون این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله تا به امروز، و نوزده سال از NDE من می گذرد، من آن را با افراد بسیار کمی به اشتراک گذاشته ام. من می توانم آنها را با (انگشتان) یک دست بشمارم.
کسانی که آن را با آنها در میان گذاشتم، احساس می کردم که می توانم این کار را انجام دهم زیرا آنها ذهن بازتری داشتند، یا افرادی بسیار نزدیک به من بودند. من هنوز نمی توانم آن را با بسیاری از افراد پیرامونم به اشتراک بگذارم، زیرا نمی دانم آنها چه واکنشی نشان خواهند داد. من خیلی می ترسیدم آن را به اشتراک بگذارم - و هنوز هم کمی می ترسم - (از) این که آنها باور کنند دیوانه بودم.
کسانی که آن را با آنها به اشتراک می گذارم شگفت زده می شوند، حیرت می کنند. برخی، با وجود منطقی بودن، مرا باور می کنند، زیرا به من ایمان دارند و می دانند که من چون واقعاً آن را زندگی کرده ام، آن را می گویم. در حقیقت، آنها شروع به درک بهتر من می کنند.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. به طور واضح واقعی، اما چون من نمی توانستم آن را توضیح دهم، درکش نکردم؛ اما هرگز شک نکردم که واقعی بوده و هست.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟
تجربه قطعا واقعی بود، واقعی به اندازه ی نفس کشیدنم. و اکنون، احساس میکنم که مهمتر بود و به دلیلی اتفاق افتاد. اکنون که اجازه می دهم همه چیز بیرون بریزد، اهمیت و معنای بیشتری پیدا می کند.
افرادی اندکی که تجربهام را با آنها در میان گذاشتهام همیشه به من گفتهاند که باید آن را منتقل کنم، باید بگویم. اما پاسخ من همیشه این بود: "وقتی اشک ها از ریزش باز نمی ایستند چه می توانم بگویم؟" درک نمی کردم چه اتفاقی افتاده بود. شکسته بودم، از زندگی آسیب دیده بودم. نمی توانستم چیزی را به کسی منتقل کنم. تنها اکنون که مسیرم را بیشتر طی کرده ام و پس از ایجاد ویژگی های دیگر، کاملا احساس می کنم می توانم در مورد آنچه تجربه کردم صحبت کنم.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
بله، هر بار که احساس میکنم زندگی از کنارم میگذرد، مرا «حمل» میکند، یا در مورد مسائل پیش پا افتاده نگرانم، تلاش میکنم به NDE خود بازگردم، به آن حالت آرامش و عشق، و بنابراین، میتوانم با همدلی بیشتر و درک این زندگی پیش پا افتاده ادامه دهم. بدون این همه نگرانی زمینی و دانستن این که همه چیز خواهد گذشت.
همچنین، در طول هر مرگ نزدیک، احساس آرامش می کنم، فراتر از اندوهی که نمی توانم لحظات بیشتری را در این سطح به اشتراک بگذارم. توضیح دادن و فهماندن به دیگران بسیار دشوار است، اما می دانم کسانی که بدن خود را ترک می کنند با حالتی پاک تر به راه خود ادامه می دهند. و این به من آرامشی می دهد که حتی امروز هم آن را پنهان می کنم، زیرا نمی توانم آشکارا در مورد آن صحبت کنم.
آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه خود بیفزایید؟
که زیبا بود، فوق العاده؛ ای کاش همه ی ما آن حالت عشق و آرامش را در این بعد تجربه کنیم.
آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟
به نظرم خیلی سخت بود. خیلی ممنون از سایتی که باعث می شود آدم کمتر احساس تنهایی کند. اگر بتوانید سایتی همانند سایت خود را در کشور من، آرژانتین، به من بگویید، خوشحال می شوم.