کارا سی. تجربه احتمالی نزدیک به مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

عجب چالشی برای توصیف آنچه برای من اتفاق افتاد. تمام تلاشم را خواهم کرد تا توصیفش کنم. من پس از چندین سقط جنین متوالی باردار شدم. شروع کردم به داشتن دردناک ترین و پیشرفته ترین سقط جنین. درد طاقت فرسا بود. پزشکان آنجا فکر کردند که دارم اغراق می کنم تا این که دست های یکی از پزشکان را گرفته و آن ها روی قفسه سینه ام گذاشتم.

با عجله برای عکسبرداری با اشعه ایکس فرستاده شده، تشخیص داده شد که سرطان تخمدان در مرحله ی پیشرفته ی بدخیم و با سرم بالا وجود دارد. دستورالعمل های سرطان تخمدان نشان می دهد که زنان زمانی می میرند که تعداد آنها پیرامون ۵۰۰ باشد. شماره ی مال من ۱۱۲۶ بود. تمام شکم و لگنم پر از تومور شده بود. تومور اصلی روی یکی از تخمدان‌های من تقریباً به اندازه ی یک گریپ فروت بود و مایع آلبومین من پر از سلول‌های سرطانی توسعه‌یافته که در همه جا پخش شده بودند.

من را در کنار دو جراح سرطان غده شناس که معتقد بودند بهبود نخواهم یافت، به سرعت به اتاق عمل منتقل کردند. من زنده ماندم پس از چند دور شیمی درمانی، با تیم انکولوژی خود موافقت کردم که در جراحی بیرون آوردن زهدان یا رحم(hysterectomy) کامل و جراحی اکتشافی برای حذف تومورهای سرطانی شرکت کنم. پزشکان یک بررسی(scope) انجام دادند، اما تشخیص اندازه ی تومور منشاء دشوار بود. پس از جراحی پیشرفته تر، بافت زخمی در روده ی بزرگ من نیز از جایی که سرطان پخش شده بود، پیدا شد، بنابراین بخشی از کولون من توسط یک جراح دیگر برداشته شد. در حین شیمی درمانی، داروهای رقیق کننده ی خون به من داده می شد.

از زمان تشخیص تا روزی که رحم، تخمدان، دهانه ی رحم و بخشی از کولونم برداشته شد، خون از دست می دادم. پس از بیدار شدن از عمل جراحی و بر اثر از دست دادن آن همه خون، از هوش رفتم. از طریق درگاه قفسه ی سینه به من نوراپی نفرین(norepinephrine) تزریق شد. اگرچه پزشکان من انتظار داشتند که از شیمی درمانی و جراحی مقداری بهبودی حاصل شود، اما انتظار نمی رفت که من بهبودی کامل داشته باشم. شمارگان سرطان من از ۱۱۲۶ به حد عدم تشخیص بیماری(subclinical)کاهش یافت که تا کنون کمی بیش از یک سال پایدار مانده است. من واقعاً انتظار ندارم که عود بیماری را ببینم، اگرچه آمارها می گویند من کمتر از پنج سال برای زندگی کردن (فرصت) دارم و هرگز نباید از سرطان بهبود می یافتم.

من می خواهم چند تجربه ی خارج از بدنی را که در طول کل فرآیند داشتم، شرح دهم. برخی از OBE-ها در هنگام بیدار شدن من اتفاق می افتاد و یک OBE زمانی رخ داد که از هوش رفتم، که نیاز به یک داروی آدرنالین-مانند و یک تزریق خون پس از جراحی وجود داشت.

اولین خروج از بدن زمانی رخ داد که سرطان در حال گسترش بود و پیش از این که پزشکان به طور قطعی تایید کنند که من سرطان داشتم. من یک بازمانده از قاچاق جنسی هستم و پیش از کشف تومور، درد سرطان را به عنوان "جراحات تجاوز جنسی" توصیف کردم.

چند بار پشت سر هم در این مدت و در دعا یا مراقبه نوری به دیدارم آمد. شبیه گویی فیروزه ای بود که وارد سینه ام شده و به من می گفت که به طرزی باورنکردنی در شرف بهبود هستم. شروع کردم به خواندن کتاب‌هایی در مورد شفا و افزایش وزن از طریق بدنسازی و گوش دادن به نور، در حالی که به خواب می‌رفتم.

