Deanna R تجربه نزدیک به مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

در طول هفته ی نخست سپتامبر ۲۰۱۸، احساس ناخوشایندی در شکمم داشتم. من آنتی اسید، ملین ها، جوش شیرین و آب مصرف کردم و مدام بدتر شد. پف کرده بودم و حالم خوب نبود. تا رسیدن به پایان هفته، برای خوابیدن فقط می توانستم روی پهلوی راستم دراز بکشم. در شب هفتم سپتامبر، نفس کشیدن برایم سخت بود و شب را در حالی که ایستاده و در حال خواب به پیشخوان آشپزخانه تکیه داده بودم، سپری کردم. نفس کشیدنم سخت تر و سخت تر می شد و از شوهرم خواستم مرا به اتاق اورژانس ببرد. پسرم در شهر ما یک امدادگر است و من فکر می کردم یک انسداد روده داشتم و نمی‌خواستم باعث شوم یک واحد پزشکی برای یک چنین چیزی به خانه بیاید. هنگامی که به بیمارستان می رفتیم، به خاطر نفس کشیدنم به شدت دچار مشکل شده و نفس نفس می زدم. خیلی ترسیده بودم. وقتی به بیمارستان رسیدیم، نتوانستم از ماشین پیاده شوم و هوای درون ریه هایم تمام شده بود. کارکنان بیمارستان به سمت ماشین دویدند، مرا روی ویلچر گذاشته و مستقیماً به اتاق اورژانس آوردند. نمی توانستم نفس بکشم زیرا نمی توانستم هوا را وارد ریه هایم کنم. شروع کردم به وحشت.

در حالی که روی تختخواب چرخ دار بودم، حدود شش یا هفت پرستار، پزشک و تکنسین پزشکی همه در اطرافم بودند. آنها شروع به درآوردن لباسهای من کرده و IV(داخل وریدی) ها را به بدنم وصل کردند. بعد من رفته بوده ام. در کمتر از چشم به هم زدنی ، من در اتاق اورژانس بودم. سپس بی درنگ خود را در اتاقی یافتم که از دیوارهای سنگی ساخته شده بود. نزدیک ترین چیزی که می توانم این را (با آن) توصیف کنم یک سالن بزرگ در یک قلعه ی قرون وسطایی است. یک میز چوبی بلند آنجا وسط اتاق بود. روی میز سه بشقاب سفید وجود داشت. یکی در دو طرف میز و یکی در انتهای میز. تنظیمات با ظروف غذاخوری و جام ها تکمیل شدند. هیچ غذایی روی میز نبود. میز با دیوارکوب هایی که از روی دیوارها می سوختند روشن شده بود.

من با پروردگارمان رو در رو شدم، عیسی مسیح که سر میز نشسته و رو به من بود. او یک کلمه نگفت. وقتی به او نگاه کردم، دریافتم که می توانم هر موی ریش و روی سرش را به طور کامل ببینم. او ردای سفید ساده ای بر تن داشت. دقیقاً شبیه عکسی بود که مادربزرگم ، وقتی من بزرگ می شدم، در خانه‌اش آویزان کرده بود، . عیسی موهای تیره، یک ریش و چشمانی مهربان داشت. وقتی دریافتم می توانم کاملاً ببینم، نفس بزرگی کشیدم و متوجه شدم که می توانم به طرز شگفت انگیزی نفس هم بکشم. همچنین هیچ دردی حس نکردم.

