تجربه نزدیک به مرگ دیوید ا |
تجربه:
من می فهمیدم که چطور افکار و اعمال انسانها نیروهای موجود در این سیاره را تحت تاثیر قرار می داد.من ارواحی را می دیدم که گم شده بودند و ارواحی که سعی می کردند آنها را برای رسیدن به نور کمک کنند.به من هاله انسانها و هاله خود سیاره زمین نشان داده شد.و همچنین به من هدف از تمام اینها توضیح داده شد
به طور خلاصه من دچار سو مصرف مواد شدم.ماده ای که فکر می کردم نوعی شاهدانه بود در واقع ترکیبی از داروی فنی سیکلیدین و مرگ موش بود.من در یک مهمانی بودم که خودم برای دوستانم راه انداخته بودم.چون قرار بود برای درمان خودم از مشکلی که بعدها فهمیدم نوعی افسردگی بوده مدتی از شهر خارج شوم
وقتی فهمیدم روحم از بدنم خارج شده و نوری در حال نزدیک شدن به من برای کمک کردن است از خداوند کمک خواستم این موجود به من کمک کرد به خاط بیاورم که چطور باید در عالم ارواح حرکت کرد.ما به مصر رفتیم و به من نشان داده شد که چطور گذشته و حال به طور همزمان وجود دارند.به من کاربرد اهرام مصر توضیح داده شد و همچنین حادثه ای از یک زندگی در گذشته که به ماموریت من در زندگی فعلی مربوط بود.بیشتر چیزهایی که به من نشان داده شد نه می فهمم و نه به خاطر می اورم.
بعد از مصر به همه جای سیاره زمین رفتیم و بعد دوباره به ایلات متحده برگشتیم.در طول مسیر من مکانهای خاصی در سیاره زمین را دیدم که برای انرژی های زمین ضروری بودند. من می فهمیدم که چطور افکار و اعمال انسانها نیروهای موجود در این سیاره را تحت تاثیر قرار می داد.من ارواحی را می دیدم که گم شده بودند و ارواحی که سعی می کردند آنها را برای رسیدن به نور کمک کننند.به من هاله انسانها و هاله خود سیاره زمین نشان داده شد.و همچنین به من هدف از تمام اینها توضیح داد. ما به ماه رفتیم و به من هدف از خلقت ماه نوضیح داده شد.من هاله زمین را از ماه دیدم.به من گفته شد که نام سیاره ما در اصل "گایا" بوده است.من به جایی رفتم که فکر می کنم دوران ابتدایی گایا بود.
بعد ما به یک ستاره رفتیم و من می خواستم واردش شوم ولی به نصیحت شد که این کار را نکنم چون موجودی که همراهش بودم می خواست قبل از چنین کاری کاملا آماده باشم.سر راهمان به ان ستاره از کنار تمام سیارات منظومه خورشیدی عبور کردیم.من روح زندگی را روی هر سیاره دیدم و به من گفته شد هر سیاره جایی بود که سطح متفاوتی از تکامل روحی اتفاق می افتاد.
من یک نور بسیار عالی و محشر را ملاقات کردم که فهمیدم که عیسی مسیح بود.اومرا در آغوش گرفت و کل چییزی که از او به یاد می آورم این است که گفت:به انها بگو یکدیگر را دوست داشته باشند.
بعد از اینکه با او بودم تمام سیارات را با حالتی کاملا رنگارنگ و پر از صدا دیدم که همگی در یک خط قرار گرفته بودند.من می توانستم صدای انرژی آنها راب شنوم و هاله آنها را ببینم.بعد از ان همراهم مرا به نقطه ای در گایا برد.آنجا یک شهر بزرگ ارواح بود که شبیه یک مرکز خدمات برای ارواح بود.من ارواح انسانی و حیوانات را می دیدم که بین انجا و گایا در حال رفت امد بودند.من به ساختمانی برده شدم و در انجا روحی را ملاقات کردم که مرا می شناخت.او از من پرسید که اوضاعم روی گایا چطور است و به من نصایح پر از عشقی داد که به خاط نمی اورم.بعد من به ساختمانی بسیار بزرگ و خاص برده شدم.من ساختمان را شناختم.از من خواسته شد روی یک صندلی بنشینم.و همراهم از یک سری درهای دو طرفه رفت امد می کرد.من صندلی و درهای دو ظرفه را هم از قبل به یاد می آوردم.بعد از مدت کوتاهی همراهم آمد و به من گفت که باید وارد شوم.به من هشدار داد که با گروهی از موجودات که داخل بودند صادق باشم و نگران چیزی هم نباشم.من وارد شدم و گروهی از موجدات را دیدم که آنها را شناختم.این موجودات زندگی مرا از زمانی که والدینم را انتخاب کرده بودم تا زمانی که مردم را به من نشان دادند.از من پرسیدند که آیا ارواح دیگر را بشیتر به طریق مثبت تحت تاثیر قرار داده ام یا منفی.من به انها گفتم که بیشتر به صورت منفی بوده.فکر کردم که به آنها دروغ بگویم چون می دانستم آینده ام به پاسخم مربوط است.به خاطر عشقی که آنجا احساس می کردم می خواستم همانجا که بودم بمانم.
