دیوید ان. تجربه احتمالی نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
یک شب، در سال ۱۹۹۳، اوایل ساعت ۱۸ به رختخواب رفتم. خیلی احساس خستگی و اضطراب می کردم.
۱. احساس ناخوشی و خستگی:
بلافاصله پس از رفتن برای خواب، احساس کردم با صدای لرزشی از خواب بیدار شدم که می توانستم آن را نیز حس کنم. متوجه شدم که در گوشهای از اتاقم بودم و کمی به سمت پایین به ته تختم نگاه میکردم. میتوانستم صدایی را بشنوم که از پشت سرم میآید، اما نمیتوانستم کسی را در اطراف ببینم و یادم میآید که کمی از این صدا غافلگیر شده بودم، زیرا نمیتوانستم ببینم از چه کسی یا از کجا میآید. صدا به من گفت که من سالم و در جمع خوبی هستم. احساسی بسیار قوی، آرامش بخش و مغناطیسی از عشق و شفقت بر من حاکم شد. یک کره ی گوی شکل روشن از پشت سرم در سمت راستم آمد و سپس جلوی من حرکت کرد. روح / نور شکل خود را کمی تغییر داد و به صورت فرشته ای بدون جنسیت در برابر من ظاهر شد. به سمت راستم نگاه کردم، در حالی که پای تختم بودم، بدنم را در رختخواب دیدم که خوابیده و همچنان به طور عادی نفس می کشد. من از این موضوع کمی ترسیده بودم. من واقعاً توجه کردم که در فاصله ی یک و نیم متری از زمین شناور هستم. توجه کردم که فرشته در حال صحبت با من بود بدون اینکه از دهانش برای گفتن کلمات استفاده کند. در این مرحله، من میدانستم که از طریق خوداگاهی به صورت تله پاتی در حال صحبت بودیم.
یادم می آید که فرشته به من گفت که برای کمک اینجا بود تا به من چیزهایی را بیاموزد. من نیاز شدیدی به آزمایش این روح داشتم تا مطمئن شوم که فرشته ی خوبی است که از طرف خدا فرستاده شده است. از روح پرسیدم آیا روح القدس را دوست داری؟ فرشته فقط با یک مکث لبخند زد ، در حالی که به آرامی به من نگاه می کرد. سپس من این هجوم انرژی مقاومت ناپذیر، قوی و محبت آمیز را مستقیماً از روح/روانم عبور دادم. من بی درنگ دریافتم که این روح القدس است که به من تأیید می کند که این یکی از فرشتگان الهی است که توسط او فرستاده شده است.
۲. جهنم:
چیز بعدی که به یاد میآورم این بود که در طبقه ی بالای جهنم بودم و احساس اضطراب زیادی میکردم، مثل این که رودهام با ترس بسته شده بود. یادم می آید که فکر می کردم فرشته اینجا نزدیک من است و من خداوند را با تمام وجودم دوست دارم، پس چرا اینجا هستم. در آن لحظه فرشته گفت که قبل از حرکت ناچار بودم ابتدا جهنم را تجربه کنم. آنگاه فرشته ما را به اتاقم برگرداند.
توجه: باید بگویم که یادم نیست چگونه به آنجا رسیدیم، واقعاً در این مرحله نمی توانم به یاد بیاورم که آیا ما به جهنم سفر کرده ایم یا این که تجربه برای من آورده شده است.
۳. ترک اتاقم:
پس از صحبت در اتاقم، فرشته مرا از اتاق خواب مسطح مادربزرگم به آسمان برد و تمام مدت در مورد چیزهای اینجا روی زمین با من صحبت کرد. یادم میآید که به زمین نگاه میکردم و میتوانستم درختان زیر(پای)م را به وضوح ببینم. شب هنگام بود اما میتوانستم تمام طیفهای بصری را ببینم. درختان مانند اشعه ایکس شفاف ظاهر شدند. یادم می آید فرشته برای من توضیح داد که همه ی درختان زنده روی زمین مانند آنتن های زنده ی زمین هستند. (خندهدار است، اما وقتی این به من گفته شد و به آن درختهایی که به آنها نگاه میکردیم فکر میکردم، در همان لحظه احساس کردم با آنها ارتباط دارم.) فرشته به من نشان داد که چقدر سریع میتوانیم فقط با افکارمان سفر کنیم. ما به مکانی فکر می کردیم و در کمتر از یک ثانیه، آنجا بودیم.