از بالای شانه ی چپ عیسی به دری نگاه کردم. همچون یک در چوبی چرخان در یک رستوران بود. پدرم از در می آمد. پدر نازنین من که سال ها پیش در سن ۵۷ سالگی بر اثر حمله قلبی شدید در خواب درگذشته بود. او خیلی شگفت انگیز به نظر می رسید. او زیبا، درخشان، شاد، و سلامتی خوبی را بازیافته بود. وقتی چشمانم به چشمان او قفل شد، شگفت انگیزترین احساس عشق را تجربه کردم. من هرگز چنین عشقی را از جانب کسی بر روی زمین حس نکرده ام. به یک باره شستشوی عشق را رویم و روی تک تک سلول های بدنم احساس کردم. نور شگفت انگیزترین و خالص ترین عشق را با نور و گرما داشت. وقتی از در عبور کرد، برای یک لحظه نور فروزان و درخشانی را پشت در دیدم. این دومین پس از دیدن پدرم بود. نزدیک بود جیغ بزنم 'بابا!' و دوید تا او را در آغوش بگیری. عیسی کف دستش را به سمت من گرفت و با مهربانی اما بسیار محکم گفت: 'الان نه. برگرد.' عیسی هرگز با دهان خود صحبت نکرد، اما آن در سر من بلند و واضح بود. من بی درنگ به بدنم برگشتم.

من خودم را در حال قرار داده شدن در دستگاه اسکن CAT یافته و اصلا نمی توانستم نفس بکشم. سعی می‌کردم فن‌آوری را کنار بگذارم و سینه‌ام را گرفته بودم. او گفت: «فقط یک دقیقه ی دیگر عزیزم، ما تقریباً تمام هستیم.» آنگاه از حال رفتم. زمانی که کمی بیش از یک روز بعد از خواب بیدار شدم، در بخش مراقبت های ویژه ی قلب بودم و نمی توانستم به خاطر بیاورم که چرا آنجا بودم. به یادنمی آوردم که به آنجا برده شده باشم. من فقط آنجا بیدار شدم. نوعی ماسک بر صورت برای اکسیژن و سوزن های IV در مچ پا، دست ها، و قوز بازویم داشتم. خانواده ام همه اطرافم بودند و آنها به من گفتند که نارسایی قلبی داشتم. قلب، کلیه ها و ریه هایم شروع به از کار افتادن کرده بودند.

آنها به من گفتند که متخصص قلب در تماس تلفنی گفت که اگر من ده دقیقه دیرتر به آنجا می رسیدم، نمی توانستم درستش کنم. من در شوک بودم. فکر می کردم انسدادی در معده ام داشتم ، در وحشیانه ترین رویاهایم هرگز فکر نمی کردم که دچار نارسایی قلبی شوم. من فقط ۵۸ سال داشتم، در سلامتی بسیار خوب، و حتی تا به حال جراحی نکرده بودم. در ۱۱ سپتامبر، آنها کاتتریزاسیون قلبی را از طریق کشاله ی ران انجام دادند. دکتر به من گفت که آن یک مشکل الکتریکی بود و نه یک لوله گذاری. من مبتلا به نارسایی قلبی، انسداد شاخه ی چپ ، و فشار خون ریوی تشخیص داده شدم. از آن زمان یک ضربان ساز ICD دارم و دفیبریلاتور برای تنظیم ضربان قلبم کار گذاشته شده و واقعاً خوب هستم. دیگر فشار خون ریوی ندارم.

هنگامی که چهار فرزند(26 تا 39 ساله) و شوهرم دور تخت بیمارستانم جمع شده بودند، به من گفتند که دو دکتر در مورد این که آیا من را لوله گذاری کرده یا از دستگاه اکسیژن با ماسک بر روی صورتم استفاده کنند، با هم بحث کرده بودند. دکتری که نمی‌خواست مرا در اتاق اورژانس لوله‌گذاری کند، در بحث پیروز شد. او بعداً به من گفت که به این دلیل بود که زمانی یک بار لوله گذاری شدی، اگر دوباره مجبور شوی لوله گذاری کنی، ریه‌هایت بسیار ضعیف می‌شوند. از این که او توانسته بود مرا با اکسیژن و مقدار زیادی دیورتیک بازگرداند، سپاسگزار بودم. آنها حدود پانزده پوند مایع را از اطراف قلب، ریه ها و کلیه های من بیرون ریختند تا بتوانم دوباره به کار بیفتم.

