شبیه به یک تجربه نزدیک به مرگ Erin K
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




توضیحات تجربه:

دو هفته بعد از تولد فرزند دومم، هنوز خونریزی زیادی داشتم (لخته خون‎هایی به اندازه یک مشت). همسرم (که اکنون از هم جدا شدیم)، بعد از این که از مدرسه به خانه آمد و مرا در حالی پیدا کرد که دچار شوک شده بودم، مرا به نزدیکترین بیمارستان در المپیا، واشنگتن برد. پوستم خاکستری و سرد شده بود؛ خونریزی بند نمی‎آمد؛ داشتم یخ می‏زدم.

مدت کوتاهی پس از این که به اتاق اورژانس رسیدیم، فقط می‎توانستم تصاویر مبهمی از پرسنل و همسرم را ببینم. می‎توانستم بشنوم که حرف می‎زنند، اما صحبت‏های آنها گنگ بود (مثل صحبت‎های بزرگسالان در کارتون‏های چارلی براون). فقط می‎توانستم کمی دست همسرم را حس کنم که دست مرا گرفته بود. سپس انگار یک شخصی واضح شد. او یک دفعه ظاهر نشد؛ تمام مدت آنجا بود، فقط واضح شد در حالی که بقیه هنوز مات و مبهم بودند. او دستم را گرفت، و من می‎توانستم تک تک انگشتانش را حس کنم. صدایش واضح و طبیعی بود، در حالی که صدای بقیه گنگ بود. سفید پوشیده بود، اما نمی‏دانم کت و شلوار بود، یا عبا یا چیز دیگری. او گفت «نترس». (راستش، از اول هم نترسیده بودم، و با دیدن او خیلی احساس آرامش کردم). او چیزهایی گفت که تا به حال آنها را بازگو نکرده‏ام (و نخواهم کرد)، و بعد گفت که روزی دوباره با هم خواهیم بود.

من به بیمارستان دیگری در لیسی واشنگتن منتقل شدم و در آنجا یک عمل اتساع و کورتاژ برای برداشتن بخشی از جفت که هنگام تولد دخترم خارج نشده بود، روی من انجام شد. تا 11 سال بعد، همیشه فکر می‎کردم که اگر این تجربه واقعی هم بوده، آن مرد یک فرشته یا کسی بود که روزی در زندگی بعد از مرگ او را خواهم دید.

من از شوهرم طلاق گرفتم و چندین بار با فرزندانم نقل مکان کردم. تا این که تابستان گذشته (سال 2001) به جایی که اکنون هستیم رسیدیم. من چند بار و هر بار چند روز به این منطقه آمدم، و چند روز قبل از شروع مدارس به اینجا نقل مکان کردیم. من آن مردی که در تجربه‎ام دیده بودم را حدود 2 روز بعد از مستقر شدن در اینجا دیدم. به نظر می‎رسید که او مرا نمی‎شناسد، اما قطعا خودش بود. ظاهر و صدایش همان بود؛ او پیر نشده بود، هرچند فکر می‏کنم حتی اگر شده بود هم او را می‏شناختم. برخی از چیزهایی که او در سال 1990 به من گفته بود، بلافاصله بعد از دیدن او تایید شد. برای من بسیااار ناامید کننده بود که او مرا نمی‏شناخت (یا اگر هم می‏شناخت وانمود می‏کرد که نمی‏شناسد)، چون می‏دانم که قرار بود مرا بشناسد.

اطلاعات زمینه‌ای:

جنسیت: زن

تاریخ رویداد تجربه نزدیک به مرگ: 19 ژوئن 1990

موقع تجربه‌تان، رویدادی که زندگی‌تان را تهدید کند وجود داشت؟ بله، از دست دادن خون، شوک، و کاهش دمای بدن.