زمان وجود نداشت!
هنگامی که ما در اتمسفر بالای زمین بودیم، فرشته به من گفت: "دلیل آمدن انسان ها به زمین این است که روح خود را تکامل دهند." فرشته به من گفت که "همه ی اینها یک تجربه یادگیری است." درست در خارج از جو ما، متوجه شدم که برخی ارواح شیطانی یا بد به زمین نگاه می کنند. فرشته به من گفت که این ارواح شیطانی به دلیل عشق من به خداوند نمی توانند به من آسیب برسانند. من محافظت شده ام. یادم می آید یکی از ارواح شیطانی به ما نگاه می کرد، اما می دانستم که از نزدیک شدن می ترسد. فرشته گفت که این دورترین جایی است که ارواح شیطانی می توانند از زمین بیرون بیایند زیرا آنها در اینجا مقید شده بودند. وقتی ما در منظومه ی شمسی بیرون بودیم، من میتوانستم نت های موسیقیی که از تمام سیارات در حین چرخش آنها بر محور خود می آید احساس کنم. زمین یک ارتعاش بسیار زیبا و با صدای بلند منتشر کرد و من میتوانستم زحل را درست از طریق منظومه ی شمسی بشنوم/احساس کنم. زحل قوی ترین نت ها را از خود بیرون داد. با لرزش پایه ی پایینی که بسیار آرامبخش احساس می شد، در حال ضربان بود.
فرشته مرا به کوهی در سیاره ای ،جایی که نمی دانم، برد. در کنار این کوه ساختمان بزرگی شبیه خانه ی در حال ساخت قرار داشت. مشرف به دره ای سرسبز زیبا بود که با درختان، گیاهان، علف و نور خورشید زنده بود. فرشته مرا به داخل ساختمان برد جایی که من ارواحی را که در حال ساخت این خانه بودند ملاقات کردم. یکی از کارگران فقط چشم داشت و سیگاری در جایی که باید دهانش باشد. فرشته و من از میان تیرهای آهن گل میخ به بیرون بالای دره نگاه می کردیم که فرشته گفت که "این عمارت برای زمانی ساخته می شود که شما برگردید و در آن زندگی کنید."نمی توانستم چیزی را که می شنیدم باور کنم. منظره فقط نفس گیر بود!
۴. دیدن آثار هنری خدا در بهشت/کیهان.
از آنجا فرشته مرا برد تا آثار هنری خدا را بیرون آنجا در جهان هستی ببینم. اولین ابر گازی سحابی را به یاد دارم که فرشته مرا به آنجا برد. انگار با دست نقاشی شده بود. تصویری که من دیدم به عنوان یک موجود ماده بود که توسط فرشته ای که پشت آن پنهان شده بود از ابر گاز نارنجی و سیاه به طرفین کشیده می شد
وقتی این ابر را از نزدیک دیدم، در شکل روحی ام، می توانستم طیف رنگی بسیار بالاتر زنده و واکنشی را ببینم. این تصویر آنطور که من از نزدیک دیدم عدالت را رعایت نمی کند. سحابی بعدی که من را به آنجا بردند، دو راهبه داشت که زیر پای خداوند روی تخت او در ابرها دعا می کردند.
من را نیز به ابر دیگری بردند که شبیه صورت یک کودک بود که دو نفر دیگر در کنار آن بودند. وقتی روی زمین زندگی می کنیم، دیدن این تصاویر بیرون آنجا در فضا بسیار شگفت انگیز است.
همچنین تصویری از ابر گازی به من نشان داده شد که شبیه سایه یک انسان با نور پشت آن از فاصله دور است.
ابر گازی بعدی که فرشته مرا به آنجا برد کشیشی/اسقفی در حال دعا بود و در سمت راست او عشق قرمز بزرگی به شکل قلب وجود دارد که تصویری کمرنگ از چهره ی عیسی در پشت آن در ابر گازی قهوه ای پنهان شده است.