وقتی سرطان توسط پزشکان در اتاق اورژانس پیدا شد و به دنور(Denver) منتقل شدم، من با نور بودم. می‌توانستم خودم را در زیر ببینم که خبرها را دریافت می‌کنم. هر بار که دکتر دیگری با گریه وارد می شد، نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم. این دیدگاه نخستین تیم پزشکیم بود که من در مورد اطلاعاتی که در مورد ماهیت نهایی بیماری به من می‌دادند سردرگم بوده و برای پردازش به نوعی درمان نیاز داشتم. احساس می کردم نور بالای سرم می چرخید ​​و داستان متفاوتی را برایم تعریف می کرد. من با آن معلق بودم، حدود شش فوت بالاتر از بدنم. احساس آرامش داشتم.

درمان سرطان و جراحی دردناک بود، اما من واقعا بیشتر اوقات در خارج از بدنم معلق بوده و با نور خنده‌ای بسیار خوب داشتم، که در رفتار فیزیکی من منعکس می‌شد. فقط نمی توانستم جلوی خندیدن را بگیرم. تشخیص، درد، شیمی درمانی، جراحی؛ باعث خنده ی بسیار پرهیجانم (hysterically) می شد. من از قبل می دانستم که قرار بود آن را شکست دهم. هر گاه به پزشکانم می‌گفتم که می‌خواهم آن را شکست دهم، برای من و شوهرم گریه می‌کردند. نور مرا در قلب آنها قرار داد تا بفهمم چه احساسی داشتند. آنها از رفتار شاد و مطمئن من از نظر روحی آشفته بودند. آنها بعد از عمل جراحی، هنگامی که انتظار می رفت حداقل مقداری از سرطان در من باقی مانده باشد، دوباره گریه کردند. اما در عوض، من هیچکدام را نداشته و تا هنوز هم ندارم. هاهاها!

وقتی در حین عمل جراحی و شوک ناشی از از دست دادن خون کاملاً خارج از بدنم بودم، اصلاً نمی خواستم برگردم. من می‌توانستم روح زیبای پزشکان را ببینم، هم خود ابدی و هم خود دنیوی آنها را. خود موقت آنها پر از ترس بود، اما بیشتر هدفشان در جراح و انکولوژیست بودنشان به طور خاص عشق زیادی را از خود ابدی آنها در خود داشت. خیلی زیبا بودند. روح آنها و همه ی ارواح دیگرسو بسیار "کل" هستند. من در روحم احساس می کردم که اگر بر اثر از دست دادن خون یا از سرطان بمیرم چه بر سر قلب شوهرم می آمد. بنابراین، من به طور قطعی تصمیم گرفتم که نمی رفتم به عود سرطان مبتلا شوم. حتی اگر پزشکان فکر می کردند چیزی کشنده در بدن من وجود داشت و آن را در سطح پزشکی خود درمان می کردند، من هیچ قصدی برای مرگ بر اثر سرطان نداشتم.

به یاد دارم که یکی از جراحانم در زمانی که شوهرم برای تهیه ی غذا و چند آبجو رفته بود، مرا تنها پیدا کرد. او شروع کرد به فریاد زدن بر سر من: "بیماری تو - بیماری تو" و ادعا می کرد که من تا آخر عمر با این بیماری خواهم بود. من درباره ی آن ایده فکر کردم. من هیچ بیماری-ای ندارم. من خوبم. آنها گفتند که من تحمل درد به طور غیرمعمول بالایی داشتم، اما من داشتم با نور خودم را سرپانگه می داشتم.

در بیشتر این تجربه من از نظر فنی تقریباً شش فوت بالاتر از بدن خودم بودم. دیگرسو واقعا عالی است. هیچ دردی وجود ندارد. رنگ ها روشن تر هستند.

