Billy D تجربه نزدیک به مرگ |
شرح تجربه 579:
من در بیمارستان تحت عمل جراحی یورتروسکوپی (از بین بردن سنگ کلیه) بودم و یک داروی بیهوشی عمومی به من تزریق شده بود. در حین عمل، ناگهان از خواب بیدار شدم. با این حال، اگرچه میتوانستم صداها را بشنوم، اما نمیتوانستم چشمانم را باز کنم یا حرکت دهم. در واقع، احساس کاملا متفاوتی داشتم – احساسی شبیه یک توپ. فضا تاریک و خالی بود. تنها چیزی که از آن آگاه بودم صدا بود و حس این که یک توپ کوچک هستم که هوش خود را احاطه کردهام. من بسیار هوشیار بودم و میتوانستم صحبت پزشکان و پرستاران را بشنوم. میدانستم که از آسپیراسیون ریوی رنج میبرم، و این مسئله بعدا تایید شد.
من معتقدم که این اولین مرحله در تجربه نزدیک به مرگ بود. و اگرچه من هیچ وقت بدنم را ترک نکردم، اما قطعا یک تجربه جدا شدن از بدن را داشتم. من آن را «تجربه درون بدنی» مینامم.
اطلاعات زمینهای:
جنسیت:
مرد
موقع تجربهتان، رویدادی که زندگیتان را تهدید کند وجود داشت؟
بله
عناصر سازندهی تجربهی نزدیک مرگ:
آیا مواد (مخدر، محرک، بیهوشی یا...) یا دارویی استفاده کردید که این تجربه را تحت تأثیر قرار دهد؟
بله، من در حین یک عمل جراحی و بعد از بیهوشی عمومی، هوشیار شدم.
تجربهتان شبیه یک خواب بود؟
نه
در طول تجربهتان چه زمانی بیشترین سطح آگاهی و هشیاری را داشتید؟
بسیار هوشیار بودم. میتوانستم صحبت پزشکان و پرستاران را بشنوم. میدانستم که از آسپیراسیون ریوی رنج میبرم، و این مسئله بعدا تایید شد.
در طول تجربه چه احساسی داشتید؟
شگفت زده بودم که چه اتفاقی داشت میافتاد.
در مورد زندگی صرفا زمینی ما غیر از زندگی دینیمان:
آیا تغییرات خاصی در روابطتان به خاطر تجربهتان داشتهاید؟
این اتفاق باورهای مذهبی مرا تقویت کرد.
بعد از تجربه نزدیک به مرگ:
آیا توضیح این واقعه در قالب کلمات سخت است؟
خیر
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشتهاید؟
بله
در هر زمان از زندگیتان، آیا هیچوقت چیزی وجود داشته که قسمتی از تجربهتان را بازتولید کند؟
خیر
شرح تجربه 10104:
من در بیمارستان بودم و تحت عمل جراحی یورتروسکوپی (حذف سنگ کلیه) بودم و بیهوشی عمومی به من داده شد. زمانی در حین عملیات از خواب بیدار شدم. با این حال، در حالی که می شنیدم، نمی توانستم چشمانم را باز کنم یا حرکت کنم. در واقع، من کاملاً متفاوت احساس میکردم - شبیه یک توپ. تاریک و خالی بود. تنها حسی که از آن آگاه بودم صدا و حس توپ کوچکی بود که هوشم را احاطه کرده بود. من بسیار هوشیار بودم و می توانستم صحبت پزشکان و پرستاران را بشنوم. می دانستم که از آسپیراسیون ریوی رنج می برم و این بعداً تأیید شد.
من معتقدم این اولین مرحله در یک تجربه نزدیک به مرگ بود. و در حالی که هرگز بدنم را ترک نکردم، قطعاً تجربه جدا شدن از بدن را داشتم. من آن را "تجربه درونی من" می نامم.