در حالی که خانواده ام دور تختم جمع شده بودند، گریه می کردند و ترسیده بودند، من غیرعادی ترین آرامشی را که تقریباً هشت ماه پس از این تجربه مرا احاطه کرد، احساس کردم. این چیزی بود که قبلاً در زندگیم حس نکرده بودم. آرامش را در سراسر ذهن و بدنم احساس کردم. من یک سیگاری بوده ام و هیچ تمایلی به سیگار کشیدن نداشتم. انگار هرگز سیگاری نبوده ام. پرستارها از من پرسیدند که آیا یک چسب نیکوتین می‌خواهم و من گفتم: "نه، به آن نیازی ندارم." بچه ها ادامه دادند و ادامه دادند که چقدر از من می ترسند و من مدام به آنها می گفتم که حالم خوب بود و خوب می شدم.

من کاملاً در قلب و مغزم می دانستم که حالم خوب خواهد شد. اما عجیب‌ترین چیز این بود که در سه روزی که در بخش مراقبت‌های ویژه دور تختم جمع شده بودند، مهمان دیگری در اتاق بود. مردی با شلوار جین، چکمه های دوچرخه سواری و یک تی شرت وارد شده بود. او تقریباً هم سن من بود، نزدیک ۶۰ سال. یک نردبان از در آورد و به سمت دیوار برد. سپس روی آن ایستاد و با یک مداد شروع به نوشتن جملاتی بر روی دیوار کرد. کمی می نوشت، می ایستاد، به آنچه نوشته بود فکر می کرد، سپس به نوشتن ادامه می داد. این برای سه روز ادامه داشت. نمی‌توانستم ببینم در حال نوشتن چه چیزی بود، اما احساس می‌کردم چه می‌نوشت.

او در حال آماده شدن برای مرگ بود و هر تصمیمی را که در زندگی خود گرفته بود یادداشت می کرد. او در حال تجزیه و تحلیل آنها بود تا مشخص کند که آیا تصمیم درستی گرفته بود یا نه ، زیرا فکر نمی کرد شایسته ی رفتن به بهشت ​​بود. روز سوم، او سرش را تکان داد. او از تمام تصمیماتی که در زندگی گرفته بود راضی بود. لبخندی زد، نردبان را گرفت، و از دری گذشت. همانطور که از آنجا عبور می کرد، متوجه شدم اتاقی که اتاق من به آن متصل بود به عنوان یک اتاق بیمارستان با یک تخت استفاده نمی شد. آن میزهایی و یک صندلی داخلش داشت.

از زمانی که با پدرم و عیسی رو در رو شدم، این تجربه بسیار بیشتر است. من احساس می‌کنم آنچه پس از آن اتفاق افتاد واقعاً شگفت‌انگیز بود و می‌خواهم آن را به اشتراک بگذارم.

من به آنها نگفتم که عیسی مرا بازگردانده بود زیرا هنوز در (باره ی)تمام این تجربه در شوک بودم.

نمی‌توانستم درک کنم چرا پزشکان، پرستاران، خانواده‌ام یا نظافتچی‌ها هیچ توجهی به این مرد نمی کردند. صورت او و لباسهایش را به وضوح دیدم؛ او تنها یک نفر دیگر در اتاق من بود. همه مدام از من می‌پرسیدند که چرا به دیوار خیره شده‌ بودم و من نمی‌توانستیم پاسخشان را بدهیم.