این چیزی است که من از انتخاب برای بازگشت به فرم فیزیکی خود در این بعد متوجه شدم. دردی را در قلبم به شکل دلشکستگی احساس کردم. این از زمانی است که یکی از والدینم از روی یک پل پرید و من مورد قاچاق جنسی قرار گرفتم. من بچه ی گمشده ای بودم که بیش از یک نام داشت. من برای آنها فقط یک بدن بودم. این همان چیزی بود که باعث شد بدن من سقوط و به DNA کوچک و سلول های سرطانی شکسته شود. آزمایش من برای جنبه های ژنتیکی ابتلا به سرطان تخمدان منفی بود، اما قبلاً فهمیده بودم که شکستگی قلب چیزی است که بدن من را مجبور به انتخاب گزینه ی ترک آن می کند.

اگرچه برخی از زنانی که از تجربه ی یک سرطان خارج می‌شوند می‌خواهند که یک کتاب بنویسند، من واقعاً دوست دارم برای شوهرم که یک افسر مجری قانون است گزارش‌ها را تایپ کنم. من دیگر هیچ زمانی را در شبکه های اجتماعی نمی گذرانم. من فقط از یکی پرستاری و به طور خصوصی به یک نفر سرویس می دهم. شروع کردم به نوشیدن شراب قرمز و تماشای آتش سوزی. دوست دارم خانه ام را تمیز کنم. در تابستان، دوست دارم بیشتر روز را بیرون بروم. من عادت داشتم همیشه کار کنم. حالا دوست دارم در دفتر خاطراتم با نشانگرهای رنگی مختلف بنویسم و ​​فکر کنم که اگر بچه ام زنده می ماند چگونه بود.

نسبت به قبل از تجربه احساس می‌کنم اساساً از نظر عاطفی بسیار حساس‌تر هستم. من نمی خواستم شوهرم بداند که چه نوع دلشکستگی را در بیشتر زندگی ام در نتیجه ی آسیب و از دست دادن احساس کرده ام. بنابراین، تصمیم گرفتم سرطان را شکست داده و فعلا اینجا بمانم. در آینده، زمانی که زمان درگذشتم فرا رسد، به همان اندازه در مورد آن هیجان زده خواهم شد؛ همان طور که من با شکست دادن یک تشخیص سرطان قطعی (هیجان زده) بودم. دیگرسو گسترده و زیبا احساس می شود. مانند این است که همه ی چیزهایی که قلب شما را شکستند سرانجام برداشته شده باشند. همه ی ما چنین نور زیبایی را در درون داریم. من فقط می توانم در اطراف افراد و الگوهایی باشم که نور را در من روشن می کنند. من از نوشتن این لذت برده ام. سپاس از شما که خواندید.

اطلاعات پیش زمینه:

جنسیت: مونث

تاریخ تجربه ی نزدیک به: 2023/10/23

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ بله بیماری. مربوط به جراحی در حالی که تحت بیهوشی عمومی هستید. سرطان تخمدان در مرحله پیشرفته. دیگر: تشخیص سرطان قطعی، به دنبال شوک بالینی ناشی از از دست دادن خون و سقط جنین/جراحی بزرگ. من مبتلا به سرطان قطعی تخمدان تشخیص داده شدم.

محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می کنید؟ هم دلپذیر و هم ناراحت کننده

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ بله من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم

بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟ خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. نوری که دیدم خیلی زیبا بود.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ در مدتی که خارج از بدنم بودم، در حین جراحی شکم برای سرطان و بیرون آوردن زهدان یا رحم.

آیا افکار شما تسریع شده بودند؟ به طرزی باورنکردنی سریع

آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنای خود را از دست داد. به نظر می رسید که زمان به میل من هم سریعتر و هم کندتر بود. من یک مسافر زمان بودم. درون و بین بعدی

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟ به طرزی باورنکردنی زنده تر

لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. مانند این که رنگ ها در حجم کامل بودند و فضای عاطفی شفا به طور تصاعدی بزرگتر بود.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. انگار می توانستم هر چیزی را در هر زمان و در هر بعدی بشنوم. مانند حضور در همه جا در آن واحد است.

آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟ بله، اما حقایق بررسی نشده است

آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟ نه

آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ بله مادربزرگم را دیدم که مرتکب خودکشی شد. دانشمندی را در اتاق دیدم که دارویی را که برای بازگرداندن من به عقب تجویز می شد کشف کرده بود.

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی

آیا نوری غیرزمینی دیدی؟ بله، مانند تماشای پرتوهای نور در حرکت آهسته با وضوح رنگ بالاتر با چشمان جدید بود.

آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. چند ثانیه در قلمرو دیگر مانند هزاران سال اینجاست. از طریق طبیعت قلمرو دیگر به من دانش داده می شد.

چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟ انگار قلبم داشت به سمت عقب می شکست. تمام دردهای عاطفی کم شد. پس از بازگشت به بدنم، درد عاطفی دوباره سیل آسا به درونم سرازیر شد، با یک فوریت که آن را در خودم به عنوان علت ریشه ای سرطان مطرح کنم.

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک احساس خوشی داشتید؟ خوشی باور نکردنی

آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان را داشتید؟ احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم

آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟ همه چیز در مورد کیهان. من جهان را از منظر غیردوگانگی دیدم. هیچ قضاوتی وجود نداشت و من معنای نهایی را می دانستم. معنی خودم را دیدم. معنای من مانند گلی که تا ابد با گلبرگ های بی نهایت شکوفه می دهد، همچنان باز می شود و باز می شود. این زندگی نسبتا کوتاه است.

آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟ بسیاری از اتفاقات گذشته را به یاد آوردم. دوران کودکیم را دیدم، اما زندگی های همزمانی را نیز دیدم که هم اکنون و هم در گذشته زمانی در آن زندگی می کردم. من آگاه شدم که زمان واقعی نیست.

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ صحنه هایی از آینده ی جهان. من دیدم که فناوری میکرو(micro-technology) برای درمان سرطان استفاده می شود و انسان ها تله پاتی و خم شدن زمان را به عنوان ابزاری واقع بینانه می شناسند. من رخ دادن بیداری را ابتدا در زنان و سپس در مردان مشاهده کردم.

آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟ من به یک تصمیم آگاهانه ی قطعی برای بازگشت به زندگی رسیدم. احساس کردم اگر این زندگی را ترک کنم چه بلایی سر برادر و شوهرم می آید. من دردی را که آنها احساس می کردند احساس کردم. آنقدر سنگین بود که ترجیح دادم بدون هیچ نشانه ی دیگری از سرطان قطعی به بدنم برگردم. من کاملا انتخاب کردم. من باوردارم بعد جداگانه ای وجود دارد که در آن مردم.

خدا، معنویت و دین:

پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟ غیروابسته - هیچ چیز خاص - مذهبی غیر وابسته. من یوگا تمرین می کنم و برای اطلاعات در مورد همه ی ادیان مذهبی باز هستم.

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟بله، از زمان این تجربه پا به کلیسا نمی گذارم، زیرا آن را به همان شکلی که هست دیدم: تقلبی، با انگیزه ی مالی، احساس گناه.

هم اکنون دین شما چیست؟ غیروابسته - هیچ چیز خاص - مذهبی غیر وابسته. من مدیتیشن و دعا را از چندین زمینه ی مذهبی مختلف انجام می دهم.

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید سازگاری نداشت. من قبلاً باورهای نسبتاً باز ناشی از رنج های بی حد و حصر زندگی ام داشتم، بنابراین NDE باورهای من را چندان تغییر نداد. من باور دارم هر چیزی ممکن است. فکر می کنم در هر شرایطی همه چیز می تواند چرخش ۱۸۰ درجه ای انجام دهد. من می دانم که قرار است زمینه ساز تغییرات گسترده ای در دیدگاه انکولوژی پزشکی باشم؛ اما همچنین در زندگی خودم، برای خودم، برای روند بهبودی خودم. من بر شایستگی و با ارزش بودن خودم تمرکز بیشتری دارم، که دوست دارم دیگران آن را به به نیابت تجربه کنند.

آیا به دلیل تجربه‌تان تغییری در ارزش‌ها و باورهایتان داشتید؟ نامطمئن. من عادت داشتم فکر کنم به طور کامل بی ارزش هستم اگر همیشه برای پول درآوردن کار نمی کردم. من هنوز هم کار می کنم، اما به مراتب کمتر. من از شوهرم حمایت می کنم، پرستاری می کنم و انجام آشپزی اختصاصی. من قبلا شغل‌های بیشتری داشتم در راس آنها-گارد سواره نظام سلطنتی بودن، آموزش ورزشی، طراحی برند، نویسندگی روزنامه‌نگاری، مددکاری اجتماعی، تولید اسناد قانونی، نجات جان در استخر، درمانگر ماساژ طب فشاری - من همه ی این‌ها را همان زمان انجام می دادم. خیلی زیاد بود. مجبور شدم از این همه استرس عقب نشینی کنم.

آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. من فرشتگان را در درون روح مردم و همچنین گوی ها و فرشتگان را در دیگرسو دیدم.

آیا ارواح درگذشته یا مذهبی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان با ذکر نام آنها توصیف شده اند(مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ بله، مسیح را دیدم، اما او هدفمند بود، به ویژه ساکت.

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟ بله چیزی به نام «قبل» وجود ندارد زیرا زمان واقعی نیست. من شخصاً با انرژی در چندین تجربه ی زندگی به طور همزمان درگیر هستم، چه در این بعد و چه در دیگر ابعاد.

آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ بله، چیزی که من احساس کردم این است که اکثر افرادی که در این بعد خواندن این جمله حضور دارند به عمد از طریق قبیله‌گرایی فرهنگی، اعتیاد به حواس‌پرتی، شستشوی مغزی، اعتیاد به مواد مضر و خودبزرگ بینی غیرمنطقی، دسترسی به وحدت یا عشق را از دست داده‌اند. ما فقط در تجربه ی یگانگی می توانیم با شخص یا روح دیگری به همان اندازه که با خود مهربان هستیم مهربان باشیم.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ بله، من از تشریح و دادن توضیحات بیشتر در مورد تجربه ی خود از انرژی خلاقانه ای که ما را به ما می آموزد، ابایی ندارم. من نمی خواهم تفسیرهای مذهبی بر تجربیاتم اعمال شود.

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟ بله، من هدف را در خودم در ارتباط با هر تعاملی که در گذشته یا در آینده ام داشتم در یک بعد زمانی، همچون هدفی برای انرژی خود در بعد بعدی، در زمانی که برای مردم روی زمین قابل درک است، دیدم. من از تجربه می دانم که من واقعا اهل زمین نیستم، اما احترام می گذارم که زمینی ها چیزهایی مانند زمان، زندگی، مرگ، هدف، تولد، عشق را اندازه می گیرند. هدف شما همان چیزی است که انتخاب می کنید.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ بله، برای رشد هدف روحمان و درک عمیق‌تر، قرار است یک بعد دوحالتی(dichotomy) را تجربه کنیم. من این زندگی و تجربیاتم در آن را قبل از تولد در بدن فیزیکی خود انتخاب کردم و خاطرات روشنی از انتخاب آن دارم. معنای زندگی من در ابعادی دوبخشی است که دسترسی به یگانگی به طور خاص دشوار است؛ با هدف شخص دیگری متفاوت به نظر می رسید.

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد یک زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ بله جوهر آگاهی با زندگی تعریف نمی شود. «زندگی پس از مرگ» متضمن این ایده است که زندگی و مرگ بخشی از واقعیت یک روح هستند. زندگی و مرگ به عنوان نمونه تنها یک جنبه از آگاهی هستند. جنبه ای که روح شماست بزرگتر از مکالمات در مورد رویدادهای زمانی یا مدت خاص زندگی کسی یا نشانه های بیولوژیکی از زندگی است. نیازی به محدود کردن آگاهی به مفهوم زندگی نیست. فقط واقعیت ابدیت و وجود چند بعدی وجود دارد. به عنوان اشکال آگاهی ها، ما در واقع از طریق ادراک، واقعیت را با هم خلق می کنیم. تنها کاری که برای متوقف کردن تجربه کردن چیزی باید انجام دهید این است که توجه خود را از آن دور کنید و آگاهی خود را با وضوح بیشتری روی چیزی متمرکز کنید که احساس می کنید قرار است در روح شما ریشه زند. مرگ وجود ندارد. دارم به معنای واقعی کلمه حرف می زنم.

آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟ بله، شما قرار است چیزهای زیبا را از طریق آگاهی خود و جایی که آن را متمرکز می کنید، از قلمروی دیگر به این قلمرو بیاورید. گاهی از این به عنوان تجلی(manifestation) یاد می شود. این مانند دستیابی به دیگرسوی چیزهای زیباست تا بُعدی را که به آن نیاز بیشتری دارد، غنی سازیم.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟ بله، من رنج بردن را از طریق درک غیردوگانگی و هدف در شفای دیگران از طریق تجربه‌ام دیدم، اگرچه تلاش می‌کنم در این مورد ظریف و محتاط(subtle) باشم.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟ بله، از تجربه، احساس کردم که عشق در همه چیز وجود دارد.

پس از تجربه ی شما چه تغییراتی در زندگی تان رخ داد؟تغییرات بزرگ در زندگیم. نمی توانم با کسی در مورد سیاست بحث کنم، و من یک واکنش ناپایدار (شاید یک آلرژی بعد از NDE) به اطلاعات سیاسی یا مذهبی دارم، زیرا دین به سیاست تبدیل شده است. من شروع به عصبانیت کردم و نمی توانم در مورد هیچ موضوع سیاسی صحبت کنم. من تمام خانه ام را فیروزه ای رنگ کردم، مانند نوری که دیدم (و) مرا در این تجربه راهنمایی می کرد. من از شراب قرمز لذت می برم در حالی که قبلاً اصلاً نمی نوشیدم. من روی آشپزی بسیار متمرکز هستم، در حالی که در گذشته چندین شغل و تجارت را همزمان اداره می کردم.

همچنین، من خیلی بیشتر از پیش رابطه ی جنسی می‌خواهم، به خصوص با شوهرم - اما دنیای درونی فانتزی‌های نفسانی من بلندتر است؛ شاید به این دلیل که از زمان شکست دادن سرطان، دیگر درد وجود ندارد. در مقایسه با قبل، که عادت داشتم که بگویم علائم PTSD یا OCD یا سرطان دارم، اکنون من فقط آن را "لکه ی انرژی استرس" می نامم و دوباره بر روی اظهارات تاکیدی، دفتر خاطرات، تجربیات لذت بخش و روابط آرام خود تمرکز می کنم.

من سریعتر از مردم دور می شوم اگر حتی برای یک ثانیه به من سختی بدهند. من فعالانه تلاش نمی کنم در یک جامعه ی اجتماعی جا بیفتم، در حالی که در گذشته به عقب خم می شدم تا همه را به جز خودم راضی کنم. استفاده از لاک ناخن را متوقف کرده و فقط شروع به انجام (کارهای) ناخن های کردم. من در هیچ یک از جایگاه ها(پلتفرم ها)ی رسانه های اجتماعی که به من استرس وارد کنند نخواهم رفت. من به بدنسازی بازگشته و روی تقویت فرم بدنم تمرکز کرده ام. من دوست دارم خانه‌ام را تمیز کنم، از شوهرم حمایت کنم و با سگ و گربه‌ام درحال کشمکش باشم. من زمان زیادی را صرف این می‌کنم که از خودم بپرسم: چه چیزی به من احساس آسودگی می‌دهد؟ بیشتر تمیز کردن، نوشتن، استراحت، آشپزی، گوش دادن به رپرهای زن گانگستر و موسیقی تونال، و نوشتن یادداشت های تاکیدی خصوصی و اهداف آینده ی زندگی ام (مانند پرداخت پول برای خانه ام).

آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟ بله، من از دوستی یا معاشرت با هر فردی دست کشیدم تا تلاش کنم پیش در طول یا پس از تشخیص سرطان و NDE از استرس خارج شوم؛ از جمله دوستان، خانواده، همکاران حرفه ای، روابط عاشقانه ی مخفی، کل بیمارستان ها، کل جایگاههای(platforms) رسانه های اجتماعی. از آن هنگام من همیشه از خودم می پرسم: آیا این سرطان انرژی است یا انرژی سکسی؟ غذا سکسی است. زندگی سکسی است. من سکسی هستم. استرس یا فشار روانی سکسی نیست.

پس از NDE:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ بله، این مانند تماشای نور در قلب پزشکانم و در قلب همه ی کسانی بود که می شناسم. من گسترده بودم. هیچ دردی نبود. من چیزها را از طریق غیر دوگانگی دیدم.

