دیوید بی. تجربه تحول معنوی (STE) |
شرح تجربه:
من تا چند هفته پیش هرگز در زندگی ام تشنج نداشتم. دوران کودکی کمتر خوشایندی داشتم. این به این معنی نیست که بد بود، فقط کمتر از آن خوشایند بود. فقیر بزرگ شدم. پدرم خیلی آدم خوبی نبود. او و مادرم بچه ها را در یک شهر کوچک روستایی در ایالت واشنگتن بزرگ کردند. من کوچکترین بودم. من در مدرسه دانش آموز خوبی نبوده و به سختی از دبیرستان فارغ التحصیل شده بودم. بر اساس آمدن از یک پیشینه ی اقتصادی پایین تر و خوب نبودن در مدرسه، وقتی فارغ التحصیل شدم گزینه های زیادی نداشتم. من در سن هفده سالگی در برنامه ی ورود تاخیری، به ارتش پیوستم. من یک خدمه ی زره پوش در تانک M1A1 آبرامز بودم. از سال ۱۹۸۹-۱۹۹۳ خدمت کردم. من برای عملیات طوفان صحرا / سپر صحرا اعزام شدم. بعد از خدمتم، ازدواج کردم، بچه دار شدم و سرانجام در سال ۲۰۱۰ جدا شدم. در ژانویه ی ۲۰۲۲ کار کردن را متوقف کردم. چند سالی است که با اضطراب افسردگی و PTSD دست و پنجه نرم می کنم. من بعد از طلاقم یک اقدام ناموفق برای خودکشی انجام دادم. پس از این که کار کردن را متوقف کردم، بسیار منزوی شده و از خانواده و بچه هایم دور شدم، چیزی که افسردگی من را فزونی بخشید.
من بیش از یک سال است که با دلیل حضورم در اینجا بر روی زمین مبارزه کرده ام. احساس می کرده ام انگار هدفی نداشتم. چهارشنبه شب چند هفته پیش در ۱۳ نوامبر، پشت میز کارم در خانه بودم و یوتیوب را تماشا می کردم. برای یک تغییر احساس خیلی خوبی داشتم، احساسی خیلی بهتر از حالت عادی. به نظر می رسید روحیه ام بهتر و بهتر می شود. در کمترین زمان، تقریباً احساس خلسه کردم. تنفس من تقریباً به تنفس سریع غیرطبیعی(hyperventilating) تغییر کرد. با تمام وجود می لرزیدم. نه مانند لرزیدن، بلکه رعشه و مرتعش شدن. دید من شروع به تاب برداشتن کرده بود، مانند این که با لنز چشم ماهی نگاه می کردم. نفس هایم کم عمق تر می شد و متوجه شدم مشکلی وجود دارد. من به دردسر افتاده بودم. لرزش دستها و پاهایم تقریباً تا حد تشنج افزایش یافته بود و کنترل بدنم را از دست می دادم. من از آخرین ذره ی کنترلی که داشتم برای زدن فریاد برای درخواست کمک استفاده کردم. آنقدر برای فریاد زدن نیرو گذاشتم که واقعا گلویم کمی درد گرفت. روی صندلیم نشسته بودم و نمی توانستم بایستم.
یکی از هم اتاقی هایم فریاد مرا شنید و آمد تا مرا وارسی کند. او گوشه ای ایستاد و پرسید که آیا حالم خوب است؟ من نمی توانستم پاسخ دهم. تنها کاری که می توانستم انجام دهم تکان دادن سرم بود. پرسید که آیا به کمک نیاز داشتم و من تلاش کردم با تکان دادن سر پاسخ دهم "بله". او ۹۱۱ را گرفت و به آشپزخانه رفت تا با تلفن صحبت کند. او برگشت و به من اطمینان داد تحمل داشته باشم زیرا کمک در راه بود. یادم میآید که روی صندلیام به جلو خم می شدم، زیرا اکنون در حال تشنج کامل بودم. تمام کنترل بدنم را از دست داده بودم. به یاد می آورم که دید تونلی داشتم و چشم انداز پیرامونم تماما سیاه بود.