۵. اتحاد مجدد با خانواده و دوستان گذشته:
از آنجا فرشته مرا به چیزی برد که من آن را ساختمان بزرگ یا معبد بزرگ می نامم. من از نام این مکان مطمئن نیستم، اما مانند یک قصر سفید درخشان بود. فرشته مرا به داخل این ساختمان برد که دیدن آن از جلو شگفت انگیز بود. یک باغ زیبای بزرگ در جلو که برکه-دریاچه های زیبا داشت. ایوان جلوی ساختمان بسیار بزرگ بود و ستون های سفید و عظیم زیادی در جلوی آن وجود داشت. وقتی داخل ساختمان بودم، متوجه شدم که ساختمان با انرژی نور واکنشی زنده است. همه ماده در آنجا زنده بود/ انرژی نوری واکنشی. نمی توانم با کلمات بیان کنم که چقدر درونش زیبا بود. به سقف یکی از اتاق های بزرگ نگاه کردم و متوجه شدم که سقف شفاف است، مانند شیشه. شما می توانستید تمام ستاره ها و کیهان را در بالا ببینید. در مورد جادو صحبت کنید! من فقط در هیبت مطلق از مکان بودم. فرشته مرا به اتاق بزرگی برد و وقتی وارد اتاق شدم، افراد زیادی منتظرم بودند. من با نیاکان خانواده و دوستان قبلی که درگذشته بودند، دوباره متحد شدم. احساسی که از هرکس گرفتم آنقدر سرشار از عشق بود که از او به روح من و بالعکس تشعشع کرد. آنها همچنین می توانستند تمام احساسات من را همزمان احساس کنند. پدربزرگ و مادربزرگم از طرف مادرم خودشان را به من معرفی کردند و همچنین پدربزرگم که وقتی مادرم فقط نه سال داشت فوت کرد. متوجه شدم که بیشتر ارواح به شکل کروی نور هستند. اگرچه نمی توانستیم چهره های یکدیگر را ببینیم، اما می دانستیم که هریک چه کسی بود. یک مرد را به یاد دارم که می خواست با من صحبت کند که پشت اتاق بود. به محض اینکه فکر کردم و به او نگاه کردم، ما به طور هم زمان به هم رسیدیم. این شخص (که) من آماده نیستم بگویم او چه کسی است، در یک زندگی گذشته برای من یکی از اعضای خانواده بود. مطمئنم که دوباره اینجا روی زمین با او برخورد کرده ام. در تمام مدتی که با خانواده و دوستانم در آن اتاق بودم، احساس عشق و خوشی چنان طاقت فرسا بود که کلماتی برای توصیف آن وجود ندارند. بودن بر روی زمین در بدنمان بسیار سنگین تر و ازمد افتاده(بدقواره)احساس می شود. من می دانم که وقتی رها می شویم و آن انرژی عشق را با خود می بریم، انرژی اجازه ی انتشار و گسترش پیدا می کند.
۶. مرور زندگی و یادگیری آینده.
بعد از اینکه مدتی را با خانواده و دوستانم گذرانده بودم، فرشته مرا به اتاقی در سمت راست اتاق بزرگ و به اتاق کوچکتری برد که در آنجا به دو روح مرد بسیار عاقل معرفی شدم که ردای سفید پوشیده بودند و مو و ریش های سفید-برفی داشتند. دوست داشتم در حضورشان باشم.
یکی از ارواح حکیم در مورد حادثه ای که در سن پنج یا شش سالگی در کلاس اول در دبستان برای من اتفاق افتاد، سؤالی از من پرسید. درباره ی پاسخ احساس ناراحتی می کردم زیرا در مورد دعوایی بود که من با یک همکلاسی داشتم. همکلاسی به من مشت زد و از کنار زمین بازی فرار کرد. پسر باید بگویم سی متر دورتر بود و می دوید که من سنگ پرتاب کردم،به اندازه یک گردو با زاویه بیضوی بالا که وقتی پایین آمد به مربع بالای سر بچه برخورد کرد. وقتی جواب ندادم، یکی از حکیمها گفت: «درسی که در اینجا باید آموخت این است که خدای پدر از تمام افکار و نیات شما در هر زمان آگاه است. شما بخشی از او هستید و او نیز بخشی از شماست. درست بعد از آن، به من گفتند که مرور زندگی ام به من نشان داده خواهد شد. وقتی شروع شد، مانند یک تصویر هولوگرافی بود که از محیط اطراف جلوی من آمد و سپس کاملاً در این تجربه غرق شدم و روحم را همچون یکی با آن پیوند دادم. مواقعی به من نشان داده شد که احساسات مردم را جریحه دار کرده بودم اما کاملاً از آن بی خبر بودم. من به معنای واقعی کلمه در کفش / بدن شخص دیگری بودم و احساس کردم که آنها چه چیزی از سر گذراندند. من همچنین آن را از سمت نمایه نیز تجربه کردم تا تجربه ی کامل را داشته باشم. تجربه این بود که در مورد همدلی بدون قضاوت به من بیاموزد، (که)همیشه خودم را در کفش دیگران بگذارم، و از چشمان و احساسات آنها نگاه کنم. پس از بررسی زندگی ام، درس های بیشتری در حالت هولوگرافیک به من داده شد. وقتی برمی گردیم، میتوانیم تمام علم واقعی خدا را در مورد چگونگی کارکرد همه چیز بخوانیم. به من گفته شد که وقتی برمی گردیم، ظرفیت یادگیری و حفظ همه چیز را با سرعت فوق العاده بالا در مقایسه با بدن های بی قواره ای داریم که برای ما طراحی شده اند تا منحصرا در سطوح متفاوتی کار کنیم. این با سرعت فوق العاده بالا به من نشان داده شد و همه ی آن را حفظ کردم.