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند دقیق به خاطر می آورید؟من این تجربه را با همان دقتی به خاطر می آورم که سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند. پیش از این که پزشکان چند بار سرطان را تایید کنند، فقط از درد جسمی غافل شدم. یادم می آید هشت ساعت در حمام دراز کشیدم. من انتقال یافتن را به خاطر دارم. یادم می آید دو بار جراحی شدم. به خاطر دارم که در حین شیمی‌درمانی از خواب بیدار می‌شدم و سر سرطان فریاد می‌زدم که بدنم را ترک کند. یادم می آید که تیم اولم را اخراج کردم و تیم جدیدم را به خدمت گرفتم. تروما راهی برای سوزاندن خود در مغز شما دارد، اما من در واقع از (زمان) قاچاق شدن به آن عادت دارم. با این حال، ترجیح می‌دهم چیزهای خوب را به خاطر بیاورم، مانند این که وقتی آن را شکست دادم، چطور شوکه شده بودند.

آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟ بله من می توانم همه چیز را احساس کنم.

آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟ من نور زیبا و زنده مانده از سرطان را دوست داشتم. این به ویژه برای من معنادار است. واقعا احساس خاصی دارم. این گونه احساس می کنم که نمی توانستم خرابش کنم. از وقتی سرطان را شکست دادم، خانواده ام با من مهربان ترند. وقتی روابط را قطع می‌کنم، مردم درک بیشتری دارند. من واقعاً احساس می کنم روی غذا و ورزش متمرکز هستم.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟بله، من تلاش کردم این تجربه را در رسانه های اجتماعی به اشتراک بگذارم و مردم فکر کردند دارم دروغ می گویم. من همچنین به یک انجمن نویسندگان NDE مراجعه کردم، اما برخی از خانم‌ها با من خیلی خوب نبودند، بنابراین من فقط از آن بیرون آمدم.

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ بله، پیش از این که پزشکان آن را تایید کنند، کتاب‌هایی درباره ی زنده ماندن از سرطان و NDE می‌خواندم. به همین دلیل است که وقتی آنها تشخیص سرطان قطعی را به من دادند، خیلی خندیدم، زیرا از قبل می دانستم که قرار بود زندگی کنم.

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟ تجربه قطعا واقعی بود. من به درک خودم از واقعیت اعتماد دارم، مخصوصاً در مقایسه با درک دیگران، زیرا پزشکان گفتند که من می‌میرم، و سپس به جای آن، همان‌طور که خودم می گفتم زنده ماندم. درک من از تجربه ی ترک ناشی از شوک در حین جراحی و خارج از بدنی که در طول خود درمان سرطان داشتم و فرآیند تشخیص، خاطره ای است که برای من مثل روز روشن است. من حتی نمی‌خواهم کسی را سرگرم کنم که تجربه‌ام را رد کند، زیرا همه ی آن مال من است، مانند پیروزی بر سرطان.

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. من نیازی به دفاع از درک خود از واقعیت احساس نمی کنم، زیرا همه ی ما در نهایت (برای) فهمیدن آن خواهیم مرد. هیچ دردی وجود ندارد، خودتان را به خاطر آن ناراحت نکنید.

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ بله، در چهار سالگی من تقریباً از گرسنگی مردم زیرا افرادی که مرا قاچاق کردند به من غذا نمی دادند. در اوایل دهه ی بیستم (زندگیم)، به دلیل کاهش وزن ناشی از استرس، قلبم صاف شد. هر NDE شامل یک احساس گسترده، با چشم اندازهای روشن از دیگرسو، و آگاهی عاطفی فراطبیعی بود. سرطان فقط بهترین زمان مستندشده بود که من تقریباً ترک کردم، اما نشد.

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ در حال حاضر تغییری در الگوهای ارتعاشی و روانی انسان ها بدون توجه به وابستگی سیاسی یا مذهبی در حال اتفاق افتادن است. در واقع، آن وابستگی ها می توانند توانایی فرد را برای تجربه ی حقیقت یا عشق محدود کنند.

آیا سؤال دیگری وجود دارد که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟آیا از زمان تجربه، مفهوم متفاوتی از خود دارید؟ بله. احساس می کنم به طور قابل ملاحظه ای قدرتمندتر هستم.