چهار روز بعد، پیش از این که اتاق را ترک کنم، از پرستار پرسیدم که چرا از اتاقی که به (اتاق) من متصل است به عنوان اتاق بیمارستان استفاده نمی‌کنند. او به من نگاه عجیبی کرد و گفت که آنها از آن به عنوان اتاق استراحت استفاده می کردند و این یک اتاق معمولی بیمارستان بوده است. پسرم از من پرسید که چگونه می توانسته ام آن را بدانم. من درباره ی مردی در آن اتاق که روی دیوار می نوشت به او گفتم. من به او گفتم که وقتی مرد در آن اتاق را باز کرد، توانستم داخل را ببینم. پسرم از دست من بسیار ناراحت شد و به من گفت که دیگر نمی توانم در مورد آن صحبت کنم. او فکر می کرد که من دچار روان پریشی واحد مراقبت های ویژه (ICU) هستم. به من گفت که دهنم را ببندم وگرنه ممکن است مرا در بند (بیماران)روانی بگذارند. توصیه های او را پذیرفته و بعداً به خانه فرستاده شدم.

من هر روز آگهی های ترحیم روزنامه های محلی خود را می خوانم. وقتی به خانه رفتم، به صورت آنلاین به آگهی های ترحیم نگاه کردم. مردی را دیدم که در اتاق من بود و او با عکسش در آگهی ترحیم بود. می‌گفت که او یک دوچرخه‌سوار بود ، و در بیمارستان منطقه ی دیگر ما بر اثر تصادف موتورسیکلت درگذشته بود. او روز سومی که در آی سی یو بودم فوت کرد. من کاملا مبهوت بودم.

از زمانی که NDE-ام را داشتم، یک ارتباط قوی با طرف مقابل احساس کرده ام. و مثل اینکه یک پایم در بهشت ​​و یکی اینجا روی زمین است. من دیگر زیاد مشوش نمی شوم و افرادی که وقتم را با حماقت تلف می کنند تحمل نمی کنم. نمی دانم چرا توسط عیسی بازگردانده شدم. مطمئناً از زمان اقامتم در بیمارستان کمک زیادی نکرده ام. پس از سکته ی قلبی-ام و چند ماه پس از آن، مشکلات حافظه ی بسیار بدی داشتم. می رفتم تا جمله ای را با کسی شروع کنم و کلماتی برای گفتن پیدا نمی کردم. خیلی از این ناراحت بودم و از متخصص قلب پرسیدم مشکل از چه قرار بود. او گفت که من اکسیژن و خون مغزم را از دست داده بودم هنگامی که نمی توانستم نفس بکشم. او گفت این چیزی است که باعث از دست دادن حافظه شده است و من باید شروع به بازیابی حافظه ی خود کنم. حدود سه ماه طول کشید، اما بالاخره حافظه ام را دوباره به دست آوردم. با این اوصاف، تنها خاطره‌ای که در ذهنم، مثل شیشه شفاف باقی ماند، سفری بود که برای دیدن عیسی و پدرم و مردی در اتاق بیمارستان داشتم.

من در چند سال گذشته در شگفت بودم که چرا یک تجربه ی نزدیک به مرگ کلاسیک، با یک تونل، مزارع گل، یک نور درخشان و غیره نداشتم. پس از چهار سال، دریافتم که به عنوان فردی ایتالیایی تبار، همه چیز دور میز و غذا می چرخید. دور میز نان خرد می کنیم، حرف می زنیم، می خندیم و گریه می کنیم. در مورد این که عیسی کف دستش را به سمت من می‌گیرد، مثل این که دستش را به من می‌دهد، می‌دانست که این چیزی است که من درک می کنم. من از دست استفاده کرده بودم تا به بچه هایم بفهمانم که به اندازه کافی غذا خورده ام. در مورد این که به من گفتند، "الان نه، برگرد." او می‌دانست که من برای ماندن بحث می کردم، به ویژه وقتی پدرم را دیدم. عیسی در این مورد به اندازه ی کافی قاطع بود که من بحث نکردم و مانند یک کودک یکراست به بدنم برگشتم.