من احساس خوبی داشتم.احساس می کردم در خانه هستم.البته آن موجودات افکار مرا می دانستند.به من گفته شد که اگر می خواستم می توانستم بمانم.ولی صرف نظر از انتخابی که بکنم وظایفم روی زمین همچنان نیاز به رسیدگی داشتند.به من یاداوری شد که اگر بمانم رشد روحی من کندتر خواهد شد و شاید بهتر باشد من بخواهم به گایا(زمین) برگردم تا تکامل روحیم را زودتر تمام کنم.من سعی کردم روی موضع خودم بحث کنم ولی فایده ای نداشت.به من گفته شد که اتاق را ترک کنم.همراهم مرا بیرون اتاق دید و پرسید که چه اتفاقاتی افتاد.به او گفتم و او مرا نصیحت کرد که باید تصمیم درست و دقیقی بگیرم.او مرا به یک باغ برد و مرا تنها گذاشت تا فکر کنم.من از او خواستم برگردد تا سئوالاتی بپرسم.از او پرسیدم زندگیم اگر تصمیم به بازگشت بگیرم چطور خواهد بود؟و او به من چند کاری را که انجام می دادم نشان داد.او به من اهمیت کودکانی را که به گایا می آوردم نشان داد و یکی از انها را به عنوان یک ضرورت برای اینده گایا مشخص کرد.
بعد از تمام چیزهایی که به من نشان داده شده بود من فهمیدم که افکارم خودخواهانه بوده و تماما به نفع جهان هستی نبوده.و موافقت کردم تا به گایا برگردم.همراهم مرا به یک رودخانه رساند و قسمتی از من را که می تونست لبهای من باشد را لمس کرد.و به من گفت اگر به رودخانه بپرم راه بازگشت به بدنم را پیدا می کنم.من به درون رودخانه پریدم و به اینجا بازگشتم.هنوز خیلی چیزها از این ماجرا باقی مانده و به همین دلیل در حال نوشتن یک کتاب هستم.من شدیدا پیشنهاد می کنم پروفایل تجربه مرا در سایت زیر بخوانید زیرا به نحو بهتری تمام ماجرای مرا تعریف می کند.
near-death.com
اطلاعات پس زمینهای:
جنسیت: مرد
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک مرگ: June 1978
در زمان وقوع تجربه آیا خطری مرگبار زندگیتان را تهدید مینمود؟ بله تصادف اوردوز تصادفی مواد مخدر- -ترکیبی از فنی سیکلیدین و مرگ موش که مثل کوکایین استنشاق کرده بودم .من یک اوردوز مواد داشتم که قطعا مرگبار بود.
عناصر سازنده ی تجربه ی نزدیک مرگ:
محتوای تجربه ی تان را چگونه من ارزیابی میکنید؟ مخلوط و متفاوت
آیا مواد یا دارویی استفاده کرده بودید که می توانست در این تجربه اثرگذار باشد؟نامطمئن مطمئن نیستم.فکر می کنم موادی که مصرف کرده بودم مرا تا جد مرگ برد ولی تاثیی در آنچه آنجا تجربه کردم نداشت
آیا این تجربه ای شبیه یک رویا بود؟ نه
آیا احساس کردید که از بدنتان جدا شدهاید؟ بله بدنم را روی یک صندلی می دیدم و نمی توانستم واردش شوم
در طول تجربه چه موقع در بالاترین سطح درک و هوشیاریتان بودید؟ در تمام مدت هوشیار بودم
به نظرتان سرعت گذر زمان تندتر یا کندتر گردید؟ همه چیز به نظر در یک لحظه اتفاق می افتاد در مصر گذشته و حال را با هم دیدم
لطفا شنوایی تان را در لحظه تجربه با شنوایی روزمره تان را با هم مقایسه کنید. من انرژی های زمین را می شنیدم و موسیقی را که بدنم خلق می کرد می شنیدم.مثل یک موسیقی زیبا بود که به تدریج خاموش شد.صدای آواز اعضای بدنم را می شنیدم.که انها هم به تدریج خاموش شدند
آیا احساس کردید که از هر آنچه اطرافتان اتفاق میافتد آگاه هستید؟ به من گفته شد که یکی از دوستانم قرار بود چند ماه بعد در یک تصادف رانندگی ناشی از مستی بمیرد.من چیزیهایی در کتابهایی خوانده ام که دیده هایم را در طول تجربه ام تایید می کند