۷. ملاقات با عیسی و رویدادهای آینده برای تماشا.
پس از بازبینی زندگیم، ساختمان گراند را ترک کردیم. فرشته مرا دورتر به کیهان/بهشت برد. فرشته و من به یک ابر گاز بزرگ رسیدیم. وقتی نزدیک شدیم سرعتمان را کم کردیم و خیلی نزدیک به آن رسیدیم که تقریباً می توانستم آن را لمس کنم. به آرامی از کنار ابر بالا رفتیم تا به اوج رسیدیم. همانطور که به آرامی به بالای ابر رسیدیم، میتوانستم عیسی را ببینم که شناور منتظر ما بود. من فقط خیلی مستغرق شده بودم و از ظاهر عیسی اکیدا می ترسیدم، اما همچنین احساس احترام کامل داشتم. چیزی که باعث ترس من شد به خاطر چهره ی عیسی بود که کمی با عکس هایی که در طول زندگی ام هر از گاهی از او دیده بودم متفاوت بود. عیسی نور طلایی از او میآمد. موهایش درخشان و سفید برفی تشعشع می کرد که با تصور من متفاوت بود. او یک روپوش سفید درخشان با روبان/ارسی طلایی پوشیده بود که از شانه چپ آناتومیک تا باسن راست او می رفت. فرشته مرا جلوی عیسی آورد، جایی که چشمان او را می توانستم به وضوح ببینم. آنها در حال تاباندن انرژی درخشان قرمز(روشنی) بودند، مانند انرژی پلاسمای قرمز که از چشمان او میآمد. اعتراف می کنم که در این مرحله بیشتر از ظاهر او احساس ترس کردم و می خواستم به پایین نگاه کنم. فرشته به من گفت: "نترس، سوزش در چشمان او شفقت سوزان او برای همه شماست." (من فقط حدود دو ماه پیش، پس از گفتگو با کشیش جان دبلیو پرایس و فکر کردن در مورد آن، این کلمات را به یاد آوردم.) احساس کردم یک احساس بسیار قدرتمندی از عشق و شفقت در من جاری شد. به قدری(قوی و) مثبت بود که اگر آن را در بدنم حس می کردم، بدن آن را تحمل نمی کرد. مثل برخورد صاعقه است که تنها راهی است که می توانم آن را با کلمات خودم توصیف کنم. همچنین متوجه شدم که پای عیسی به رنگ یک قهوه ای شاه بلوطی است. عیسی دستانش را دور من حلقه کرد. برای احساس عشق او به من نیازی به کلمات نبود، زیرا من می توانستم آن را درست احساس کنم. عیسی شروع کرد به من گفتن در مورد چیزهایی که در آینده خواهد آمد، و آنچه را که باید در طول زندگی خود به آن توجه کنم. من یک دید کاملاً غوطهور از او دریافت کردم که مشابه تجربه ی مرور زندگی بود. عیسی در مورد سیستم جدید مبادله ارزی که دولت ها به همه ی افراد روی زمین تحمیل خواهند کرد، به جزئیات پرداخت.
مرحله ۱: میکرو تراشه برای "شناسایی امنیت شخصی" برای مراقبت های بهداشتی و در نهایت برای ارز/مبادله ارز استفاده می شود.