سپس با آغاز به احساس آرامش، افکارم شروع به بسیار واضح تر شدن کردند. من در آرامش بودم. یادم می آید که فکر می کردم، "اوه، دارم می میرم." من کاملا در آرامش بودم. آرامشی بود که من مانند آن را هرگز در زندگی ام احساس نکرده بودم. یادم می آید که احساس می کردم انگار در حال گسترش بودم. به یاد دارم که امدادگران به اتاق من آمدند، اما احساس می کردم که در آن واحد در دو مکان بودم. هنوز از چشمانم می دیدم و با گوش هایم می شنیدم، اما نمی توانستم پاسخ دهم. یادم می آید یکی از آنها نوری را به چشمانم می تاباند و از من سوالاتی می پرسید. هنوز نمی توانستم پاسخ دهم. من که در بدنم نبودم این اتفاق را تماشا می کردم. این احساس را به خاطر می آورم که زبانم به عقب به درون گلویم میچرخید و خیلی نگران آن نبودم. من تاریکی را به یاد می آورم، و سپس به یک باره دیدن همه ی نور را از تمام ستارگان کیهان. من موجی از درک و حس بدیع ترین شادی قابل تصور را به یاد می آورم. یادم می آید که همه چیز را فهمیدم. یادم میآید که از آن دانش به وجد می آمدم و احساس خوشی، شادی و گرما می کردم.
یادم میآید که امدادگران مرا به بیرون به سمت تختخواب چرخ دار می بردند و مجبور شدند پاهایم را صاف کنند. صدای غرش و حرکت آمبولانس را به یاد می آورم و این که امدادگران مدام نوری را به چشمانم می تاباندند. من دردی را در بازویم احساس کردم، جایی که شروع به تزریق داروهای قوی به من کردند. اینجاست که حافظه ام متوقف می شود.
در بیمارستان حافظه ی من ناپیوسته است. آنها سی تی اسکن و ام آر آی انجام دادند و از نظر جسمی مشکلی در من پیدا نشد. یادم می آید در بیمارستان احساس ضعف زیادی می کردم. آنقدر ضعیف که حتی نمی توانستم خودم را با لباس بپوشانم. پس از شروع بهبودی، با یک روانپزشک صحبت کرده و داستانم را تعریف کردم. گفت تشنج کاذب داشتم. همچنین به عنوان PNES شناخته می شود. به او گفتم که چگونه حس تمام نقاط ارتباطی بین مغز و روح در حال جدا شدنم را به خاطر داشتم. این یک حس بسیار منحصر به فرد بود. یکی از چیزهایی که یاد گرفتم این است که مغز فقط یک مجرای ارتباطی پیچیده بین (بعد) فیزیکی و غیر فیزیکی است. که من فقط راننده ی پشت کنترل این عروسک گوشتی خاص هستم. رویهمرفته سه تا تشنج داشتم. اولی در اتاقم در خانه، یکی در آمبولانس که به خاطر نمی آورم، و یکی مستقیما پس از اسکن ام آر آی خود در بیمارستان.
اطلاعات پیش زمینه:
جنسیت: مرد
تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: ۱۳ نوامبر ۲۰۲۴
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله بیماری رویداد تهدید کننده ی زندگی، اما نه مرگ بالینی. من دچار چیزی شدم که پزشکان آن را تشنج روانی غیرصرعی (:Psychogenic non-epileptic seizure (PNES می نامند.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نامطمئن. شنیدن و دیدن از طریق بدنم را به یاد می آورم، اما در عین حال از آن جدا بودم. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. من کاملاً از همه ی چیزهایی که برایم رخ می داد و اتفاقاتی که برای بدنم می افتاد آگاه بودم.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
در طول موج درک و دانستن
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
سریعتر از حد معمول
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟
به نظر می رسید زمان تندتر یا کندتر از حد معمول می گذشت. به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد و در عین حال سرعتش کم می شود، انگار واقعاً معنایی ندلشت.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
زنده تر از حد معمول
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
میتوانم بگویم که در طول تجربه ام، بهدلیل نداشتن واژه ی بهتر، دید-همه جانبه داشتم. از سقف اتاق می توانستم از طریق چشمانم ، اما همچنین همه ی اطرافم را ببینم.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
من وزوز گوش دارم، بنابراین مدام در گوشم صدای زنگ میشنوم. من برای نخستین بار پس از مدتها صدای سکوت را شنیدم.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
نه
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری به صورت غیرعادی درخشان
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله، من تمام نور همه ی ستارگان کیهان را در یک زمان دیدم؛ از نزدیک، انگار فقط چند سانتی متر با صورتم فاصله داشتند.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟
نه
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
خوشی کامل مطلق. من اصلا ترسی نداشتم. همه چیز ساکن و آرام بود. مرگ تجربه ای بسیار خوشایند است و نباید از آن ترسید، بلکه منتظر آن بود. وقتی این جسد می میرد، بالاخره می توانیم به خانه برگردیم.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان را داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد کیهان. من همه چیز را فهمیدم.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی- مسیحی دیگر من مورمون بزرگ شدم، اما چند دهه پیش کلیسا را ترک کردم. من همیشه بر این ماندم که به خدا ایمان دارم، اما هرگز واقعاً به رفتن به کلیسا اعتقاد نداشتم.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟
بله باورهای معنوی من به طرز چشمگیری تغییر کرده است.
