تجربة دوج كيه في الإقتراب من الموت |
شرح تجربه:
من نگهبان یک کلوپ شبانه بودم. سر کار رفتم، اما احساس بیماری داشتم. فکر کردم ممکن است آنفولانزا گرفته باشم. چون مریض بودم زودتر محل کار را ترک کردم. در آن زمان من با مادربزرگم زندگی و به مراقبت از او کمک می کردم. بخشی از داستانم را مادرم برایم تعریف کرد. او گفت که مادربزرگم نمی توانست صبح من را بیدار کند. بنابراین مادرم به سرعت به خانه رفت و آنها برای یک آمبولانس تماس گرفتند. من به مدت پنج هفته در یک کمای دارویی قرار داده شدم. من همچنین پس از آن دریافتم که بیمارستان باید مرا در یک کیف می گذاشت. فکر می کنم آنها از یک وسیله برای کمک به من در تنفس استفاده کردند.
در مقطعی قبل از بیرون آمدن از کما، خودم را در یک اتاق سفید یا یک خلاء سفید دیدم. زمانی که در این مکان بودم، به سوالاتی که از طریق تله پاتی در معرض آن قرار می گرفتم پاسخ میدادم. یادم میآید که گفتم هنوز نمیخواستم بروم، زیرا چیزهایی وجود داشتند که هنوز باید انجام میدادم؛ از جمله چیز بسیار مهمی که قرار بود در آن مشارکت کنم این بود که بر بسیاری از مردم تأثیر مثبت می گذاشتم. من فرصتی را خواستم تا حداقل آنقدر برگردم که به مادرم بگویم پول و چیزهایم کجا بودند. در پایان این گفتگو، یادم می آید که می گفتم اگر نتوانم این کارها را انجام دهم، درک می کنم و این که با ادامه ی کار مشکلی ندارم.
بخش بعدی داستانم نمیدانم پشت سر هم با آنچه که توضیح دادم اتفاق افتاد یا نه، اما آن را با جزئیات کامل به یاد میآورم. داشتم در جاده ای سنگفرش قدم می زدم و در سمت راستم مزرعه هایی با گل های وحشی وجود داشتند. میتوانستم (با پیمودن)شاید شش فوت در سمت راست به دیواری رسیده و در واقع آن را لمس کنم. در سمت چپ من تصویر آینهای از مزرعه ای با گلهای وحشی بود، با کوههایی در دوردست. اگر می خواستم بروم، مدام در میان گل ها قدم می زدم. نمی دانم تا چه فاصله ای می توانستم به سمت چپ خود سفر کنم. فقط به نظر می رسید که ادامه دارد و ادامه دارد.
سرانجام، هنگامی که در جاده ی سنگفرش راه می پیمودم به درگاهی سیاه می رسیدم، بدون هیچ در فیزیکی. این به طورکامل یک تونل نبود، اما به سادگی دری که فقط از آن می گذشتید هم نبود. بهترین توصیف یک سرسرای کوچک با ژرفاست. نوری در آن سوی این خلأ کوچک سیاه وجود داشت. من به درون خلاء سیاه گام نهاده و به سمت نور رفتم. وقتی از میان سمت دیگر (بیرون) آمدم، برعکس آن چیزی بود که پیش از گام نهادنم به درون درگاه دیدم.
در سمت چپم، میتوانستم دست چپم را دراز و دیواری را با تصویری از گلهای وحشی لمس کنم. در سمت راستم گل های وحشی بودند تا آنجایی که می توانستم ببینم با کوه هایی در دوردست. اما این بار تعداد زیادی از مردم دور هم جمع می شدند، معاشرت می کردند و با هم بودند. هیچ کس به من نزدیک نشد و فکر می کنم من فقط برای چند ثانیه آنجا بودم. با خودم فکر کردم که اینجا جای باحالی است، اما من هنوز برای حضور در اینجا آماده نیستم. برگشتم و از میان خلاء سیاه به جایی که شروع کرده بودم بازگشتم. در اطراف درگاه/تونل گام زده و جاده را ادامه دادم.
باز هم، گفتن یک خط زمانی برای من بسیار دشوار است. این همه در یک زمان یا در یک دوره ی چند روزه اتفاق افتاده است. بعد، یادم میآید که در بیمارستان از خواب بیدار شدم، مادر و ناپدریام را آنجا دیدم و به آنها می گفتم که "من اینجا هستم تا همه ی آنها را با عشق برکت دهم." من اهل کلیسا نیستم و به مذهب معمولی و سازمان یافته باور ندارم. این جمله از من چیزی نیست که من هرگز با صدای بلند بگویم.