مرحله ۲: تزریق فناوری نانو به سیستم خون
مرحله ۳: خواندن رزونانس DNA
توجه: عیسی به من نشان داد که این فناوریها باعث ایجاد علائم ضایعات سرطانی روی پوست افراد میشوند. به نظر میرسید که هماتوما(غده ی محتوی خون)ی کوچک در سراسر بدن خونریزی میکند. خداوند به زودی پس از آن مداخله خواهد کرد. اما هیچ مردی نمی داند چه زمانی. به من نشان داده شد که آینده ی کاری / شغلی من چگونه خواهد بود. به من نشان داده شد که توسط خدمات آمبولانس استخدام خواهم شد، آنها بالاترین سطح امنیت را برای یک غیرنظامی دارند (امنیت دیپلماتیک در سطح فدرال و ایالتی) و دوباره وارد کار امنیت خدمات بهداشتی خواهم شد. همه ی این حرفه ها برای من اتفاق افتاده است، اما تا هشت ماه پیش زیاد به آن فکر نکرده بودم. (این در سال ۲۰۱۱ نوشته شده است)
۸. فرشته نگهبان من خودش را به من نشان داد.
پس از این که عیسی این را به من نشان داد، فرشته جلوی من حرکت کرد و بال هایش را برای من باز کرد تا کاملاً آن را ببینم. فرشته به من گفت که این فرشته ی نگهبان من بود و دلیل این که به سراغ من آمده این است که دعای من برای راهنمایی در مورد غسل تعمید بزرگسالی که در آخر هفته آینده می گذرانم مستجاب شده است. فرشته نگهبان من با بالهای باز شده برای من شگفت انگیزترین چشم انداز بود.
۹. فرشته در راه بازگشت مرا به (دیدن)کارهای هنری بیشتری از پروردگار در کیهان برد.
این یکی که برای من برجسته بود. (من خداوند را بر تختی که با هفت فانوس طلایی احاطه شده بود ملاقات کردم که نشان دهنده ی هفت روح است.)
این از نزدیک بسیار واضح تر است؛ تصویر هابل خارج از فوکوس است. فانوس ها فانوس های طوفان طلایی هستند.
ابر بعدی که من از آن بازدید کردم شبیه نقاشی خدای یونانی با دو مرد در آن بود، این هنر واقعی است.
این ابر بعدی بود که من بازدید کردم؛ تصویری از سر اسبی در بالای عیسی در نور آبی الکتریکی داشت.
این در تصویر تلسکوپ هابل نیز خارج از فوکوس است.
مکان بعدی که رفتم دو تصویر فرشته داشت که در سمت راست پنهان شده بود. یکی از فرشتگان کودک مانند است. دیگری نر در کنار پلاسمای بنفش است. هر دو فرشته از جلو به شکلی نگاه می کنند که رو به پایین از جلو خم شده است.
آخرین تصویری که در کیهان دیدم از عیسی در پرتوهای نور بود. من این را از دور به سمت چپ این زاویه دیدم.
توجه: این عیسی نیست، بلکه یک تصویر هنری از او برای ماست که باید پیدا کنیم.
۱۰. بازگشت به بدنم
بلافاصله پس از دیدن تصویر عیسی در پرتو نور، فرشته ی نگهبانم ما را به منظومه ی شمسی بازگرداند، جایی که میتوانستم صدای تپش زحل را دوباره بشنوم. فرشته ی نگهبانم میدانست که در حال لذت بردن از ارتعاشی بودم که میتوانستم احساس کنم/بشنوم. به من فرصت داده شد تا از آن لذت ببرم تا اینکه فرشته گفت: "اکنون زمان بازگشت به بدن خودت است و به اشتراک گذاشتن آنچه را که شاهد آن هستی" از رفتن احساس ناراحتی کردم و به شوخی گفتم: "خوشحالم که بمانم اگر بخواهی!" فرشته خندید و گفت: "وقت ماندن نیست." فرشته ی نگهبان مرا مستقیماً به بدنم فرستاد. چیز بعدی این بود که روی بدنم نشستم. احساس کردم مانند یک نورافکن سه فاز روشن و در حال وزوز هستم.
۱۱. برای سالها من فقط به همسرم، مادرم (مادر) و وزیر گفتم.