عناصر سازنده‌ی تجربه‌ی نزدیک مرگ:

محتوای تجربه خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ ترکیبی

آیا مواد (مخدر، محرک، بیهوشی یا...) یا دارویی استفاده کردید که این تجربه را تحت تأثیر قرار دهد؟ مطمئن نیستم. فکر نمی‎کنم تا وقتی تجربه‎ام تمام شود چیزی به من داده باشند، اما نمی توانم با اطمینان بگویم.

تجربه‌تان شبیه یک خواب بود؟ نه، من در نوجوانی در اثر تب و مصرف مواد مخدر دچار توهم شدم، و درجه واقعیت برای من به این صورت است: زندگی روزمره (بیداری) احساسی دارد که واقعی‎تر از رویاها یا توهمات است، و این تجربه احساسی داشت که از زندگی روزمره واقعی‏تر بود.

در طول تجربه‌تان چه زمانی بیشترین سطح آگاهی و هشیاری را داشتید؟ توضیحش سخت است. من نمی‎توانستم جزئیات آنچه که در اطرافم می‏گذشت را تشخیص دهم، اما خود آن مرد کاملا شفاف و کریستالی بود و من می‎توانستم حتی صدای نفس‎هایش را بشنوم.

آیا به نظر می‌رسید که زمان سریع‌تر یا کندتر شده است؟ من در شوک بودم. مدتی این تصور را داشتم که من و این مرد تنها افراد موجود در یک منطقه کوچک هستیم، انگار که واقعیت تنها شامل من و او در یک کیسه هوای بسته بود (؟)

لطفا شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره خود که قبل از زمان تجربه، تجربه کرده‌اید، مقایسه کنید. خیر

آیا از درون یا در طول یک تونل گذر کردید؟ خیر

آیا از حضور موجودات متوفی (یا زنده) آگاه شدید یا با آن‌ها روبرو شدید؟ بالا را ببینید.

آیا نوری غیرزمینی و عجیب دیدید؟ بله به نوعی. آن مرد بسیار روشن‎تر از بقیه به نظر می‏‎رسید، اما انگار که خودش روشن بود، نه این که نوری بر روی او بتابد.

آیا به نظر می‌رسید به جایی دیگر، دنیایی غیرزمینی، وارد شدید؟ خیر

در طول تجربه چه احساسی داشتید؟ یک حس آرامش، شگفتی، عشق شدید.

آیا به صورت ناگهانی و لحظه‌ای به نظرتان رسید که همه چیز را درک می‌کنید؟ همه چیز درباره عالم. آن مرد چیزهایی را به من گفت که برایم معنی پیدا کردند.

آیا صحنه‌هایی از آینده را دیدید؟ صحنه‎هایی از آینده جهان را دیدم.

آیا به یک مرز یا ساختار فیزیکی محدود شده رسیدید؟ (آیا متوجه محدودیتی فیزیکی شدید؟) خیر

خدا، معنویت و دین:

قبل از تجربه‌تان چه دینی داشتید؟ بهائی

الان چه دینی دارید؟ در حال گرایش به بودیسم

در مورد زندگی صرفا زمینی ما غیر از زندگی دینی‌مان:

تغییراتی که در طول زمان بعد از تجربه داشتید: تغییراتم بیشتر شد.

بعد از تجربه شما، چه تغییراتی در زندگی‌تان ایجاد شده است؟ اگرچه منتظر مرگ نیستم، اما دیگر هم از آن نمی‎ترسم؛ من درک بیشتری از چرخه‎های زندگی پیدا کردم. حس می‏کنم مجبورم هر کاری می‏توانم برای کمک به مردم و کاهش رنج کلی بشر انجام دهم.

آیا تغییرات خاصی در روابطتان به خاطر تجربه‌تان داشته‌اید؟ من هیچ کدام از اینها را به شوهر سابقم نگفتم، چون در طول تجربه متوجه شدم که دیگر مدت زیادی با او نخواهم بود. من از یک زن کتک خور و بی‎عزت نفس به یک دانشجوی 40 ساله دامپزشکی تبدیل شدم که در منطقه‎ای زندگی می‎کردم که هیچ کس را نمی‏شناختم. قبلا وقتی راه می‏رفتم، از مردم رو برمی‏گرداندم و به زمین نگاه می‏کردم؛ اکنون خوشحال و بااعتماد به نفس هستم و وقتی راه می‏روم به اطرافم نگاه می‏کنم. با مردم بهتر ارتباط برقرار می‏کنم، به خصوص با حیوانات.

