Carmie S STE/FDE |
شرح تجربه:
سال ۱۹۹۲ بود که چهل ساله شدم. متاهل و دارای دو فرزند خردسال بودم. یکی شیرخوار و دیگری چهار ساله بود. من اخیراً برای چهارمین بار در شش سال گذشته نقل مکان کرده بودم. این جابجایی آخری بسیار استرس زا بود. من از نیویورک به ایلینوی نقل مکان کردم، در فاصله ای طولانی از خانواده و دوستانم. بعد از یک سال اجاره نشینی، من و شوهرم تصمیم گرفتیم خانه ای برای خودمان داشته باشیم. بنابراین، جستجو کرده و یک سازنده ی سفارشی در منطقه پیدا کردیم تا با ما کار کند. مراقبت از دو کودک خردسال و سر و کار داشتن با کارگران ساختمانی در تمام طول روز بسیار سخت بود. من بسیار سخت کار کرده بودم تا زندگی را برای خانواده ام عالی کنم، و حالا امیدوار بودم که خانه ی جدید نیز برای آنها عالی باشد. همان طور که زمان می گذشت، شروع به این پرسش کردم که چرا من همیشه سعی می کردم تا همه چیز را در بهترین حالت انجام دهم؟ آیا واقعا ارزش تلاش اضافی را داشت زیرا در پایان همه ی ما می مردیم. این فکر مرا واداشت تا در مورد معنای زندگی بیندیشم. به این فکر کردم که واقعاً زندگی چیست؟ ما چرا اینجاییم؟ آیا واقعاً خدایی وجود داشت؟ و غیره. در جستجوی پاسخ ها، به کتابخانه رفتم و کتابهای پرشماری در مورد اسرار زندگی به خانه آوردم. به این توده ی عظیم کتاب که روی میز آشپزخانه ام نشسته بود ، خیره شده و سپس ناامید شدم. من احتمالاً پیش از این که به هر نتیجه ای برسم مرده بودم. من که میخواستم درک عمیقتری از زندگی داشته باشم، تصمیم گرفتم دعای کوتاهی بخوانم و از خدا روشنگری بخواهم.
شب بعد درگیر کارهای خانه بودم و تمرکز خاصی روی مسائل بزرگ زندگی نداشتم. برای برداشتن حوله برای لحظه ای وارد حمام شده و با خود در آینه رودررو شدم. ناگهان حضور ترسناکی را در اتاق دقیقاً پشت سرم احساس کردم. وقتی قلبم شروع به تپیدن کرد، مرا ترساند. میتوانستم احساس کنم که توش قلبم تا جایی بالا میرود که فکر میکردم به سادگی از کار خواهد افتاد. در آن هنگام باور داشتم که در شرف مرگ بودم.
این ترس شدید ناگهانی از مرگ مرا وارد قلمرویی کرد که در آن مروری بر زندگی داشتم. این مرا بیشتر متقاعد کرد که در حال مرگ یا مرده بودم زیرا من یک مرور زندگی را با مرگ و قضاوت مرتبط می دانستم. در این بررسی، حتی یک کار مهربانانه ای که انجام داده بودم، به من نشان داده نشد. فقط چیزهایی را به من نشان دادند که برای دیگران آسیب زننده بود. درک این که چطور توانستم در این مدت کوتاه بخش زیادی از زندگیم را ببینم دشوار است، اما به نوعی این کار را کردم. وقتی مرور زندگی به پایان رسید، از نظر ذهنی صدای آرام و مردانه ای شنیدم. او با من به شیوهای صحبت کرد که دکتری به بیمار در مورد عواقب عدم رعایت مراقبتهای بهداشتی مناسب اطلاع میدهد، یا معلمی که به دانشآموز کمک میکند تا عواقب حذف کلاسها یا انجام ندادن تکالیف را درک کند. من باور داشتم که این صدای خدا بود. از من سه سوال پرسید. نخستین پرسش او این بود که "آیا درک می کنید که چه اتفاقی دارد برای شما می افتد؟" من فکر کردم که من مرده ام و این همان خدا بود که با من صحبت می کرد، از این رو پاسخ دادم "بله". سوال دوم او این بود که آیا پیامدهای گناهان خود را درک می کنید؟ چون فقط دیدم که چگونه در حال آسیب رساندن به دیگران بودم و باور داشتم این خدا بود که در مورد من قضاوت می کرد، پاسخ دادم "بله". من بر اساس بررسی زندگی پنداشتم که قرار بود به جهنم فرستاده شوم.