تا یکشنبه ی بعد به هیچ کس نگفتم. قبل از غسل تعمید به مادرم، همسرم و وزیر در کلیسا گفتم. نوزده سال طول کشید تا به این نتیجه برسم و اکنون شروع کردم به به اشتراک گذاشتن تجربیاتم با نزدیکترین دوستانم، آنهایی که فکر میکردم فقط بهعنوان بازنده ی طرح از من می نویسند ، اما واکنش آنها بسیار مثبت بود. خداوند شاهد من است و من تا به امروز تا حد توانم به یاد آورده ام (هنوز خاطرات بیشتری وجود دارد که می دانم برای من آشکار می شود.) این یک روایت واقعی از آنچه در سال ۱۹۹۳ برای من رخ داده است.
این سحابی عیسی نام دارد
این تصویر زن نیز به من نشان داده شد، ما نباید هیچ شکی در مورد الهی داشته باشیم، زیرا تصاویری از "ما" در سراسر کیهان وجود دارد.
من نمی توانم 100٪ تأیید کنم، اما این به من خیلی زیاد یادآوری می کند که ساختمان بزرگ کجاست (جایی)که من تجدید دیدار و بررسی زندگی خود را داشتم.
تمرکز آن را از بین می برد.
من این علامت صلیب را از دور به وضوح دیدم:
من هم این را از نزدیک دیدم.
این تصویری از خروج روح از بدن است. جسدی را دیدم که دراز کشیده بود و دستانش روی سینه اش بود و روح شناور بالای آن:
من پس از بودن با عیسی، در بازگشت، از این یکی دیدن کردم. در گوشه ی بالای سمت راست توجه کنید که یک چهره مرد در تصویر وجود دارد. این جوری است که من آن را دیدم.
این بسیار واضح بود جوری که من آن را تجربه کردم.
(تصویر یک فرشته) بعداً در مورد این تصویر حرفهای زیادی برای گفتن دارم. هرچند خیلی تار است.
دیدن این تصاویر واقعا حالم را به هم می زند! این آخرین تصویری بود که در خاطرم دارم قبل از اینکه به من بگویند «زمان برای ماندن نیست» و به بدنم برگردم.
فرشته به هابل نزدیک بود.
من توانستم این تصویر را مربع روی صورت ببینم.
من این تصویر بعدی را از فاصله ی دور دیدم، و به یاد داشته باشید که میتوانستم بدون نزدیکتر شدن و خیلی واضح، تا جایی که بودم فوکوس کنم.
این مردی است که لباس قرون وسطایی پوشیده است و در جایی که شبیه غار است ایستاده .
برای این بعدی نیازی به کلمه نیست. من هنوز باور نمی کنم که هابل آن را پیدا کرده باشد. این چهره ی یک کودک است، با دو نفر دیگر در دو طرف.
مورد بعدی باید یک چهره در وسط تصویر، دو دست باز و نیم تنه را ببینید.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت مذکر
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: ۱۹۹۳
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا رویداد تهدید کننده زندگی مرتبطی وجود داشت؟
نا معلوم. (چیزهای)دیگر: OBE. چیزی که مردم از آن به عنوان یک تجربه ی خارج از بدن یاد می کنند. چیزی که من موکدا می دانم این است که روح/خودآگاهی من برای حداقل دوازده ساعت از بدنم جدا بود.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ملاحظه می کنید؟
کاملا دلپذیر.
تجربه مشتمل بود بر: تجربه ی خارج از بدن
آیا احساس جدایی از بدن خود کردید؟
نه از اتاقم دور شدم. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری تان در طول تجربه را چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره تان مقایسه کردید؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر نسبت به حالت عادی، در مقایسه با زمانی که در بدنم بودم . نمره هوشیاری ۱۰/۱۰ را کسب می کردم در مقایسه با (آن)زمانی که به بدنم برگشتم ۵/۱۰.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
زمانی که در حالت خارج از بدنم(بودم) در بالاترین سطحی که هرگز بوده ام قرار داشتم.
آیا افکار شما تسریع شده بود؟
سریعتر از حد معمول.
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ نه واقعا نه، مفهوم زمان اصلا حضور نداشت.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بود؟
آری. کل تجربه بسیار بسیار بسیار واضح تر و بسیار بسیار بسیار واقعی تر از (حالت) در بدن ما بود. حواس ما در بدنهای ما کند شده است. چیزهای بسیار بیشتری در حال وقوع است که ما نمی توانیم آن را در بدنهای خود حس یا آن را دریافت کنیم.
