تجربه پس از مرگ بیل |
شرح تجربه:
در حال رانندگی با یک اتومبیل تویوتا پیکاپ بودم که یک اتومبیل کاپریس از پشت سر با من تصادف شدیدی با سرعت حدود 100 کیلومتر در ساعت کرد. تصادف موجب جابجا شدن صندلی من شد و موجب شد کمربند ایمنی من گیر کند و من در میان آن گرفتار شدم. سر من از چند جا ضربه خورده بود و ماشین هم مثل آکاردئون تا شده بود. من در صحنه تصادف هوشیاری کامل را پیدا نکردم و حوادث در نظر من مثل یک رویا میگذشت. بعدا و با مرور حوادث کم کم توانستم سیر وقایع را متوجه بشوم. بیاد میاورم که وقتی این واقعه رخ داد من احساس راحتی و استقلال کاملی میکردم. به چیزی متصل بودم و در فرم و شکل انسانی خود نبودم. من انرژی خالص شده بودم و بطرف یک نور عظیم درخشان و طلایی رنگ کشیده شدم که بنظر میرسید کل جهان را در بر گرفته است. بنظرم رسید که بسوی چیزی جذب میشوم مثل اینکه یک تخم مرغ را به طرف سقف اتاق پرتاب کنید و سفیده آن به سقف بچسبد و از آن آویزان شود. مثل این بود که بدن من به هر دوطرف سقف و کف اتاق اتصال داشته باشد. به محض اینکه محل اتصال به دنیای دیگر را لمس کردم حالتی همانند یک جرقه الکتریکی ایجاد شد. مثل زمانی که شما یک میدان الکتریسیته ساکن را لمس میکنید و جرقه هایی به سوی انگشتان شما ایجاد میشود. به همین صورت، پس از اینکه شعاع های الکتریسیته با من تماس پیدا کردند، فهمیدم که همه چیز را میدانم. و تمامیت خلقت را فهمیدم. بهشت یا جهنم همانند آنچه که دین مسیحیت یا سایر ادیان توصیف میکردند وجود نداشت. فقط یک آفرینش یکپارچه وجود داشت. انرژی موجود در آنجا نه تنها ماهیت انسانی داشت بلکه کل حیات از گذشته تا حال آنجا وجود داشت. که برای من مفاهیمی از قبیل تکثیر نسل انسان را توضیح میداد و عقایدی مانند تناسخ را روشن میکرد. و این برای من در بر گیرنده ماهیت حیات انسانی و حیوانی و حتی گیاهی بود. در اینجا متوجه شدم که اصلا هیچ دردی ندارم و حتی زمانی که پرسنل اورژانس به قلب من شوک وارد کردند آن را بسیار خفیف احساس کردم ولی در نوبت دوم که شوک وارد شد و موجب برگشتن من به جسمم و گیجی شدید من شد آن را بسیار دردناک احساس کردم. در زمانی که شوک را به من وارد کردند ارتباط بین دنیای دیگر و این دنیا قطع شد و من بطرز دردآوری وارد بدن دنیاییم شدم. در ابتدا خشمگین بودم ولی بعدا کم کم دلیل برگشتنم را فهمیدم. بطور خیلی ساده هنوز زمان مرگ من فرا نرسیده بود و من مرگ را تجربه کرده بودم و دیگر از آن ترسی نداشتم ولی اکنون باید با ادامه زندگی ام مواجه میشدم و رمز و راز واقعی من در این بود.
پس از بازگشت به بدنم کم کم چیزهایی که دیده بودم را فراموش کردم و همواره فکر میکنم که مغزم کشش به خاطر سپردن آن همه چیزها را نداشت ولی اصول اساسی آن تجربه را بخوبی به خاطر سپرده ام. مثلا بخوبی میدانم که در آنسو بجای کلمات، مفاهیم رد و بدل میشوند و این نکته را در ساده ترین و فراگیر ترین شکل آن درک کرده ام. حیات و مرگ هرکدام یک معما و راز هستند ولی مرگ یک قدم جلوتر بسوی جهان دیگر است. فقط یک آرامش وجود داشت (که اکنون در اختیار من است) که به من این امکان را می دهد تا دنیا و تمام زندگی را در آن به عنوان یک شادی ببینم ، نه یک پدیده روانی یا مذهبی. یک پروفسور که اکنون با او یک قرارداد تحقیقاتی دارم معتقد است که من قلب جهان آفرینش را لمس کرده ام. ممکن است حق با او باشد ولی اکنون من دیدگاه جدیدی نسبت به زندگی پیدا کرده ام و آن را به عنوان یک هدیه و یک نعمت ارزشمند میبینم.
پس از ترخیص از بیمارستان با یک کشیش کاتولیک تماس گرفتم و تجاربم را با او در میان گذاشتم. او ناراحت شد و به من گفت که این حرفها را جای دیگری مطرح نکنم زیرا با دیدگاه دینی در مورد خداوند منافات دارد. من میدانم که یک روح عظیم وجود دارد که نه مونث است و نه مذکر. ولی وجود دارد. کشیش به من گفت که چیزهایی که دیدم تاثیر میدان الکتریکی در اطراف مغزم بوده است. و اینکه به درگاه خدا دعا کنم تا مسیر واقعی زندگی را به من نشان دهد. من به او گفتم که احساس میکنم دین و مذهب دروغ بزرگی به مردم گفته و آنچه که من دیدم حقیقت محض بوده است.
تاریخ وقوع تجربه نزدیک به مرگ: 22 دسامبر 1987
آیا در زمان وقوع تجربه خطری مرگبار زنگی تان را تهدید میکرد؟ بله من تقریبا مرده بودم و هیچ علائم حیاتی نداشتم.
محتوای تجربه را چگونه ارزیابی میکنید؟ متوسط.
آیا مواد یا دارویی استفاده کرده بودید که میتوانست در این تجربه اثر گذار باشد؟ خیر.
آیا این تجربه شبیه یک رویا بود؟ تنها در زمانی که در پایان تجربه ام خود را در جسمم و در بیمارستان یافتم.
آیا احساس کردید که از بدنتان جدا شده اید؟ خیر همیشه احساس میکردم که در بدنم هستم.
به نظرتان گذر زمان تندتر یا کندتر شده بود؟ همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاده بود. زمان مفهومی است که توسط بشر ایجاد شده و در کاینات جایگاهی ندارد. بطور خیلی ساده در آنجا زمان مفهومی نداشت.
لطفا شنوایی تان را در لحظه تجربه با حالت عادی مقایسه کنید. در آنجا من در سطح هوشیاری بالاتری بودم که همه چیز را ورای حس های عادی، احساس میکردم.
آیا احساس کردید که از هرآنچه در اطرافتان میگذرد آگاه هستید؟ من در مورد تجربه ام با سایرین صحبت کردم و آنها گفتند که نسبت به آن احساس بسیار خوبی دارند ولی اگر چیزی برخلاف اعتقادات مذهبی شان بگویند ممکن است مورد خشم اطرافیان قرار بگیرند و این برای آنها خوشایند نیست.
آیا وارد یک تونل شدید یااز آن گذشتید؟ مطمئن نیستم.
آیا با فردی که قبلا درگذشته یا فردی که هنوز هم زنده است روبرو شدید؟ بنظر میرسید که من همزمان با دونفر یا دو موجود ارتباط و اتصال دارم.
آیا نوری فرا زمینی دیدید؟ بله من نوعی نور طلایی رنگ دیدم که مانند هاله ای نوری سفید رنگ را در بر گرفته بود و شعاع های آن مانند خطوط انرژی تمام سیستم را در بر گرفته بود.
آیا احساس کردید به جهانی فرا زمینی پا گذاشتید؟ بله جهانی رمز آلود و عجیب.
طی این رویداد چه نوع احساساتی را تجربه کردید؟ آرامش صلح و احساس شگفتی.
آیا احساس کردید که ناگهان در حال فهمیدن همه چیز هستید؟ همانطور که قبلا گفتم در آنجا دانش و دانسته ها به راحتی مبادله میشد.
آیا به نقطه ای رسیدید که با عبور از آن حق بازگشت به دنیا را نداشته باشید؟ بله در واقع آنجا نقطه اتصالی بود که در زمان تصادف آن را احساس کردم.
قبل از تجربه تان چه احساسی نسبت به دین و مذهب داشتید؟ آیا نگاه شما به زندگی تغییر کرد؟ بله بنظر میرسد که من دانش خاصی را پیدا کرده ام که در اثر تبادل انرژی ام ایجاد شده است.
بعد از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی تان رخ داده است؟ من اکنون فرد عرفانی تری شده و باورهای عمیق تری دارم. من زندگی میکنم تا عشق بورزم و عشق میورزم تا زندگی کنم.
این تجربه روابطتان را چگونه تحت تاثیر قرار داد؟ من دیگران را تشویق میکنم تا از زندگی خود لذت ببرند و از ابراز عشق نسبت به یکدیگر خودداری نکنند. چرا که این میتواند در کسری از ثانیه همه چیز را تغییر دهد. عشق ورزیدن به دیگران گرانبهاترین هدیه ایست که میتوان به آنها داد.
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ بیان آن دشوار نبود بلکه پیدا کردن کلمات مناسب برای بیان آن وضعیت بسیار مشکل بود.
آیا پس از این تجربه توانایی خاصی کسب کرده اید؟ بله احساس میکنم بهتر میتوانم مردم را بشناسم. و پس از دیدار اول بیشتر از حد انتظار در مورد آنها میدانم.
آیا در این تجربه بخشی وجود دارد که برای شما مفهوم خاصی داشته باشد؟ بهترین آن خود تجربه ام بود و بدترین آن عدم قدرت من برای بیان تجربه ام برای دیگران بوده است.
آیا این تجربه را تا بحال با دیگران در میان گذاشته اید؟ بله هرگاه احساس میکنم دیگران از زندگی شان راضی نیستند تجربه ام را به آنها میگویم زیرا اعتقاد دارم زندگی ارزشمندترین هدیه ایست که به ما داده شده است.
آیا در طول زندگی تان چیز دیگری این تجربه را برایتان بازآفرینی کرده است؟ بله مراقبه و مدیتیشن تنها چیزی است که مرا به آن تجربه نزدیک میکند. من چیزی غیر از داروهایی که پزشک برایم تجویز کرده است را مصرف نمیکنم.
آیا چیز دیگری هست که بخواهید در مورد تجربه تان بگویید؟ زندگی برای زیستن است و بشر تنها گونه ایست که بخاطر جایگاه خاصش نسبت به سایر موجودات احساس خدایی میکند قوانین ما در تطابق با قوانین طبیعت نیستند و ما قوانین طبیعت را بخوبی نمیشناسیم. نانشناخته ها وحشتناک نیستند و میتوانند جالب و شگفتی آفرین باشند.
آیا پرسش و پاسخ های مطرح شده بخوبی بیانگر تجربه تان بودند؟ مطمئن نیستم.