سوال آخر این بود: "آیا میدانی که برای همیشه از فرزندانت جدا خواهی شد؟" وقتی این را شنیدم متحیر شدم زیرا همیشه به این فکر می کردم که آیا واقعاً پس از مرگ با عزیزانمان دوباره متحد می شویم یا نه. حالا که جواب را می دانستم، احساس کردم در حال رفتن به جهنم بودم. با این حال، می دانستم که می توانستم به بهشت رفته و ابدیت را با فرزندانم سپری کرده باشم. من بیش از هر چیز می خواستم به قلمرو خاکی برگردم تا دوباره با آنها باشم. احساس کردم که قرار نیست این اتفاق بیفتد. بنابراین با اندوه فراوان به این سوال با یک 'بله' پاسخ دادم.
به محض این که رسماً سرنوشتم را پذیرفتم، آغاز کردم به سقوط در یک خلاء تاریک. با دستپاچگی تلاش می کردم چیزی پیدا کنم که بتوانم به آن چنگ بزنم، اما چیزی آنجا نبود. مدام در تاریکی عمیق تری فرو می رفتم. سرعتی که با آن در حال سقوط بودم رفته رفته کم شد و در نهایت متوقف شدم. خودم را در هوا آویزان یافتم و معلق روی شعله های آتش. صدای روحی را از درون شعله های آتش شنیدم که در عذاب فریاد می زد. من بیش از حد تصور ترسیده بودم، زیرا می دانستم که به درون همان مکان انداخته می شدم. وحشت زده، کمک خواستم. مادرم، شوهرم و همسایه ای را صدا زدم. اما هیچ کس آنجا نبود تا صدایم را بشنود. تنها چیزی که داشتم درد جدایی از خانواده ام در مکانی تا آن حد وحشتناک بود که نمی توان آن را توصیف کرد.
من کاملا تنها بودم، و تنهایی طاقت فرسا بود. در آن هنگام دریافتم که همه ی ما چقدر به هم وابسته هستیم. دریافتم که چگونه افرادی را که در زمان نیاز در کنارم بودند، بدیهی فرض کرده بودم. فرصت دیگری می خواستم تا نشان بدهم که چقدر قدردان همه هستم. بنابراین، از خدا خواستم که این فرصت را به من بدهد. همان طور که دعا می کردم، نقطه ی کوچکی از نور را دیدم که به دل تاریکی نفوذ می کرد. سپس نقطه ی دیگر وجود داشت، آنگاه یکی دیگر. به زودی هزاران نقطه نورانی وجود داشت. آنها بزرگتر و بلندتر شدند، بلندتر از بلندترین آسمان خراش ها. میتوانستم چراغهایی را ببینم که عبارت «عیسی» نوشته شده بود. من به این نمایشگر عظیم چراغ های فروزان نگاه کردم اما مطمئن نبودم که از آن چه بسازم. فکر کردم، عیسی؟ چه ربطی به او دارد؟ او به هر حال احتمالاً فقط یک مرد بود. ناگهان تصویری از تابلویی که هر روز در راه خانه سواره از کنارش می گذشتم به ذهنم خطور کرد. روی تابلو نوشته شده بود: «رستگار شدی؟ فقط عیسی نجات می دهد.» مدتی به آن کلمات فکر کردم و این احساس را داشتم که آنها مهم بودند.