از زمان این تجربه، من رویاهای بسیار واضحی داشته ام که شامل گفتگوهای بسیار دقیق با پدر درگذشته ام، مادربزرگ و نوه ی هنوز به دنیا نیامده ام بوده است. اینها با یک رویای معمولی بسیار متفاوت است. من اطلاعات مهمی دریافت کرده ام و این مکالمات را همچون یک رویای معمولی فراموش نکرده ام. چهار سال و نیم از این تجربه گذشته و از هر زاویه در مورد آن فکر کرده ام. خوشحال بودم که این تجربه را داشتم و مضطرب که در بهشت ​​پذیرفته نشده بودم. اگر این بدان معناست که وقتی به آخرین روز زندگی ام بر روی زمین می رسم، قادر نخواهم بود به پدرم و عیسی در بهشت ​​بپیوندم، هنوز نگران هستم.

اطلاعات پس زمینه:

جنسیت: مونث

تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ : ۰۹-۰۸-۲۰۱۸

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی وجود داشت؟ بله بیماری رویداد تهدید کننده زندگی، اما نه مرگ بالینی من نارسایی تنفسی داشتم. نارسایی کلیه و من از نارسایی قلبی رنج می بردم اما وقتی وارد اورژانس شدم این را نمی دانستم.

محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ کاملا دلپذیر

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ بله در طول NDE من رویدادهای زمینی را ندیدم یا نشنیدم. با این حال، پس از این رویداد من به وضوح گذار یک مرد از زندگی به مرگ را دیدم. این موضوع پس از مرخص شدن از بیمارستان با خواندن آگهی های ترحیم تایید شد.

بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خوداگاهی و هوشیاری عادی روزمره شما مقایسه شد؟ خوداگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. ذهن من کاملاً پاک شده بود، می‌توانستم همه چیز را بسیار دقیق‌تر از آنچه می‌توانم روی زمین داشته باشم، حس کنم و ببینم.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ هنگامی که بلافاصله از بدنم که روی یک گارنی دراز کشیده بود، به اتاقی با عیسی و پدرم که سال ها پیش درگذشته بود رفتم.

آیا افکار شما تسریع شده بود؟ نه

آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ نه

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بود؟ به طرزی باورنکردنی واضح تر

لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. بسیار دقیق تر. من عینک می زنم و می توانستم با شگفت انگیزترین جزئیات از حدود هشت فوتی پدرم و عیسی مسیح را ببینم.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. در واقع چیزی نشنیدم. آرام بود، مطلقاً هیچ صدایی نبود تا این که عیسی از طریق تله پاتی به من گفت که به عقب برگردم و این مانند یک زنگ، در صدای او، در سر من واضح بود.

آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟ نه

آیا به درون یا از میان یک تونل عبور کردید یا از آن گذشتید؟ نه

آیا در تجربه ی خود موجوداتی دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ بله پدرم وارد اتاقی شد جایی که عیسی پشت میز نشسته بود. پدرم بیست و شش سال قبل در سن ۵۷ سالگی درگذشته بود.

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ نه

آیا نوری غیرزمینی دیدی؟ بله، نوری که وقتی پدرم با عیسی از در وارد اتاق شد، پشت در تابید، که بیشتر یک درخشش ملایم بود. می دانستم پشت آن در بهشت ​​است. این را با تمام وجودم می دانستم.

به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ مکانی ناآشنا و عجیب در کمتر از چشم به هم زدنی، از گارنی بلافاصله به درون اتاقی رفتم که شبیه تالار بزرگ یک قلعه ی قرون وسطایی به نظر می رسید. اتاق با دیوارکوب هایی که روی دیوارها می سوختند روشن شده بود. دیوارها همچون کف آن از سنگ ساخته شده بود. اتاق یک میز بلند چوبی و صندلی هابی در میان (آن) داشت و به عنوان میز شام چیده شده بود. عیسی سر میز رو به روی من نشست که من وارد اتاق شدم. اتاق سرد و مرطوب به نظر می رسید اما گرم و راحت بود.

چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟ شوک، کنجکاوی، شفقت و همدلی برای مردی که روی دیوار می نوشت، و سپس شادی هنگامی که او راضی بود که زندگی خود را به بهترین شکل ممکن زیسته و آماده ی ملاقات با پروردگار بود.

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک احساس خوشی داشتید؟ خوشی باور نکردنی

آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟ نه

آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟ نه

آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟ نه

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ نه

آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟ به سدی رسیدم که اجازه ی عبور از آن را نداشتم. یا بر خلاف میلم بازگردانده شدم. عیسی مرا از ادامه دادن باز داشت. او دستش را به سمت من گرفت و گفت "الان نه، برگرد". من همچون یک کودک که از والدین خود اطاعت می کند بلافاصله اطاعت کردم. هیچ سوالی پرسیده نشد، زیرا می دانستم که او واقعاً جدی بود و نمی خواستم هیچ گونه دلخوری یا رنجشی ایجاد شود.

پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟ مسیحی - کاتولیک

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه شما تغییر کرده است؟ نه

هم اکنون دین شما چیست؟ مسیحی - کاتولیک

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که شما در زمان تجربه‌تان داشتید همخوانی نداشت. من با یک فرشته یا یک خویشاوند درگذشته از درون یک تونل نگذاشتم. من نور خیلی روشنی ندیدم، (فقط درخشش در شکاف در)، یک مرور بر زندگی نداشتم، جسمی آسمانی نداشتم، مانند من(خودم) در بدن خاکی ام دیدم، اما بسیار سالم تر، اما من با عیسی رو در رو شدم. به طور کامل.

آیا به دلیل تجربه‌تان تغییری در ارزش‌ها و باورهایتان داشتید؟ بله، من همیشه به خدا، عیسی و بهشت ​​ایمان کور داشتم. اکنون بدون شک می دانم که خدا، عیسی و بهشت ​​در زمان مرگ ما آنجا در کنار ما هستند.

به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ من با یک موجود مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. موجودی که با آن روبرو شدم، عیسی بود. به محض دیدن او فهمیدم که عیسی است. نه رسول، نه قدیس، نه فرشته. این عیسی بود و تمام تارهای وجودم این را به من گفت ، همانند چشمانم.

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با موجوداتی مواجه شده اید که قبلاً روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان نام آنها توصیف شده است (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ بله موجودی که با آن روبرو شدم، عیسی بود. به محض دیدن او فهمیدم که عیسی است. نه رسول، نه قدیس، نه فرشته. این عیسی بود و تمام تارهای وجودم این را به من گفت همانطور که چشمانم گفتند.

در طول تجربه خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ بله عیسی به من سلام کرد (بدون کلام). او بر کل NDE من تسلط کامل داشت. او خارج می شود، بدون شک او وجود دارد و من می خواهم آن را از پشت بام ها فریاد بزنم. من همیشه ایمان کور داشتم. اکنون با چشمان خود ایمان دارم. من همچنین توانستم اندک نوری را از آنچه که می‌دانم بهشت ​​است ببینم.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ بله عیسی به من سلام کرد (بدون کلام). او بر کل NDE من فرمان کامل داشت. او خارج می شود، بدون شک او وجود دارد و من می خواهم آن را از پشت بام ها فریاد بزنم. من همیشه ایمان کور داشتم. اکنون(به چیزی که) با چشمان خود دیده ام ایمان دارم.

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ بله اوه بله. عیسی به من سلام کرد (نه با کلمات، بلکه با حضورش)، و پدرم از جایی در بهشت ​​بیرون آمد تا به ما بپیوندد. من می‌دانستم بهشت ​​و تمام شکوهش پشت دری بود که او از آن وارد شد، زیرا وقتی در را نیمه باز کرد تا وارد شود، نوری زیبا، گرم، دوست‌داشتنی و دعوت‌کننده را دیدم که از شکاف در نگاه می‌کرد.