آیا وارد یک تونل شدید یا از آن گذشتید؟ نامطمئن ممکن است به محض اینکه مردم در یک تونل رفته باشم.مطمئن نیستم
آیا با فردی که قبلا درگذشته یا سخصی که هنوز هم زنده است رو به رو شدید؟ بله بله ارواح زیادی را روی گایا و در جایی که معتقدم بهشت بود دیدم.بعضی را می شناختم و بعضی را نه.از زندگی فعلی ام کسانی را که می شناختم ندیدم
آیا نوری فرازمینی دیدید؟ بله فکر می کنم نوری را که دیدم ستاره ای بود که واردش شدیم
آیا احساس کردید پا به دنیایی فرازمینی گذاشتید؟ جهانی رمزآلود و عجیب
طی این رویداد چن نوع احساساتی را تجربه نمودید؟ عشق بی نهایت احساس کردم که قادر به وصفش نیستم
احساسآیا لحظهای فرارسید که ناگهان احساس کنید در حال فهمیدن همه چیز میباشید؟ همه چیز درباره جهان هستی معنای هر چیزی را که به من نشان داده می شد می فهمیدم.من این را فهمیدم که ما اینجا هستیم تا ا بودنمان در این سیاره لذت ببریم و یاد بگیریم چطور رشد کنیم تا به خود عشق تبدیل شویم
صحنههایی مربوط به گذشته به سراغتان آمد؟ من کودکی ام را دیدم و احساساتی را که اعمال من در دیگران ایجاد کرده بود را حس کردم.من فهمیدم که خیلی از کارهایی را که فکر می کردم اشتباه بودند لزوما اشتباه نبودند.همچنین موقعیتهایی را که برای دوست داشتن دیگران داشتم و از دست داده بودم فهمیدم.من یاد گرفتم فارغ از انچه که بر من گذشته بود خیلی چیزها بود که نفس(روح) من ممکن بود نداند یا نفهمد.مرور ندگیم به کارم امده است یرا وقتی می خواهم کاری بکنم بیشتر از قبل احساساتی دیگران را در نظر می گیرم
صحنههایی از آینده به سراغتان آمد؟ صحنه هایی از آینده جهان خیلی چیزها دیدم که قرار است در زندگی شخصیم اتفاق بیفتد.فهمیدم که قرار است در کار و ازدواجم سختی هایی داشته باشم.بیشتر چیزهایی که دیدم تا به حال اتفاق افتاده اند
آیا به نقطهای رسیدید که پس با عبور از آن، حق بازگشت به دنیا را نداشته نباشد؟بله بله به ستاره ای رفتم که توان وارد شدن به آن را نداشتم
آیا به نقطهای رسیدید که پس با عبور از آن، حق بازگشت به دنیا را نداشته نباشد؟ به مانعی رسیدم که اجازه نداشتم از آن عبور کنم، علی رقم میل باطنی ام برگردانده شدم من تصمیمی گرفتم.سخت ترین تصمیمی بود که تا به آن موقع گرفته بودم.اتخاذ ان ت صمیم سخت بود ولی تا زمانی که ارزش خدمت به دیگران را فهمیدم.غلبه بر نفس خودم و تصمیم گرفتن برای کمک به دیگران سخت بود
خداوند, روح و مذهب:
قبل از تجربه تان چه اهمیتی برای زندگی مذهبی / معنوی خود قبل از تجربه تان چه دینی داشتید؟ نامطمئن من یک مسیحی لوتری ولی تکفیری بودم که معتقد به خدا بودم ولی به هدف و اصالت خود دین شک داشتم
من احساس می کردم کلسایی که عضوش بودم سازمانی با محوریت پول و پر از منفی گرایی بود
الان چه دینی دارید؟ الان هیچ دین خاصی ندارممن انچه را که قلبم به من می گوید از هر دینی که باشد انجام می دهم.اگر پیامی که می شنوم حاتی جهانی و طبیعتی مفید و مثبت دارد تا حدی که بتواند ارتعاشات مثبت ایجاد کند در ان صورت از ان استفاده می کنم
آیا به خاطر این تجربه ارزش ها و باورهایتان را تغییر داده اید؟ بله من حالا یک جورایی نسبت به عقاید دیگران بردبار تر هستم.اما همچنان باید روی این موضوع کار کنم.این تجربه واقعا یک اصلاح جادویی روی همه چیز انجام نداد اما مرا به سمت ابزارهایی راهنمایی کرد که بتنوانم ا آنها برای یادگیری استفاده کنم