من کاتولیک بزرگ شده بودم و همیشه در محله های عمدتاً کاتولیک زندگی می کردم. شنیدن این عبارت غیرعادی می بود، "آیا نجات یافتی؟ فقط عیسی نجات می دهد." بنابراین متوجه نشدم که سؤال چه میپرسید، فقط به یاد آوردم که به من آموزش داده شده بود که عیسی درگذشت تا دروازههای بهشت را به روی همه ی نوع بشر بگشاید. مدتی با این مبارزه کردم، سپس شروع کردم به کنار هم گذاشتن کلماتی مانند "عیسی، نجات بخش". فکر کردم، نجات از چه؟ برای چه؟' سپس همه چیز به من برخورد کرد، عیسی. ناجی!!! ای وای!!! شاید عیسی بتواند مرا نجات دهد؟ بنابراین فریاد زدم: "عیسی مرا نجات بده!"
ناگهان، به بالا و بیرون از تاریکی کشیده شده و وارد قلمروی دیگری شدم که در آن احساس کردم مانند یک کامپیوتر فوقالعاده و پرسرعت تمام پاسخهای زندگی، از جمله توانایی درک ریاضیات پیچیده در حال دانلود شدن است. انگار فیلتری داشتم که مرا نسبت به قلمرویی که همه ی دانش ها آنجا وجود داشتند مسدود می کرد ، و آن فیلتر حذف شده بود. وقتی این اطلاعات به وجودم رسید، شگفت زده شدم زیرا پاسخ ها به برخی از گیج کننده ترین سوالات زندگی بسیار ساده به نظر می رسید. سالهایی از تاریخ کتاب مقدس از جمله مصلوب شدن از جلوی چشمانم گذشت. به سختی می توانستم چیزی را که می دیدم باور کنم. با خودم فکر کردم، "وای، این چیزها واقعا اتفاق افتاده است. مرا از اینجا بیرون ببر. باید بروم به دنیا بگویم."سپس برگشتم تا خودم را یک بار دیگر ببینم که به آینه ی حمام نگاه می کنم.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ وقوع NDE: ژوئن ۱۹۹۲
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
حمله قلبی نامشخص ، دیگر: من نمردم، قلبم دچار تپش شد و این احساس به من داد که دارم می میرم اما بعد متوقف شد. احساس میکردم دارم میمیرم و این ترس باعث ایجاد تجربهی خارج از بدن شد.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می کنید؟
هم دلپذیر و هم ناراحت کننده
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نه من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی عادی ، و هوشیاری متفاوت نبود.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
من متوجه سوال نمی شوم. من در تمام مدت خودآگاه بودم، چه در داخل و چه خارج از بدنم. تفاوتی در سطح خودآگاهی وجود ندارد.
آیا افکار شما تسریع شده بود؟
نه
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز به یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا معنای خود را از دست داد. ارتباط تله پاتیک بسیار سریعتر از ارتباطات زمینی بود. بررسی زندگی و مرور تاریخ کتاب مقدس به طرزی باورنکردنی سریع بود.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بود؟
نه
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
یکسان.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از زمان تجربه داشتید مقایسه کنید. یکسان.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
بله همه چیز کاملا سیاه شد، هیچ چیزی نمی دیدم، سپس به سمت پایین به درون این خلاء پایین رفتم
آیا در تجربه ی خود موجوداتی دیده اید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید، یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
یک نور به صورت غیرعادی روشن
آیا یک نور غیرزمینی دیدی؟
آری
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ مکانی قدری ناآشنا و عجیب ، خلاء تاریک.
در طول تجربه چه هیجاناتی را احساس کردید؟
ترسی غیرعادی و سپس آرامش ، زمانی که از جهنم نجات یافتم.
آیا احساس آرامش یا لذت داشتید؟
نه
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
نه
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی-کاتولیک کاتولیک غیر عامل
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه شما تغییر کرده است؟ بله اعتقاد کاتولیکی کمتر، اعتقاد قوی تر به اینکه عیسی خدا یا پسر خدا بود. باور دارم که قدرتی در صدا زدن نام عیسی وجود دارد.
