إميلي دبليو. تجربة الاقتراب من الموت |
شرح تجربه:
در سن چهل سالگی، به تازگی با مردی شریک(و دوست)شده بودم که هرگز صاحب فرزند نشده بود. می دانستم که قرار بود با هم باشیم، زیرا نخستین بار که به او چشم دوختم، صدایی در سرم گفت: "تو اینجا هستی." چنین احساس کردم که یک جستجو به پایان رسیده بود. پس از یک سال زندگی با یکدیگر به او گفتم: تو یه بچه می خوای؟ و او گفت: "بیا این کارو بکنیم." من از ازدواج قبلی چهار فرزند داشتم، بنابراین این هدیه ی من به او بود. دوقلوهای من که هفت سال پیش به دنیا آمدند، با سزارین برنامه ریزی شده به دنیا آمده بودند، اما دوتای بزرگتر زایمان طبیعی داشتند. من نمی ترسیدم که جای زخم قبلیم در این زایمان باز شود، زیرا به من گفته شد که جای زخم در حال حاضر تثبیت شده و خطر پارگی با انقباضات وجود ندارد. یک هفته پیش از موعد مقرر، به بیمارستان رفتم و به آنها گفتم که دیدم زخم باز در حال پاره شدن است و درخواست زایمان سزارین کردم. به من گفتند با این نزدیکی موعد ممکن نبود و خوب می شود. پنج روز بعد وقتی در خانه بودم آبم پاره شد. من را با انقباضات خفیف سریعا به بیمارستان بردند. بعد از چند ساعت اقامت در اتاق زایمان، شروع به انقباضات شدید کردم. درد آنقدر شدید بود که می لرزیدم. من به ماماها توضیح دادم که دو فرزند اول من به طور طبیعی و بدون هیچ دارویی به دنیا آمده بودند، بنابراین می دانستم درد زایمان چگونه بود. به آنها گفتم این درد آن نبود. آنها به من خندیدند و مرا ترک کردند.
به مدت یازده ساعت، خونریزی داخلی تا حد مرگ. کودک من صاف بود و از بلعیدن خون در جنین پیوسته در اضطرابی مرگبار. شریک زندگی من از درخواست های ناامیدانه ی من برای کمک به قدری آسیب دیده بود که مجبور شد ساختمان را ترک کند. سرانجام، یکی از ماماها متوجه شد که واقعاً یک جای کار ایراد داشت. او یک جراح پیدا کرد و او را به سوییتی که من در آن بودم کشاند. او نگاهی به من کرد و کدی را صدا زد. او سر کارکنان فریاد کشید که من داشتم می مردم. هرج و مرج کامل با کارکنان در هر طرف وجود داشت. آنها مرا به معنای واقعی کلمه از روی تختی که بررویش بودم بلند کرده و روی یک چرخ دستی انداختند. در عرض دو دقیقه، من در اتاق عمل بودم. جراح صورتش را به صورت من چسباند و گفت: «باید تو را بیهوش کنیم. تو داری می میری و بچه ات هم همین طور.» به او گفتم برای نجات کودکم هر کاری لازم است انجام دهد. برای ضربان قلبش مانیتور روی شکمم گذاشته بودند و دوباره شروع به بوق زدن کرد. او به من گفت به جای آن به من اپیدورال(epidural) می دهند، زیرا من خیلی به مرگ نزدیک بودم (چیزی) که در یک حالت عمومی ایمن نیست. نمی دانم چه دارویی برای درد به من دادند، اما تا اکنون حالم خوب بود و فقط سرم را تکان دادم. پسرم به دنیا آمده بود و آنها بر روی او کار می کردند. بعد بیهوش شدم.
من خودم را در یک اتاق مه آلود بی پایان یافتم. هیچ دیوار و سقفی که بتوانم به یاد بیاورم وجود نداشت. انگار در مرکز ابرها بودم.
خدا به سمت من آمد و لبخند بزرگ و زیبایی به من هدیه داد. من به هیچ وجه از حضور او شوکه نشدم. این یک آشنایی-ای بود فراتر از هر چیزی که روی زمین می شناختم. او مرا در آغوش گرفت و به من گفت که از دیدن من بسیار خوشحال است. صدای او برای من آشناترین چیز بود زیرا آن را می شناختم. مانند هر صدایی بود که در تمام عمرم شنیده بودم و در یک طنین شکل گرفته بود. در حالی که هنوز در این فضای ابری بودیم چند متری را با من قدم زد؛ و با هم حرف زدیم.
من مقداز زیادی از چیزهایی را که در مورد آن صحبت کردیم نمی توانم به یاد بیاورم. اما اندوه ژرفی را که او در مورد رفتار بشریت در قبال یکدیگر حس می کرد، احساس کردم. هیچ عصبانیتی وجود نداشت، فقط یک ناامیدی و اندوه ژرف و دردناک بود. خدا عشق خالص است. او هیچ سنخیتی با خدای توصیف شده در اسطوره های کتاب مقدس ندارد. خدایی که من با او صحبت می کردم هرگز انتقام و مجازات مخلوقاتش را انتخاب نمی کرد. پوست او تشعشع می کرد و با نور تابان شدیدی می درخشید؛ مانند هیچ چیز روی زمین. نور درخشان ترین نور بود، اما خیره کننده نبود.
او چیزهایی که او را خوشحال می کرد به من گفت. در میان این چیزها مهربانی نشان دادن مردم نسبت به یکدیگر بود، کمک کردن مردم به یکدیگر و دوست داشتن هم. او به من گفت که بخشش چقدر مهم بود. او به من گفت که اگر بشریت زنده بماند، تنها راه از طریق عشق خواهد بود. او توضیح داد که عشق مانند عفونتی بود که می توانست تاریکی-ای را که بر روی زمین حاکم است، تحت کنترل خود درآورد و آن را از بین ببرد. می توانستم عشقی را که او به من و هر روحی داشت احساس کنم. او به من گفت که من بخشی از او بودم و او بخشی از من و هر روح روی زمین بود. ما همه یکی و به هم متصل بودیم.
من هیچ چیز دیگری به یاد ندارم، جز بیدار شدن در در دوران نقاهت. خیلی سرد بودم و تا بن استخوان احساس سرما می کردم. دندان هایم ترک خورده بود چون به شدت به هم می خوردند. پرستاری که کنارم بود به سرعت رفت تا برای من مقداری پتوهای گرم بیاورد. باید حداقل یک ساعت طول کشیده باشد تا از لرزش دست بردارم و گرم شوم.
جراح آمد و با من صحبت کرد. او به من گفت که از نظر داخلی بهم ریخته بودم. او کاری را که باید انجام می داد تا جان من را نجات دهد، انجام داد، اما من هرگز نمی توانستم بچه های بیشتری داشته باشم. او به من هشدار داد که اگر باردار شوم این مرا می کشد. هنگامی که برای نجات جان من کار می کردند پسرم را در سالن به آغوش پدرش انداخته بودند. شریکم به من گفت که ساعت ها طول کشیده تا به او بگویند من خوب می شوم. او هرگز در زندگی خود نوزادی را در آغوش نگرفته بود و تمام این تجربه برای او آسیب زا بود. وقتی بالاخره مرا به اتاقی بردند، پسرم را برای من آوردند. چشمانمان قفل شد و این برق به آنها رسید. این نگاهی بود که از وقتی یک سال قبل پدرش را دیدم می شناختم. این بود، "آه، شما اینجا هستید."
من باوردارم خدا چند سال پیش دوباره مرا لمس کرد، اما این یک NDE نبود. اما من واقعا باور دارم که این به پیوندی که با تجربه ی NDE-ی خود حفظ کرده بودم، ارتباط داشت.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 02/02/2013
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله سزارین اورژانسی زایمان
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
بله خیر
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. احساس می کردم که وجود اصیل خودم بودم و در مکانی که به خودم و بقیه تعلق داشت. انگار تجربه ی زمینی من یک تجربه ی ضروری بود، اما نه داستان واقعی وجود ما.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود بودید؟
بله قطعا
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
نه
آیا به نظر می رسید زمان سرعتش بالا می رود یا کند می شود؟
نه
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
زنده تر از حد معمول
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
من چیز بیشتری برای اضافه کردن به داستان خود در بالا ندارم.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از زمان تجربه داشتید مقایسه کنید.
من چیز بیشتری برای اضافه کردن به داستان خود در بالا ندارم.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا منشأ عرفانی یا دیگر جهانی
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
آری
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. در بالا توضیح داده شد
در طول تجربه چه عواطفی را تجربه کردید؟
من قبلاً این را به تفصیل توضیح داده ام
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد خودم یا دیگران
آیا صحنه هایی از گذشته تان به شما بازگشت؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
ادیان دیگر یا چند مذهب: من با هیچ دینی تربیت نشده ام. مادرم باطنی(esoteric) بود. من یک کتاب مقدس را در حدود نه سالگی خواندم و خدا را پذیرفتم. با ادامه ی زندگی، ادیان دیگر را دیدم و بخش های کوچکی از آنها را برداشتم که تشدید و تقویت شد.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟بله، شناخت قطعی من از وجود واقعی و ارتباط ما، به من احساس تعهدی برای به اشتراک گذاشتن دانش خدا داده است.
هم اکنون دین شما چیست؟
غیروابسته - هیچ چیز خاص - مذهبی غیروابسته: من فقط زمانی به کلیسا می روم که بخواهم چیز خاصی از خدا بخواهم. به عنوان مثال، وقتی از سنت پیترز در رم دیدن کردم، برای دختران دوقلو دعا کردم، در عرض یک ماه دختران دوقلو را باردار بودم. من زمانی که در سن ۲۱ سالگی با یک مرد یونانی ازدواج کردم، ارتدوکس یونانی تعمید داده شدم، اما در زندگی سعی کرده ام بیشتر از یک فلسفه ی بودایی پیروی کنم، در حالی که هنوز به خدا اعتقاد دارم.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید سازگاری نداشت.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله، من همیشه سعی کرده بودم یک فرد دوست داشتنی خوب باشم. اما اکنون می دانم که هر عمل از روی عشق، هر چقدر هم که کوچک باشد، بسیار مهم است. درک من از یگانگی مان باعث شده است که در اطلاع رسانی به دیگران کمی احساس مسئولیت کنم. من باور دارم که اگر تعداد زیادی از مردم این را درک کنند، جهان را تغییر خواهد داد.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدی؟
من در واقع آنها را دیدم. دو فرشته مذکر پشت خدا، چند متر دورتر بودند. انگار سرشان شلوغ بود. من هیچ توجهی به آنها نکردم و آنها به من هیچ توجهی نکردند.
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
بله، می دانستم وجودی که ملاقات کردم، خدا، خالق ما بود. او نیازی به معرفی خود نداشت. من او را می شناختم و او مرا می شناخت عمیق تر از هر ارتباط زمینی-ای که تا کنون داشته ام؛ جز این که خیلی بیشتر بود. من ماهها چهره ی او را با جزئیات به یاد می آوردم، اما اکنون نمی توانم آن را به یاد بیاورم. او مطمئنا جامهای بر تن داشت، مانند آن که می بینیم عیسی مسیحی می پوشد.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
بله، یادم نمیآید که آیا او به من گفت یا فقط به یاد آوردم، زیرا در آن زمان وضوح زیادی در آنجا داشتم. من در مورد وجودمان می دانستم، اما همچنین می دانستم که، که آن واقعیت بود. می دانستم که زندگی روی زمین مانند بازی با یک آواتار است؛ اما برای تجربه اهمیت زیادی داشت. این که چرا باید تجربه می کردیم باور دارم چیزی نبود که من می دانستم.
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله در داستان تجربه ی من در بالا توضیح داده شده است.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله من با او صحبت کردم و او را شناختم.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
بله مانند بالا
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله فقط می دانستم. این احساس بازگشت به حالت اصلی من بود.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی به دست آوردید؟
بله مانند بالا
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله عشق تنها چیزی است که اهمیت دارد. محبت و مهربانی و توجه به یکدیگر باعث خوشحالی خداوند می شود. حتی با غریبه ها، اعمال کوچک عاشقانه می تواند کل زندگی یک نفر را تغییر دهد.
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟تغییرات متوسط در زندگی من
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
می دانم که همدلی هدیه ی من است و برای کمک به دیگران به من داده شده است.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
نه
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟
من این تجربه را نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند با دقت بیشتری به خاطر می آورم
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
نامطمئن. مواجهه ی من بود که پیشتر به آن اشاره کردم؛
جایی که قرار بود دو یا سه سال پیش برای یک مجرای شیر عفونی جراحی داشته باشم. بیمارستان ساعت یازده شب مرا به خانه فرستاد تا برای عمل جراحی ساعت هفت صبح آماده شوم و در حین رانندگی شروع به گریه کردم و از خدا خواستم کمکم کند، زیرا از عمل جراحی می ترسیدم. صدایی آمد و به وضوح و با صدای بلند به من گفت: "بدن ها برای شفای خود ساخته شده اند." نزدیک بود از جاده خارج شوم، فکر کردم کسی در صندلی عقب است. اما بعد دوباره آمد، "بدن ها برای شفای خود ساخته شده اند." در حالی که کاملاً ترسیده بودم، لحظه ای به آن فکر کردم. بعد بارها و بارها می آمد، تا این که بارها و بارها با صدای بلند شروع به گفتن آن کردم. اول با صدا بود و بعد صدا ناپدید شد و فقط من بودم که آن را میگفتم. وقتی به خانه رسیدم، می دانستم باید چه کار کنم. ساعت نه صبح بیدار شدم، رفتم خرید همه ی غذایی که باید بخورم، با مقداری از آن سوپ درست کردم، و بقیه یا با آن سالاد خام درست کردم، و با فرکانس هرتز که در گوشی های هوشمند پخش می شد، خوابیدم. ساعت یازده شب، حالا دو روز پس از مرخص شدن از بیمارستان، به اورژانس برگشتم. من به خاطر از دست دادن عمل جراحی روز قبل عذرخواهی کردم و از آنها خواستم به سینه ام نگاهی بیندازند. چیزی که قبلا دوبرابر اندازه بود، قرمز روشن و داغ، نمیتوانست آن را با آنتیبیوتیک IV سه بار در روز برطرف کند و به من مسمومیت خون داده بود. به معنای واقعی کلمه، تقریباً چیزی برای دیدن وجود نداشت، به جز ردهای قلمی که برای سنجش میزان انتشار عفونت ایجاد کرده بودند. با دیدن من نزدیک بود به زمین بیفتند. من از تجربه ی خود به آنها گفتم و آنها جوری نگاه می کردند که انگار من دیوانه شده ام.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟بله شاید یک سال. من فقط احساس می کردم که خیلی شخصی است و این که باید آن را پردازش کنم
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
بله، من هیچ اطلاعات شخصی نداشتم، فقط چیزی به نام NDE وجود داشت. پس از این که پدربزرگم مرد از این که به او نگفته بودم چقدر دوستش دارم ناراحت بودم. خوابی دیدم که رویا نبود. واقعی بود. او را در یک کلیسا پیدا کردم و در آغوش گرفتیم. به او گفتم از این که به او نگفتم چقدر دوستش داشتم پشیمانم. او مرا دلداری داد و با صدای آرام و شیرینش به من گفت: اشکالی ندارد عشق، می دانم. از خواب بیدار شدم در حالی که هنوز می توانستم فشار آغوش او را احساس کنم. این یک NDE نبود، اما تجربه ی یک قلمرو دیگر بود که واقعی بود.
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. من آن را احساس کردم، واقعی تر از زندگی اینجا بر روی زمین بود. من همیشه به نوعی احساس می کردم که چیزی در زندگی واقعی نبود، مانند این که در حال بازی در بخشی از یک فیلم بودم. تجربه ی من به من نشان داد که در برخی از جهات در این مورد درست بودم.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟
تجربه قطعا واقعی بود. این شیوه ی بودن من را تغییر داد؛ نه واقعاً شیوه ی عملکردم، زیرا همیشه سعی کرده ام خوب و دوست داشتنی باشم. اما اکنون، می دانم که چرا اینقدر مهم است.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه
آیا سؤال دیگری وجود دارد که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟
من فکر می کنم برخی از سوالات در شکل کمی پیچیده بودند. درک من از زبان خوب است و برخی از آنها گول زننده بودند.