من یک جراحی نای(tracheotomy) با یک لوله ی اکسیژن در گلو داشتم، بنابراین خیلی بلند صحبت نمی کردم. در این هنگام دریافتم که در پنج هفته ی گذشته در کمای دارویی بوده و سپس با مننژیت پنوموکوکی(pneumococcal meningitis) در بیمارستان بودم. مادرم به من گفت که در مدت ۲/۵ تا ۳ ماه اقامتم در مقطعی یک پرستار به او گفته که باید برای تشییع جنازه ی من آماده شود. تب بیش از ۱۰۵ درجه ی فارنهایت داشتم که باید مشکلات جسمی و روحی زیادی را روی من برجای می گذاشت. وقتی از کما بیرون آمدم دکتر از من سؤالاتی کرد، همه چیز را درست پاسخ دادم. حتی بدون این که او بپرسد شماره ی گواهینامه ی رانندگی ام را برایش خواندم. از مامانم پرسید آن ترتیب اعداد و حروف چه بود؟ او گفت که من یک(فرد) باهوش بودم و داشتم شماره ی گواهینامه ی رانندگی ام را به او می گفتم. به یاد میآورم که او میخندید و میگفت: "حالش خوب است." تا روز بعد، خبر پخش شد که من زنده مانده ام. بسیاری از سخنرانان مذهبی از مذاهب مختلف از من دیدن کردند. همه ی آنها از حضور من در آنجا شگفت زده بودند.
وقتی سرانجام از بیمارستان مرخص شدم، تنها مشکل من ناشی از این ناراحتی جای زخم جراحی نای، لوله ی معده، جراحت زخم و سه دلمه ی زخم فشاری بود. چند هفته بعد در خانه، توسط مادرم از خواب بیدار شدم که به من می گفت اخبار را روشن کنم. به ما حمله کرده بودند(۱۱ سپتامبر) من تلویزیون را روشن کردم و فکر کردم که این همه مزخرفات پزشکی را پشت سر گذاشته ام و (حالا) این گونه می خواهم بمیرم؟ در همان هنگام سطحی از آرامش در وجودم بود که اگر وقت رفتنم بود نمی ترسیدم. من با این که دوباره به آنجا برگردم مشکلی ندارم. تا به امروز هیچ ترسی از مردن ندارم. نمیخواهم بمیرم، اما اگر بمیرم، میدانم که با جایی که دارم میروم مشکلی ندارم.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت مذکر
تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 2001/4/27
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
نامطمئن بیماری CPR داده شده بیماری، آسیب یا شرایط دیگری که تهدید کننده ی زندگی در نظر گرفته نمی شود. من مننژیت پنوموکوکی داشتم. من نمیدانم که در آن زمان آیا این تهدیدی برای زندگی در نظر گرفته میشد یا وضعیت شخصی من عاملی است که آن را تهدیدکننده ی زندگی کرده بود هم.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
هم دلپذیر و هم ناراحت کننده
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نه. من آگاهی نسبت به بدنم را از دست دادم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. من شرایطی را که داشتم خیلی درک می کردم و حالت تدافعی یا مشاجره ای نداشتم. در پایان مکالمه، با هر تصمیمی که برای من گرفته شد، خوب بودم.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرارداشتید؟
من نمی توانم زمان خاصی را برای این موضوع بگذارم زیرا به مدت پنج هفته در کمای دارویی بودم.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
سریعتر از حد معمول
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ نه
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
زنده تر از حد معمول
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
بینایی من به نظرم همان گونه بود. هیچ چیز کم نور یا خیلی درخشان نبود.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
من فقط چیزهایی را در ذهنم می شنیدم انگار کسی با مغزم صحبت می کرد. اما من چیزی مانند همیشه در بدنم نمی شنیدم.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
بله، مانند شکل درب به نظر می رسید که پس از یک مسیر/تونل بسیار کوتاه به درگاه دیگری می رسید که به خوبی روشن شده بود.
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
بله بدون هیچ ارتباطی با دانش من. من مدت بسیار کوتاهی در این مکان ماندم.
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله شبیه نور روز بود.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. این مکانی بود که هیچ آشنایی نداشتم، اما احساس نمی کردم که در ابرها یا جایی جادویی هستم.
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
آرام و آسوده بودم.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
نه
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
دیگر احساس نمی کردم در تضاد با طبیعت هستم.
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
نه
آیا صحنه هایی از گذشته تان به شما بازگشت؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
صحنه هایی از آینده ی شخصی من. این کمتر یک صحنه بلکه بیشتر یک فکر بود. میدانستم که قرار بود در کاری مشارکت کنم که باعث رشد و توسعه ی افراد زیادی می شد.
آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
دیگر یا چند مذهب. من فکر می کنم پیشینه ی مذهبی من خداباوری ندانم گراست. من باوردارم که حداقل یک موجود برتر وجود دارد. اما پیام آوران زیادی برای پیام آن وجود دارند.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟
نه
هم اکنون دین شما چیست؟
ادیان دیگر یا چند مذهب. باور مذهبی من امروز مانند زمانی است که NDE داشتم.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که کاملاً با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید مطابقت داشت. نمیدانم او چه کسی است که با من صحبت کرد، اما فکر کردم که شخص دیگری مانند یک موجود برتر بود. اما نمیتوانستم تعیین کنم که آیا این از یک باور مذهبی خاص میآمد.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله، من تصدیقی داشتم که زندگی پس از مرگ وجود داشت.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
صدایی شنیدم که نتوانستم تشخیص دهم. پرسشهایی را به یاد میآورم که پرسیده شده بودند، اما یادم نمیآید که کلمات چه بودند. من به طور معمول به این پرسشها پاسخ دادم.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با افرادی برخورد کردید یا از آنها مطلع شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکرنام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله اطلاعات شنیده شده ی کمتری و وقتی از درگاه گذشتم، منظره ی افراد دیگر بود.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله سوالاتی از من پرسیده شد که نمی توانستم با صدای بلند بشنوم. من به سوالات گفته شده همانطور که احساس کردم مناسب سوالات پرسیده شده بود، پاسخ دادم. زمانی که این سوال ها تمام شد، من این حقیقت را پذیرفتم که این می تواند پایان زندگی من باشد.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟
بله این که من اینجا هستم تا به افراد زیادی کمک کنم. نمی دانم این من هستم که کمک می کند یا فرزندم. اما کمک به افراد زیادی می تواند از وجود دخترم باشد که من در ایجاد آن کمک می کنم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله پیس از این که وارد تونل شوم، مردمی نبودند. وقتی به درون تونل رفتم و اطراف را ارزیابی کردم، شمار قابل توجهی از مردم حضور داشتند. که باعث شد احساس کنم آنها بخشی از آن مرحوم بودند.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی های مان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله وقتی از کمای دارویی بیرون آمدم به مامان و بابام گفتم: "من همه ی شما را با عشق برکت می دهم" و من آدمی نیستم که این جور صحبت کنم.
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات متوسط در زندگیم. احساس میکنم با زندگی افرادی که از دنیا رفتهاند بیشتر هماهنگ هستم و گاهی فکر میکنم آن مرحوم را میبینم.
بعد از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله، قسمتهایی که بیان آنها دشوار بود، جایی بود که در حین انجام این مکالمه در آن بودم، تا جایی که یک مکان فیزیکی. و یادم نمیآید که کسی را دیده باشم، اما شنیدن سؤالاتی را به یاد می آورم، اما بیشتر از این بود که ذهنم با صدای بلند نباشد. دشوار است که پذیرش خود را به شکلی غیر از همه فهم بیان کنم.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. ۲۲ سال از وقوع آن می گذرد و من امروز می توانم جزئیات را همانطور که در زمان وقوع آن رخ داد به وضوح به یاد بیاورم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله، من افراد درگذشته را می بینم، کمی احساسات افراد را حس می کنم، مانند زمانی که غمگین، شاد یا خشمگین هستند.
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارند که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجهند؟
این که زندگی پس از مرگ وجود دارد.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله در عرض چند روز از وقوع آن. خوشحال بودم که به اشتراک بگذارم. شگفت زده شدند اما آنچه را که به آنها می گفتم باور کردند. به نظر می رسید آنها انتظار داشتند آنچه را که پس از این که ما می میریم اتفاق خواهد افتاد. اما من مطمئن هستم که هنوز عدم اطمینانی برای آنها وجود دارد.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. یکی از دلایلی که من به واقعیت خود پس از تجربه باور دارم این بود که همه ی افراد مذهبی برای صحبت با من می آمدند و از این که من زنده مانده بودم شگفت زده می شدند. سطح نترسیدن از مردن، در اتفاقی که پس از این که می میری برای انرژی شما می افتد.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود با آسایش کامل.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه
آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه خود بیفزایید؟
قرار است خوب بشویم.
آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟
شاید آن را به دو بخش تقسیم کنید. به سمت پایان، احساس می کردم که هنوز دارم به همان سوالات پاسخ می دهم.