هم اکنون دین شما چیست؟
غیروابسته - هیچ چیز خاص - مذهبی غیروابسته من به کلیسا نمی روم اما به خدا و عیسی ایمان دارم.
آیا در طول تجربه خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله شنیدم اما خدایی که از من سوال پرسید را ندیدم.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه خود داشتید ناسازگار بود. من به بهشت و جهنم باور داشتم، اما مطمئن نبودم که عیسی خدا بود. پس از این که از جهنم بیرون اورده شده و نامش را در نورهای فروزان دیدم بیشتر متقاعد شدم که او چیزی بیش از فقط یک مرد است
آیا به دلیل تجربه ی خود تغییری در ارزش ها و باورهایتان داشته اید؟
بله، من آموزه های کلیسای کاتولیک در مورد بخشش (پاک کردن گناهان) را زیر سوال بردم و فکر نمی کردم که بسیاری از مراسم آنها ضروری باشد. باور نکردم که نان به بدن عیسی تبدیل می شد.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. صدای مذکر آرامی را شنیدم که از من سه سوال پرسید، به صدای خدا بودن این باور داشتم.
آیا در طول تجربه خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله، ما اغلب وجود افراد را بدیهی می دانیم بدون این که بدانیم چقدر به آنها نیاز داریم.
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد کیهان. من با تمام اطلاعات در مورد کیهان دانلود شد،م "همه ی دانش"، قادر به درک پیچیده ترین ریاضیات، فراتر از آنچه ما در مورد آن می دانیم. درک آن بسیار آسان به نظر می رسید.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به شما بازگشته است؟
گذشته ام به صورت خارج از کنترلی در برابر دیدگانم چشمک زد، یک مرور زندگی داشتم، فقط چیزهای منفی را دیدم که مضر بودند و هیچ تصوری از آنها نداشتم، اما واقعاً اتفاق افتادند، هیچ چیز مثبتی که در زندگی انجام داده بودم به من نشان داده نشد ،گرچه خیلی انجام داده بودم.
آیا با صحنه های از اینده مواجه شدید؟
نه
آیا به یک مرز یا نقطهی بی بازگشت رسیدید؟
نه
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کرده اید؟
بله من با تمام پاسخ های زندگی دانلود شدم.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
نه
آیا با موجوداتی روبرو شدید که قبلاً روی زمین زندگی می کردند و در ادیان نام آنها توصیف شده است (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
بله، من چراغ های فروزانی را دیدم که نام عیسی را نشان می داد. من عیسی یا هیچ موجود دیگری را ندیدم.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟
بله دانش در مورد کیهان.
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد کیهان. من با تمام اطلاعات در مورد کیهان دانلود شدم، "همه ی دانش"، قادر به درک پیچیده ترین ریاضیات، فراتر از آنچه ما در مورد آن می دانیم. درک آن بسیار آسان به نظر می رسید.یک رویداد دیگر زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داد، تجربه ای بود که هرگز نمی توانستم فراموش کنم، اگرچه نمی توانم به هیچ یک از اطلاعات موجود در دانلود دسترسی داشته باشم. من فقط به یاد دارم که این اتفاق افتاد و آنچه را که در آن زمان به من منتقل شد را فهمیدم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد یک زندگی پس از مرگ به دست آورده اید؟
بله جهنم واقعی است، بنابراین من فرض میکنم که بهشت نیز واقعی است و شاید برزخ باشد و وقتی میمیریم به آنجا میرویم.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونگی گذراندن زندگی خود به دست آوردید؟
بله، زمین را در حال تنفس دیدم، به من نشان داده شد که یک موجود زنده است. شاهد نبرد بین خیر و شر (احساس قوی نه بصری) بودم... در زندگی واقعی در تمام طول روز در اطراف ما جریان دارد، شیطان تلاش می کند ما را پایین بیاورد تا بتوانند روح ما را به دست آورد. مردمی را دیدم که در غلاف زندگی میکردند اما مطمئن نبودم جریان از چه قرار بود.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد سختی ها، چالش ها و دشواری های زندگی کسب کردید؟
بله حتی چیزهای کوچکتر یا جزئی مانند دزدیدن یک پاکت چیپس در کلاس سوم نشان داده شدند. من آدم بدی نبودم اما با دیدن همه ی این اتفاقات جزئی احساس غمگینی شدیدی به من دست داد.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله پیام این بود که از دیگرانی که در کنار شما هستند قدردانی کنید.