بعد از تجربه نزدیک به مرگ:

آیا توضیح این واقعه در قالب کلمات سخت است؟ بله، توضیح کیفیت واقعیت آن سخت است.

آیا بعد از تجربه خود، موهبت و استعداد روحی، غیرمعمولی یا سایر موهبت‌های خاص پیدا کردید که قبل از تجربه‌تان نداشتید؟ من قبل از تجربه تا حدودی متوجه این موضوع شده بودم، اما بعد از آن به طور چشمگیری افزایش یافته است؛ وقتی در مورد شخصی می شنوم که مفقود یا کشته شده است، بلافاصله یک تصویر ذهنی از آنچه برای او اتفاق افتاده دریافت می کنم، و هر زمان که بعدا فهمیدم واقعا چه اتفاقی افتاده (که البته همیشه این را متوجه نمی شدم)، دیدم که تصویر من دقیق بوده است.

آیا یک یا چند بخش از تجربه شما وجود دارد که به خصوص برای شما معنادار یا قابل توجه است؟ بدترین بخش آن این بود که به مدت 11 سال فکر می‎کردم که این مرد کسی است که در زندگی بعد از مرگ او را خواهم دید، اما او را در اینجا ملاقات کردم و ارتباطم با او آنطور که انتظار داشتم نبود – خیلی گیج‏کننده بود. بهترین بخش آن شخصی است که به آن تبدیل شده‏ام!

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته‌اید؟ بله، آن را با خواهرانم، پدرم، و معلمم در میان گذاشتم، اما تا وقتی که به اینجا آمدم و آن مرد را دیدم به کسی نگفته بودم. اینطور نیست که آن را فراموش کرده باشم، اما فکر می‎کنم میزان واقعی بودن آن را فراموش کرده بودم. به نظر می‏رسید که معلمم نمی‏دانست چطور باید واکنش نشان دهد؛ خواهرانم گفتند که فکر می‏کنند جالب است، اما گمان می‏کنم که آنها فکر می‏کنند من دچار توهم شده بودم. پدرم که مدرک روانشناسی دارد، پیشنهاد داد که سعی کنم بفهمم آیا چیزی در درونم ممکن است باعث شده باشد که چهره این مرد را در اینجا به خاطره آن مرد در تجربه‏ام پیوند دهم یا نه، و اگر موفق نشدم، این احتمال را در نظر بگیرم که این تجربه واقعی بوده و مرد اینجا ممکن است مرا بشناسد اما نداند در مورد آن چه باید بکند.

در هر زمان از زندگی‌تان، آیا هیچ‌وقت چیزی وجود داشته که قسمتی از تجربه‌تان را بازتولید کند؟ بله، از زمانی که به اینجا نقل مکان کردم، چندین بار آن را در خواب‏هایم دوباره دیدم، و چیزهایی که گفته شد و در مورد آنها مطمئن نبودم برایم واضح شدند.

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه خود اضافه کنید؟ به دلایلی، بعد از این تجربه چندین مورد آلرژی غذایی (به خصوص به میوه‎ها) پیدا کردم.

آیا سوال دیگری وجود دارد که بتوانیم، برای کمک به شما در برقراری ارتباط تجربه خود، بپرسیم؟ نه، اما شما می‏توانید مردم را با افراد دیگری که تجربه مشابهی دارند آشنا کنید. من خیلی احساس انزوا می‏کنم که نمی‎توانم با هیچ کس در مورد آن صحبت کنم. در سوال «آیا تجربه شما شامل»، می‎توانید «حضور افراد دیگر» را به «حضور موجودات فرازمینی» و «حضور افراد متوفی» اضافه کنید.