هم اکنون دین شما چیست؟
نمی دانم. احساس می کنم دیگر ایمان و اعتقادی ندارم. ایمان و اعتقادم را با دانش عوض کردم. من اکنون می دانم.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید سازگاری نداشت. پیش از این در مورد دین و خدا نامطمئن بودم. اکنون شناختی از خدا و عشق بی پایان او به ما دارم.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله، من برای ارتباطی که با مردم دارم ارزش زیادی قائلم. من شروع کرده ام به ارتباط با دوستان قدیمی و خانواده. من روند ارتباط با افرادی که در این هستی به آنها ظلم کرده ام را آغاز کرده ام.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
نه
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
نه
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
بله فقط این که ما جاودانه هستیم
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد اتصال جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله در طول موج درک من، همه ی ما به هم متصل هستیم. نه فقط اینجا، بلکه همه جا، این دنیا و آن دنیا.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله، اکنون می دانم که خدا واقعی است. نمی توانم توضیح دهم که چگونه.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟
بله من همه چیز را می دانستم و درک می کردم
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
بله، ما اینجا هستیم تا تجربه کسب کنیم. کارهایی که خارج از این مکان نمی توانیم انجام دهیم. چیزهایی را احساس کردم که خارج از این مکان نمی توانیم آنها را احساس کنیم.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله آگاه شدم که ما ابدی هستیم. این هستی در اینجا فقط موقتی است.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آورده اید؟
بله من می توانستم ببینم واقعاً چه شکلی بودم. من یک مرکز سفید به طرز استثنایی روشن دارم، با رگههایی از آبی درخشان که از آن به بیرون تابش می کنند. نه از هیچ شکل فیزیکی مانند گوشت، بلکه یک نور سفید خالص و درخشان در مرکز مانند یک ستاره.
آیا در طول تجربه خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله من عشق واقعی خدایی را احساس کردم. قوی ترین عشقی که یک موجود می تواند تجربه کند.
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟تغییرات بزرگ در زندگیم. اکنون نسبت به اطرافیانم و نحوه ی تأثیرگذاری بر کسانی که با آنها تعامل دارم بسیار بیشتر آگاه هستم. من همچنین بسیار خوشحالم.
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
بله من برای همه ی همسفرانم دلسوزی و همدلی دارم.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله کلمات نمی توانند احساس خوشی-ای را که من احساس کردم بیان کنند. همچنین کلمات نمی توانند عمق دانش و درکی را که من تجربه کردم بیان کنند.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند دقیق به خاطر می آورید؟من این تجربه را دقیق تر از سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. نمی توانم آن را در قالب کلمات بیان کنم.
آیا بعد از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
نامطمئن. فقط چند هفته گذشته است. اگر چنین است، عالی است. اگه نیست عالی است.
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟
احساس واقعا مورد عشق بودن. مورد عشق بودن با یک عشق بی قید و شرط پایدار
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟بله، به محض این که در بیمارستان به هوش آمدم، شروع به صحبت در مورد آن کردم. من نمی توانم آنچه را که شاهد بودم انکار یا پنهان کنم.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
بله من مدتها پیش در مورد آن به طور گذرا شنیده بودم. هیچ تاثیری بر آنچه دیدم و تجربه کردم نداشت.
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید
تجربه قطعا واقعی بود. حدود یک هفته طول کشید تا واقعاً در آن غور کنم. من آنقدر در آن مستغرق بودم که نتوانستم بلافاصله آن را به طور کامل پردازش کنم.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟
تجربه قطعا واقعی بود، می دانم چه دیدم. من می دانم چه اتفاقی افتاده است. نمی توانم آن را انکار کنم. انکار آنچه تجربه کردم توهین به خود خداست. غیر قابل تصور است. حتی زیر سوال بردن آن توهین آمیز است.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه
آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟
احساس می کنم انگار دانش فوق العاده قدرتمندی به من هدیه داده شده است. یادم می آید وقتی جلوی سرم را ترک می کردم دیدم واقعاً چه شکلی هستم.
آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟
ای کاش دایره ی واژگانی را داشتم که می توانستم در مورد آنچه که برایم اتفاق افتاد عدالت را رعایت کنم.