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره ی خود که بلافاصله قبل از تجربه داشتید مقایسه کنید.
دید من بسیار واضح تر بود و رنگ ها در یک طیف بسیار بالاتری بسیار روشن تر بودند.
لطفاً شنوایی تان را در طول تجربه با شنوایی روزمره ی خود که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
صدا احساس می شد و گفتار از طریق فکر/تله پاتی بود.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
بله، و حقایق بررسی شده است.
آیا به درون یا از میان یک تونل عبور کردید؟
خیر.
این تجربه مشتمل بود بر: حضور افراد متوفی
آیا در تجربه ی خود هیچ موجود دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم.
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
بله پدربزرگم، که مدت ها قبل از تولد من مرده بود ، دیگر نیاکان و دوستان گذشته.
این تجربه مشتمل بود بر : نور غیرزمینی
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا اخروی
آیا نور غیرمعمولی دیدید؟
بله هر چه مشاهده کردم سبک بود. تمام زندگی و ماده انرژی نور بود.
این تجربه مشتمل بود بر: یک چشم انداز یا شهر
آیا به نظر می رسید وارد دنیای دیگری ،غیرزمینی شده اید؟ یک قلمرو آشکارا عرفانی یا غیرزمینی کل تجربه معنوی بود، در یک تجربه ی ابعادی بسیار بالاتر از جسم. همه چیز را در آرامش کامل احساس کردم.
در طول تجربه چه هیجاناتی را احساس کردید؟
افزایش عشق و همدلی.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی.
آیا احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان احساس کردید؟ احساس کردم با دنیا متحد شده یا(با آن) یکی هستم.
تجربه مشتمل بود بر: دانش یا هدفی ویژه
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد کیهان
این تجربه مشتمل بود بر: مرور زندگی
آیا صحنه هایی از گذشته تان به شما بازگشت؟
گذشته ام مانند برق از مقابلم گذشت، خارج از کنترلم. من مرور زندگی ام را داشتم که در برای من پخش گردید. مثل یک صفحه هولوگرافی در مقابلم بود.
این تجربه مشتمل بود بر: آگاهی از آینده
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
صحنه هایی از آینده ی جهان . من آینده ی شخصی داشتم کار ارائه شده و سایر جزئیات پیشرفت های علمی آینده در این زمینه: فیزیک، زیست شناسی و سایر زمینه هایی که من هموز در مورد آنها صحبت نخواهم کرد.
آیا به یک مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟
خیر
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه ی خود چه اهمیتی برای زندگی مذهبی/معنوی خود قائل بودید؟
کمی مهم برای من
قبل از تجربه تان دین شما چه بود؟
مسیحی - کاتولیک
آیا اعمال مذهبی تان از زمان تجربه ی شما تغییر کرده است؟ بله، من همیشه در حال دعا و به آرامی صحبت کردن با خدای متعال هستم. دوستان حتی این را نمی دانند.
بعد از تجربه ی خود چه اهمیتی برای زندگی مذهبی/معنوی خود قائل هستید؟
خیلی برایم مهم.
در حال حاضر دین شما چیست؟
مسیحی- کاتولیک من بسیار معنوی هستم و بیشتر از ایمان، دانش دارم.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربهتان داشتید منطبق نبود. پیش از تجربه من کسی نبودم که که انجیل را بردارم و زیاد آن را بخوانم و آن قدرها مذهبی نبودم.
آیا به دلیل تجربه ی خود تغییری در ارزش ها و باورهایتان داشته اید؟
بله از ایمان تا شناخت.
این تجربه مشتمل بود بر: حضور موجودات غیرزمینی
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
با موجودی مشخص ، یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم، تمام مدت در محضر یک فرشته بودم و برای ملاقات با افراد درگذشته و حضرت عیسی(ع) به آنجا برده شدم.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم.
آیا با موجوداتی روبرو شده اید که قبلاً روی زمین زندگی می کردند و در ادیان نام آنها برده شده است (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
بله بله عیسی، پدربزرگ دیگر نیاکان و دوستان(در )گذشته.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟
خیر.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله همه چیز به هم پیوسته و درگیر است.
آیا پیش از تجربه ی خود به وجود خدا اعتقاد داشتید؟
خدا احتمالا وجود دارد.
آیا در طول تجربه خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله خدا در هر موجود زنده ای است و ما در او هستیم.
آیا پس از تجربه ی خود به وجود خدا اعتقاد دارید؟
خدا قطعا وجود دارد.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
در طول تجربه ی خود، آیا دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود به دست آوردید؟
بله، قبلاً ایمان و امید داشتم، اما پس از تجربه، یک دانستن دارم: دانستن این که به آن طرف رفتم و برگشتم.
آیا پیش از تجربه تان باور داشتی زندگی زمینی ما معنادار و قابل توجه است؟
احتمالاً معنی دار و قابل توجه است.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
بله زمین محل یادگیری است: شفقت، بخشش، عشق، همدلی و تعامل.
آیا پیش از تجربه ی خود به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتید؟
من مطمئن نبودم که آیا یک زندگی پس از مرگ وجود دارد یا خیر.
آیا پس از تجربه ی خود به یک زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟
زندگی پس از مرگ قطعا وجود دارد بله بله ما اینجا هستیم تا با هم تعامل کنیم و تکامل پیدا کنیم. دوز زندگی ادامه دارد. یک چیز من شخصا، از قول انیشتین در قانون فیزیک به درستی متوجه شدم: انرژی هرگز نمیمیرد، فقط تغییر شکل می دهد.
آیا قبل از تجربه ی خود از مرگ می ترسیدید؟
من به شدت از مرگ می ترسیدم.
آیا پس از تجربه ی خود از مرگ می ترسید؟
من از مرگ نمی ترسم.
آیا قبل از تجربه ی خود از زندگی کردن می ترسیدید؟
به طور متوسطی در زندگی زمینی خود ترس داشتم.
آیا پس از تجربه ی خود از زندگی کردن می ترسید؟
در زندگی زمینی ام نمی ترسم
آیا قبل از تجربه ی خود باور داشتید که زندگی زمینی ما معنادار و بااهمیت است؟
احتمالاً معنی دار و باهمین است.
آیا باور داشتید که زندگی زمینی ما پس از تجربه ی شما معنادار و مهم است؟
معنی دار و بااهمیت است
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی خود به دست آوردید؟
خیر.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
خیر.
آیا قبل از تجربه ی خود دلسوز بودید؟
به طور متوسط دلسوز نسبت به دیگران
در طول تجربه ی خود آیا اطلاعاتی در مورد عشق به دست آوردید؟
بله عشقی که آنجا احساس کردم(از نظر شدت) یا بدنها قادر به تحمل آن نمی بودند. روش توصیف آن از نظر مغناطیسی بسیار قوی است.
آیا بعد از تجربه خود دلسوز بودید؟
بسیار دلسوز نسبت به دیگران
بعد از تجربه ی شما چه تغییرات زندگیی در گذران شما رخ داده است؟
هیچ تغییری در زندگی من. من بسیار معنوی هستم ، و تله پاتی را برگزیده و همدلی را افزایش داده ام.
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه ی شما تغییر کرده است؟
بله بصیرت در هنگام پریشانی.
بعد از NDE:
آیا بیان این تجربه در قالب کلمات دشوار بود؟
بله، احساسات مثبتی که من تجربه کردم آنقدر زیاد بود که ما نمی توانیم آن را در فرم بدن خود اندازه گیری نماییم. من فکر می کنم گاهی اوقات برای بدن بیش از حد طاقت فرسا است. من همچنین رنگ هایی را دیدم که بالاتر و روشن تر از آنهایی هستند که از بدن خود می بینیم.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون زمان این تجربه رخ داده اند، به دقت به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در زمان این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم.
آیا بعد از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله، من میدانسته ام چه زمانی در کار من خطر نزدیک بود، هم آمبولانس و هم کار امنیتی. به گذشته نگاه میکردم و تعجب میکردم که چگونه آن را برگزیدم: شهود.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله فقط همسرم، پسرم و یک وزیر.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) دانشی داشتید؟
خیر.
درباره ی واقعیت تجربه خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه اعتقادی داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود برای من بسیار واقعی تر احساس می شد. احساس می شد که اینجا جایی است که قرار است باشیم.
اکنون در مورد واقعیت تجربه خود چه اعتقادی دارید؟
تجربه قطعاً واقعی بود. احساس میشداینجا جایی است که قرار است باشیم.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی تا به حال هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
بله فقط شهود من.