آیا اطلاعاتی در مورد چگونگه گذراندن زندگی خود به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟ بله من عشق را احساس کردم. نه عشق زمینی (بلکه) عشق بهشتی را احساس کردم. این عشق را به یکباره در تک تک سلول های بدنم حس کردم. مانند یک گرما و ارتعاشی از تک تک سلول های بدنم احساس می شد. توصیف تقریبا غیرممکن است. انگار تمام سلول‌هایم، مولکول‌هایی که من را تشکیل می‌دهند، با عشق منشأ گرفته از زمانی که پدرم با من و عیسی وارد اتاق شد، می‌رقصیدند.

پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات جزئی در زندگی. من بدون هیچ شکی مطمئن هستم که عیسی اکنون وجود دارد. من او را ملاقات کردم. می توانم اکنون چیزها را احساس و حس کنم. من شناختی دارم که فقط یک احساس ژرف در درون خودم است. من می دانم چه زمانی مشکل در راه است، می دانم چه زمانی خوب اتفاق می افتد. من با پدر و مادربزرگ فوت شده ام رویاها و گفتگوهای بسیار واضحی دارم، اما تنها زمانی که اطلاعات مهم باید برای من فاش شود. صحبتی که با پدرم در یک رویا داشتم به من گفت که نیازی به نگرانی در مورد نوزاد هنوز متولد نشده از نوه ام ندارم، که او تا روزی که نوزاد به دنیا می آمد با او آنجا بود. هیچ چیزی برای پیشگویی آینده ی جهان نیست، فقط چیزهایی در مورد خانواده ی ماست. من یک مادر چهار فرزند هستم و تمام زندگی ام وقف همه ی اعضای خانواده ام بوده است و فکر می کنم به همین دلیل است که من در حال گرفتن این کمک هستم.

آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟ نه

پس از NDE:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ بله همه چیز بیشتر بر اساس احساس بود تا بصری، و احساسات آنقدر عمیق و قوی بودند که فکر می کردم از درون به بیرون منفجر خواهم شد. عشقی که احساس کردم، با تک تک سلول های بدنم به یکباره احساس کردم. نفس گیر بود و آرزو می کنم می توانستم دوباره آن را احساس کنم.

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده به خاطر می آورم.

من یک هفته ماندنم در بیمارستان را خیلی کم به خاطر می آورم. خیلی از آن خارج شده بودم. مدتی طول کشید تا بتوانم دوباره خوب نفس بکشم و در فکر کردن واقعا مشکل داشتم. من فقط نمی توانستم مکالمات را دنبال کنم و آنها را معنادار کنم و نمی توانستم حرف هایم را به خاطر بیاورم.

گفتند اکسیژن و خون کافی به مغزم نمی رسد. تمام هفته ای که در که در بیمارستان بودم مه آلود و تا به امروز فقط تکه‌های کوچکی از صحبت‌های بچه‌هایم را به یاد دارم و خیلی کم با پزشکان. با این حال، NDE در حافظه ی من فروزان است. کاملاً به وضوحی که می تواند باشد، هر چیزی که دیدم، صدای صوت عیسی در سرم وقتی که به صورت تله پاتی صحبت می کرد، قرار دادن دقیق بشقاب ها و ظروف نقره روی میز، انعکاس نور از دیوارکوب از جام های روی میز. بافت و رنگ صورت پدرم و عیسی با وجود این که من حدود ۶-۸ فوتی آنها ایستاده بودم و من در حالت عادی اصلا بینایی خوبی ندارم. همه ی اینها برای همیشه در حافظه، قلب و روح من حک شده است. من نمی توانم تاکید کنم که NDE در مقایسه با خاطره ی من از اقامت یک هفته ای در بیمارستان چقدر شفاف بود.

آیا بعد از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟ بله فقط رویاهای بسیار زنده و دقیقی که دارم وقتی بستگان فوت شده ام در خواب به سراغم می آیند.

آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به خصوص برای شما معنادار یا قابل توجه است؟ شادی شادی ناب من تا امروز می توانم شادی و عشقی را که در آن مدت کوتاه در آن طرف احساس کردم، احساس کنم. می دانم مردن خیلی آسان است این آسان تر از عبور از آستانه ی یک در است. بعداً دریافتم که پرستار اورژانس گفت وقتی مرا به تمام لوله‌ها و سیم‌های اورژانس وصل می کردند می‌توانستم کمی پاسخ بدهم، اما خود واقعی من در طرف دیگر بود و هیچ درد یا ناراحتی-ای احساس نمی‌کردم. من می دانم که روح و جسم من از هم جدا هستند و می توانم همزمان در دو مکان باشم زیرا روی تختخواب چرخ دار زنده با این حال از آن رد شده بودم. وقتی آنها مرا به همه چیز وصل کردند، هرگز هیچ درد یا چیزی احساس نکردم، زیرا وقتی همه چیز ادامه داشت من عبور کرده بودم.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله حدود یک هفته بعد به فرزندانم گفتم. آنها پذیرا بودند به جز پسری که امدادگر است. او فقط فکر کرد من روان پریش هستم و حالا طوری رفتار می کند که انگار با آن بازی می کند. من باور نمی کنم زمانی که NDE اتفاق افتاد آنها به من هیچ دارویی در اتاق اورژانس داده باشند که باعث توهم من شود زیرا آنها نمی دانستند مشکل از چه قرار بود تا بعد از اسکن CAT و من تجربه را داشتم همان طور که آنها مرا در لوله ی اسکن CAT می گذاشتند.

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ بله، من کتاب ریموند مودی را خوانده ام و به طور مرتب از NDERF بازدید می کنم. دلیلش این بود که 30 سال پیش برادر 23 ساله ام را از دست دادم و چند سال پیش به طور تصادفی با وب سایت NDERF برخورد کردم و داستان ها به من امیدواری دادند که برادرم در بهشت ​​بود. گرچه، تجربه ی من متفاوت از هر چیزی بود که در NDERF دیده ام. من فکر نمی‌کنم این دانش بر تجربه‌ام تأثیر گذاشته باشد، زیرا کنترلی بر ترک بدنم و رفتن به جایی که می‌خواستم نداشتم. من شمار بسیار کمی از تجربیات کلاسیک NDE را در طول NDE خود داشتم.

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه اعتقادی داشتید؟ تجربه قطعا واقعی بود کاملاً آنقدر واقعی که من در شوک بودم. من واقعا باید آن را پردازش می کردم. با وجود گذشت چند سال هنوز هر روز به آن فکر می کنم.

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه اعتقادی دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود تجربه ی من بسیار واقعی تر از زندگی زمینی من بود. از هر نظر NDE واقعی بود. زمین در برابر آن کسل کننده به نظر می رسد.

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ نه

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ من احساس می کنم که می خواهم در مورد این تجربه یک مشاور ببینم تا به من کمک کند آن را مرتب نمایم. زیرا این یک تجربه ی احساسی و همچنین فیزیکی است. من سعی کردم با کشیشم صحبت کنم و در مورد آن به او گفتم اما او آن را رد کرد و از من سؤال نکرد، فقط اجازه داد در مورد آن صحبت کنم. می ترسیدم به دکترم بگویم چون نمی خواستم در پرونده ی پزشکی من بیاورد که من دیوانه هستم. من فقط دوست دارم با فردی مانند یک درمانگر صحبت کنم، اما می خواهم با فردی که در این زمینه تخصص دارد صحبت کنم. نه به این دلیل که تأثیرات بدی روی من داشت، بلکه به این دلیل که خیلی بزرگتر از من بود و من هنوز در حال پردازش آن هستم.

آیا سؤال دیگری وجود دارد که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟ به نظرم خیلی کامل بود. من چیزی برای افزودن ندارم.