بعد از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات متوسط در زندگیم. تقریباً به مدت یک هفته، میتوانستم سایهای را روی مردم ببینم، بیشتر آنها سایههای تاریک داشتند، در یک مکان شلوغ مانند یک مرکز خرید فقط چند نور روشن وجود داشت. من به هر نوع خطای زبانی بسیار حساس بودم. مثل این بود که به طرفم اسید پرتاب میکردند و حتی اظهارات ملایم نیش می زد. من تمام عهد جدید و حداقل پنجاه کتاب مسیحی را خواندم که حاوی هرگونه اطلاعات نزدیک به مرگ بود. در آن زمان چیز زیادی در مورد تجربیات جهنمی وجود نداشت، بنابراین من با کنت رینگ و هوارد استورم تماس گرفتم و کتاب موریس راولینگ "رفت و برگشت به جهنم" را خواندم. تمام زندگی من به آموختن درباره ی خدا تبدیل شد. نمی توانستم دروغی بگویم.
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
نه
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله، خیلی زیاد. زمان متفاوت بود. برای مثال، این فقط یک ثانیه طول کشید تا اتفاق بیفتد، اما آنچه که من دیدم برای بیان شفاهی بسیار بیشتر طول میکشد، همان طور که وقتی آن را میخوانید میبینید. درجه ی ترس آنقدر شدید بود که نمیتوان آن را وصف کرد. فریاد زدن روح در آتش فراتر از گفتار بود. عمق تنهایی را نمی توان بیان کرد. با دیدن تمام زمان کتاب مقدس و مصلوب شدن، نمی توان توضیح داد که چگونه ممکن است این اتفاق بیفتد.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده است به یاد میآورم. تجربه ای بود که هرگز نمی توانم فراموش کنم اگرچه نمی توانم به هیچ یک از اطلاعات موجود در دانلود دسترسی پیدا کنم. من فقط به یاد دارم که این اتفاق افتاد و آنچه را که در آن زمان به من منتقل شد فهمیدم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله، رویاها اغلب با هم مرتبط هستند، همزمانی های زیادی وجود دارد و من می توانم دقیقاً بدانم که شوهرم در زمان نزدیک شدن به وعده ی غذایی چه چیزی می خواهد بخورد (می دانم که مسخره به نظر می رسد اما هر روز اتفاق می افتد).
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به خصوص برای شما معنادار یا قابل توجه است؟
پیام قدردانی از دیگرانی که آنجا در کنار شما هستند، آنها را بدیهی نگیرید.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله، من بلافاصله آن را با هر کسی که می توانستم به اشتراک گذاشتم. پدرشوهرم به من گفته بود که به روانپزشک نیاز دارم. نیمی از مردم گفتند که با شنیدن داستان دچار هراس شده اند.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
بله من درباره ی کتاب زندگی پس از زندگی می دانستم اما آن را نخوانده بودم. این به هیچ وجه روی من تأثیری نداشت.
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه اعتقادی داشتید؟
تجربه قطعاً واقعی بود سالها بعد از خودم پرسیدم که آیا این چیزی است که فقط ذهنم جادو کرده است، اما مدام برمیگردد که واقعی بود.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه اعتقادی دارید؟ تجربه احتمالاً واقعی بود. تجربه از ناکجاآباد پدید آمد و آنقدر واقعی بود و بعد از این اتفاق دریافتم که مردم تجربیات مشابهی داشتند.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه