دیوید اچ. تجربه نزدیک به مرگ 9964 |
شرح تجربه:
من حدود ۴۶ ساله بودم و در اصل و نسبم مشکلات قلبی ارثی دارم. در مورد اعتقاداتم، من در حدود ۱۳ سالگی بار دیگر مسیحی به دنیا آمدم. من قویاً باور دارم که خدا جهان را آفرید و عیسی بر روی صلیب مرد تا گناهان انسان را جذب کند، بنابراین کسانی که خواهان رستگاری و بخشش هستند باید باور کنند که او پسر خدا بود و برای نجات انسان روی صلیب مرد. در زندگی همیشه تلاش می کردم درست رفتار کنم، قوانین را رعایت، با دیگران با احترام و مهربانی رفتار و در صورت امکان به دیگران کمک کنم.
در ۲۹ مه ۲۰۰۸، من کمی درد قفسه ی سینه داشتم، بنابراین به متخصص قلب مراجعه کردم. او یک نوار قلب(EKG) انجام داد و بلافاصله مرا به اورژانس بیمارستان فرستاد. آنها مرا وارسی و برنامه داشتند یک استنت(stent) در یکی از شریان های قلبم بگذارند. متأسفانه، آنها دریافتند که یکی از مکان ها گزینه ای برای استنت نبود. آنها می خواستند صبح روز بعد یک عمل جراحی بای پس انجام دهند.
روز بعد، ۳۰ می ۲۰۰۸، آنها مرا آماده کرده و برای عمل جراحی بردند. من ترس زیادی از این روند داشتم، اما به من گفته شد که صدها عمل بای پس روزانه و بدون هیچ مشکلی انجام می شود. این جمله حالم را بهتر کرد، اما همچنان می ترسیدم. من چشم به راه زمانی بودم که متخصص بیهوشی جریان گاز را شروع کند.
من خیلی نگران بچه هایم، همسرم، مادرم و شغلم بودم. نمیتوانستم تصور کنم که آنها چگونه بدون من کنار میآیند. به خصوص همسرم، چون من نود درصد امورات خانه را انجام می دهم. بله، من ترسیده بودم، اما بیشتر برای آنها تا خودم. سرانجام گاز ناک اوت را دریافت کردم، و در آغاز ، از هیچ چیزی خبر نداشتم. درست مثل خواب بود.
چیزی که به نظر می رسید فقط چند دقیقه گذشت، و سپس من کاملاً بیدار بودم. من ناشنوایی وحشتناکی داشتم، به حدی که حتی نمی توانستم فریادهای خودم را بشنوم در حالی که می خواستم به پزشکان بگویم که بیدار هستم. همه چیز تاریک بود و آن ناشنوایی بی حد و حصر داشت بر من غلبه می کرد و به حد درد نزدیک می شد. انگار در خلاء بودم. پس از مدت کوتاهی، شروع به شناور شدن به سمت بالا بیرون از بدنم کردم. میتوانستم ببینم که توسط یک تیم پزشکی روی بدنم کار می شود. فشار ناشنوایی شروع به فروکش کرد و من می توانستم دوباره بشنوم. همچنین می توانستم به وضوح ببینم. من به شناوری به سمت بالا ادامه دادم و صدای پچ پچ دکترهای اطرافم را می شنیدم. من آغاز به شناور شدن به سمت پایین کردم، فقط از سقف عبور نکردم.
همان طور که پایین آمدن آهسته را شروع کردم، می توانستم پدرم و پدربزرگ مادری ام را ببینم که در انتهای یک راهروی بسیار طولانی ایستاده بودند. من از دیدن آنها هیجان زده بوده و دست تکان می دادم و برایشان فریاد می زدم. اما آنها هرگز مرا تصدیق نکردند. با هم حرف می زدند، انگار مدتی بود همدیگر را ندیده بودند. آنها گهگاه به سمت من نگاه می کردند و من دوباره دست تکان می دادم و فریاد می زدم. اما با این حال، آنها هرگز تصدیق نکردند که مرا دیده اند. من نمی توانستم بشنوم در مورد چه چیزی صحبت می کردند. گرچه واقعا به نظر می رسید که آنها مدتی است که یکدیگر را ندیده بودند. آنها همچنین همان طور که من آنها را در ذهنم به خاطر می آوردم پدیدار شدند. یعنی پدرم مانند پیش از سرطان بود، و پدربزرگم مانند وقتی که من یک نوجوان بودم به نظر می رسید.
بالاخره فرود آمده و روی میزی کنار میز عمل نشسته بودم. در ابتدای راهرو باز شد و مردی به استقبال من آمد. او از من پرسید حالم چطور بود. به میزی که روی آن مشغول به کار بودند اشاره کردم و به او گفتم که به نظر می رسد خیلی خوب نیست. مرد دستی به پشتم زد و گفت: "نگران نباش، همه چیز درست می شود." به او گفتم فکر کردم پدر و پدربزرگم باید از دست من عصبانی باشند، زیرا آنها مرا نادیده میگرفتند. او به من گفت که آنها اجازه ندارند با من ارتباط برقرار کنند. او به من گفت که این به این دلیل بود که وقت من برای عبور از سد نهایی نیست، و من به زودی می رفتم که به بدنم برگردم. از آن مرد پرسیدم او کیست؟ او به من گفت که او برادر من بود. او یک گچ گرفتگی روی پایش داشت که می گفت از اسکی کردن گرفته بود. گفت که او در جایی است که مردم با چیزهایی که از دست دادهاند دوباره زندگی میکنند. آنها درد، لذت، غذا، خوشی، شادی و بسیاری چیزهای دیگر را تجربه می کنند. او آن را به عنوان مکانی برای افرادی که در جوانی مرده اند، پیش از این که زندگی را تجربه کنند، توضیح داد. در اینجا آنها می توانستند تصمیماتی بگیرند. او گفت دلیل اصلی زندگی یادگیری و انتخاب مسیرهای خودتان است. او گفت که آنها آنجا می مانند، اما هر زمان که احساس کردند به اندازه ی کافی تجربه کرده و زندگی کرده بودند، می توانند آنجا را ترک کنند. او سپس گفت زمان من برای بازگشت بود.
در این مدت، بعد از این که از خلاء وحشتناک سکوت بیرون آمدم، نه دردی احساس کردم، نه خوشی و نه لذتی. من هیچ خاطره ای از عزیزان هنوز زنده ام نداشتم، بنابراین درد و نگرانی ترک آنها در میان نبود.
هیچ نور درخشان یا تونلی ندیدم. اگرچه حدس می زنم راهرو می توانست به عنوان یک تونل دیده شود. به جز برادرم با کسی صحبت نکردم. من هیچ پیامی برای بهتر زیستن، یا انتشار کلام خدا یا هیچ چیزی مانند آن دریافت نکردم. به طور کلی، من میتوانم بگویم این یک اتفاق بیحادثه بود.
حدود چهار روز بود که به اندازه ی کافی بیدار بودم تا افکار عادی داشته و توانایی های شناختی داشته باشم. به من گفته شد که آنها قلب من را متوقف کردند تا به آنها اجازه داده شود که عروق برداشته شده را در طول جراحی بهتر به قلب من پیوند بزنند. با دستگاهی که خونم را پمپاژ می کرد و همچنین یک دستگاه تنفس زنده نگه داشته شدم.
وقتی همسر و مادرم برای ملاقات آمدند، من بیرون از آی سی یو و دوباره هوشیار بودم. من در مورد تجربه ام به آنها گفته و با این جمله به پایان رساندم که این باید تخیل من یا یک رویا باشد، زیرا من برادری نداشتم. مادرم که اشک می ریخت شروع به گریه کرد. او به من گفت که من واقعاً داشتم، برادری دارم که او بر اثر مرگ گهواره مرده بود. به دلیل دردی که تحمل می کرد هرگز از او صحبت نکرده بود. پدری که دیدم پدر خوانده ام بود، نه پدر بیولوژیکی من. او همان مردی است که همیشه او را بابا صدا و من او را به خودی خود دوست داشتم.
من در نهایت به سر کار برگشتم، اما بعد از آن بای پاس(bypass) سلامتی من هرگز مانند قبل نبود. من باید ظرف شش ماه در یکی از شریان های برداشت شده استنت می کاشتم. ناچار شدم ضربان ساز هم نصب کنم. همه ی اینها باعث شد به عنوان ازکارافتاده بازنشسته شوم. در طول ماه روزهایی را دارم که برای بیرون آمدن از رختخواب انرژی ندارم، بنابراین دو یا سه روز آنجا می مانم. این سه تا پنج بار در ماه اتفاق می افتد. روزهای دیگر، میتوانم دوش بگیرم، لباس بپوشم، و آنچه را که بیشتر آنها را یک زندگی عادی مینامند مدیریت کنم. من هر ماه دو تا سه بار غش می کنم، بنابراین رانندگی را متوقف کردم. من روز به روز زندگی می کنم و دیگر ترسی از مرگ ندارم. من نمی خواهم در صف انتقال یا چیزی شبیه به آن قرار بگیرم، اما مرگ قریب الوقوع خود را پذیرفته و درک می کنم که مردن بخشی از روند زندگی است. این کاری است که همه ی ما انجام خواهیم داد. در طول آن دو یا سه روز در ماه که نمی توانم از رختخواب بلند شوم، دائماً احساس عذاب می کنم. با این حال، این یک حس آرامش بخش از نشانه ایست، که با ترس همراه نیست.
پس از عمل جراحی، با تسویه ی همه ی بدهیها، شروع کردیم خودمان را از نظر مالی در وضعیت بهتری قرار دهیم، تا وقتی من در می گذرم همسرم به تقلا و دردسر نیفتد. من با او کار کرده ام تا به او کمک کنم بیشتر چیزهایی را که همیشه پیرامون خانه از آنها مراقبت می کردم یاد بگیرد تا بتواند خودکفا شود.
برداشت های من از این تجربه چند چیز است:
۱) وقتی در جوانی یا با معلولیت شدید در این دنیا درمی گذریم، این انتخاب را داریم که یک «دوباره» و زندگی عاری از بیماریهای پزشکی داشته باشیم. این روح ها زمانی می توانند پیشرفت نمایند که احساس آمادگی کنند. (من این را معادل یک نوع برزخ می دانم)
۲) عزیزان برای ما آنجا هستند و هنگامی که زمان ما فرا برسد به ما خواهند پیوست.
۳) عزیزان به بهترین شکلی که شما آنها را به خاطر می آورید پدیدار می شوند. این ممکن است زمانی در هر سنی بوده باشد که شما به یاد میآورید بهترین ظاهرشان را داشتند یا هنگامی که شادترین بودند.
۴) زندگی های ما در اینجا مانند یک کاسه ی اسپاگتی در هم تنیده شده است. ما قرار است به مردم کمک کنیم که(گره هایشان) از هم باز شوند. ما قرار است با مهربانی، صبر و محبت با دیگران رفتار کنیم. ما قرار است به مردم کمک کنیم تا مسیر زندگی خود را که انتخاب میکنند زندگی کنند.
۵) افرادی که اکنون در زندگی شما هستند، هنگام رفتن شما از دست نخواهند رفت. تقریباً چنین به نظر می رسد که درد از دست دادن آنها مسدود شده است.
۶) گروهی که پیشتر درگذشته اند، وقتی زمان شما فرا رسد، آنجا خواهند بود تا به شما سلام کنند. فکر میکنم فقط آنهایی خواهند بود که بیشترین تأثیر را بر شما داشتند و با آنها قویترین پیوند را داشتید. دست کم در آن ملاقات اولیه. من هیچ دانش یا تجربه ای در مورد آنچه فراتر از مانع نهایی است، یا تعداد روح های دیگری که ممکن است برای ملاقات شما آنجا باشند، ندارم.
۷) ایمان و باورهای من هرگز تغییر نکرده اند. من هنوز یک مسیحی هستم، و گاهی اوقات از طریق دعا با خداوند صحبت می کنم، با اعتقادات اصلی که به این صورت یا شکل دیگر تحت تاثیر قرار نمی گیرد. من از بیست سال پیش از عمل جراحی یک شرکت کننده ی در گروهی از پروردگار (مثل رفتن به کلیسا به طور منظم) نبوده ام و این هنوز هم تا به امروز باقی مانده است. من فکر میکنم کلیساها برای کمک به نیازمندان خوب هستند، اما فکر میکنم که پروردگار بیشتر از عادتهای حضور ما در کلیسا به نحوه ی زندگیمان و نحوه ی رفتار و کمک ما به دیگران اهمیت میدهد.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت مذکر
تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 2008-05-30
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله مربوط به جراحی. حمله ی قلبی. در حین تحت بیهوشی عمومی، تهدید کننده ی زندگی، اما نه مرگ بالینی، حمله ی قلبی و جراحی بای پس
محتوای تجربه خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
بله، تیم پزشکی را دیدم که روی بدنم کار می کردند. آنها در مورد چیزهای عادی و روزمره صحبت می کردند، مانند برنامه هایشان برای شب، یا آخر هفته و غیره. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری عادی. بدون درد، و بدون هیچ احساسی در مورد عزیزان هنوز زنده.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
زیر یک دقیقه
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
نه
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟
نه
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
نه
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
بدون احتلاف
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
وقتی شروع به ترک بدنم کردم، یک دوره ی سکوت شدید داشتم. انگار در خلاء بودم و درست زیر سطح درد بودم. در این مدت ترس داشتم. این چیزی که یک دقیقه به نظر می رسید یا کمتر به طول انجامید. هنگامی که شنوایی من برگشت، بینایی من نیز بازگشت و ترس از بین رفت.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم.
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نه
آیا یک نور غیرزمینی دیدی؟
نه
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟
نه
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
من فقط در طول سکوت شدید ترس داشتم. پس از آن با دیدن پدر و پدربزرگم احساس شادی و هیجان کردم، اما وقتی حضورم را تایید نکردند تبدیل به غم شد. زمانی که به من گفته شد اجازه نداشتند با من تعامل کنند، همه ی عواطف دیگر مرا ترک کردند.
آیا احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آسودگی یا آرامش
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
نه
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم دیگر با طبیعت در تضاد نیستم
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
نه
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی - پروتستان
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟
نه
هم اکنون دین شما چیست؟
مسیحی - پروتستان
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید سازگاری نداشت. باورهای قبلی من این بود که این قلمرو زیستن وجود دارد و به دنبال آن جایی هست(بهشت یا جهنم) - در طول این تجربه، از یک قلمروی «در میان» به من گفته شد، جایی که کسانی که در جوانی می مردند یا با یک مشکل پزشکی زندگی می کردند، می توانستند برای تجربه ی زیستن بروند. اما این انتخاب آنها بود که این کار را انجام دهند و تا چه مدت بمانند.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
نه
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. با مردی ملاقات کردم که گفت برادر من بود و با من ارتباط برقرار می کرد.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
نه
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
بله، به من گفته شد که ما روی زمین هستیم تا یاد بگیریم و مسیرهای خودمان را برای دنبال کردن انتخاب کنیم.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله، به من گفته شد که یک زندگی همان طور که ما آن را می شناسیم وجود داشت. سپس نوعی از برزخ یا قلمرو "انجام مجدد" وجود داشت. و سپس آخرین مانع وجود داشت، جایی که وقتی زندگی آنطور که می دانیم به پایان رسید، شما به آنجا می روید. من نه دیدم و نه به من گفته شد که اوضاع فراتر از سد نهایی چگونه خواهد بود.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی های مان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
نه
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟تغییرات متوسط در زندگیم
بعد از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
نه
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟من این تجربه را نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند با دقت بیشتری به خاطر می آورم. پس از ۱۶ سال، حافظه همان است و محو نشده. هیچ خاطره ی دیگری به این واضحی این ندارم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
نه
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟بله ، نخستین باری که پس از جراحی شناخت پیدا کردم، آن را به اشتراک گذاشتم.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. فکر می کنم به من نشان داده شد که چه بودم، تا به عنوان موقعیتی آرام بخش خدمت کنم.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟
تجربه قطعا واقعی بود
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه