گرگ تجربه نزدیک به مرگ |
تجربه:
من در همان چند لحظهی نخست مردم، از میان فضایی خالی عبور کردم و به جایی رسیدم که با پرده یا دیوارهایی، مردگان را در آسمان از یکدیگر جدا مینمود. در آنجا یک موجود نورانی و یک دوست قدیمی را ملاقات کردم. در آن محل، فقط و فقط یک جمله به من گفته شد و آن این بود که اکنون زمان آمدن تو نیست. شرایط من در آنجا همانند بودن در اتاقی بود که در آن هیچ نور، صدا و یا احساسی وجود ندارد. سرانجام، ناگهان یک نور سفید بسیار روشن و یک سایه ظاهر شدند و به من گفتند: اکنون زمان آمدن تو نیست. این رویداد، چندین بار برای من رخ داد حداقل پنج بار.
آخرین باری که این رویداد برایم پیش آمد بلافاصله پس از شنیدن آن جمله، خود را در حالی که تقریبا هوشیار بودم بر روی تخت جراحی اتاق عمل یافتم. میتوانستم صدای پرستاران، دکتران و دستگاههای موجود در اتاق عمل را بشنوم. سپس صدای یک زن را شنیدم که گفت: داریم او را از دست میدهیم. در همین لحظه، احساس کردم فردی روح مرا گرفت و از درون تنم، محکم به سمت سقف کشید. روحم در هوا غوطهور شد. میخواستم برگردم تا دکتران و جسمم را که در زیر، بر روی تخت جراحی قرار داشت ببینم اما اجازهی این کار به من داده نشد. آنگاه صداهای موجود درون اتاق، کم کم شروع به ضعیف و ناپدید شدن نمودند گویا کسی در حال کم کردن صدای تلویزیون باشد. بسیار ترسیدم اما ناگهان احساس آرامشی عجیب، وجودم را فرا گرفت و به من گفته شد که آرام باشم. از میان تونلی عبور کردم و به جایی رسیدم که در آن مکان، همه جا کم کم در حال روشن شدن بود. آنگاه یک سایه در مقابلم ظاهر شد- یک دوست قدیمی و به من گفت که اکنون وقت آمدن من نیست.
سپس دوباره همه چیز، سر جای اولش بازگشت. به نحوی متوجه شدم که آن سایه، یکی از دوستان قدیمیام بود که پنج سال پیش از دنیا رفته بود. از اینکه او به بهشت رفته است بسیار خوشحالم. به راستی که لایقش بود.
اطلاعات پس زمینهای:
جنسیت: مذکر
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک مرگ: پنجم سپتامبر سال ۱۹۹۱
عناصر سازنده ی تجربه ی نزدیک مرگ:
آیا در زمان وقوع این تجربه، خطری مرگبار زندگیتان را تهدید مینمود؟ در تمام آن مدت، تقریبا کاملا بیهوش بودم و از روند وقایع، اطلاع زیادی ندارم. من دچار پارگی رگ آئورت( مترجم: یکی از رگهای قلب) و جراحاتی فراوان شده بودم. به من پنسیلین تزریق شد اما بدنم نسبت به آن حساسیت نشان داد. من حتی معتقدم که نیروهای شیطانی به دنبالم بودند و تلاش میکردند مرا در بیمارستان بکشند. جراحات زیادی برداشته بودم. نمیدانم واقعا به دنبال چه نوع پاسخی هستید؟
محتوای تجربه ی تان را چگونه من ارزیابی میکنید؟ آشفته.
تجربه شامل: احساس خروج از بدن نیز میشد.
آیا احساس کردید که از بدنتان جدا شدهاید؟ احساس میکردم تبدیل به موجودی شفاف شدهام یا آنکه میتوان گفت واقعا تبدیل به موجودی شفاف شده بودم. هنگامی که به یاد دوستم میافتم متوجه میشوم که چرا او همچون سایهای بود. او در مقابل نور ایستاده بود بنابراین او دارای جسمی نسبتا شفاف بود که موجب گردیده بود تا سایهای کم رنگ ایجاد شود.
در طول تجربه، چه موقع در بالاترین سطح درک و هوشیاریتان بودید؟ من در بخش مراقبتهای ویژه بودم و دچار جراحاتی بسیار خطرناک شده بودم. خیلیها هنگامی که پس از جراحی با من رو به رو شدند باورشان نمیشد که من هنوز زنده هستم. بله، بیشک جراحاتی بسیار مردانه برداشته بودم اما هنوز وقت مردنم فرا نرسیده بود.
به نظرتان سرعت گذر زمان تندتر یا کندتر گردید؟ به نظر میآمد که همه چیز در یک لحظه در حال وقوع میباشد یا زمان ایستاد و یا من درکم از عبور زمان را از دست دادم. به عالمی دیگر منتقل شده بودم- من در نزدیکی بهشت بودم.
آیا شنیدههایتان با حالت عادی تفاوتی داشت؟ خیلی به ندرت پیش میآید که آدم با فردی که از دنیا رفته است صحبت کند.
آیا از تونلی عبور کردید؟ بله. از تونلی عبور کردم و به محلی رسیدم که با دیوارهایی از هم جدا شده بود. از زمین به بهشت رفتم.
تجربه شامل: حضور افراد در گذشته نیز میشد.
آیا با فردی که قبلا درگذشته یا شخصی که هنوز هم زنده است رو به رو شدید؟ آنان در مقابل نور بودند. بله او یکی از دوستان من بود که پنج سال پیش از دنیا رفته بود. او چندین بار به من گفت که هنوز زمان آمدن من نیست.
تجربه شامل: خلاء نیز میشد.
تجربه شامل: تاریکی نیز میشد.
تجربه شامل: روشنایی نیز میشد.
آیا نوری فرازمینی مشاهده کردید؟ نور ابتدا کوچک بود اما کم کم، بزرگتر شد و هنگامی که من به آنجا رسیدم سایهای در مقابلم ظاهر شد. نور بسیار روشن بود اما بیشتر شبیه یک درخشش زیبا بود نه شبیه نور خورشید.
به نظرتان به عالمی فرازمینی وارد شدید؟ به عالمی رمزآلود و عجیب وارد شدم. بله، بهشت از بیرون بسیار زیبا به نظر میرسید و شکی ندارم که اگر واردش میشدم به راستی مکانی فوقالعاده بود.
طی این رویداد، چه نوع احساساتی را تجربه نمودید؟ ترس، آرامش و کنجکاوی.
تجربه شامل: کسب آگاهیها ویژه نیز میشد.
آیا لحظهای فرارسید که ناگهان احساس کنید در حال فهمیدن همه چیز میباشید؟ بله. اهداف زندگیم، پیش از تصادف را به شدت زیر سوال میبرم.
صحنههایی مربوط به گذشته به سراغتان آمد؟ گذشتهام بدون آنکه تسلطی بر آن داشته باشم در قالب صحنههایی به سرعت در مقبلم ظاهر شد. از تجربهی نزدیک مرگم چیزهای زیادی آموختم. اکنون بسیاری از مذاهب، آموزهها و نظریاتشان را زیر سوال میبرم.
صحنههایی از آینده به سراغتان آمد؟ صحنه هایی از آیندهی جهان. این رویداد به راستی که نعمتی بسیار بزرگ برای من بود.
آیا به نقطهای رسیدید که پس با عبور از آن، حق بازگشت به دنیا را نداشته نباشد؟ هنگامی که به نزدیکی دروازهی بهشت رسیدم بر خلاف میلم از آنجا پس فرستاده شدم. بارها به من گفته شد که هنوز زمانش فرا نرسیده است. چه کسی این تصمیم را گرفت نمیدانم و یا آنکه بر چه مبنایی این تصمیم را گرفت باز هم نمیدانم.
خداوند, روح و مذهب:
آیا بر اثر این تجربه در ارزشها و اعتقاداتتان تغییری حاصل گردید؟ بله. این رویداد باعث شد تا بفهمم خدایی بسیار بزرگ و پیچیده وجود دارد. اکنون نه تنها احساس میکنم که یک پیامبر هستم بلکه احساس جاودانگی نیز مینمایم.
تجربه شامل: حضور افراد فرازمینی نیز میشد.
پس از تجربه ی نزدیک مرگ:
آیا بیان تجربه ی تان در قالب کلمات دشوار بود؟ مطمئن نیستم. مشکلی ندارم که دربارهاش صحبت کنم اما باید مواظب باشم که برای چه کسی تعریفش میکنم چون دلم نمیخواهد به دیوانه خانه بروم.
آیا اکنون از قدرتی غیبی, غیر عادی یا موهبتی ویژه که تا پیش از این تجربه از آن بهرهمند نبودهاید برخوردار گردیدهاید؟ مطمئن نیستم. در واقع معتقدم که اکنون قادرم رابطهای مستقیم با خداوند برقرار نمایم. در آنجا سوالاتی از او پرسیدم که فقط خودش توانایی پاسخ دادن به آنها را داشت.
آیا یک یا چند بخش از این تجربه برایتان فوقالعاده پرمعنا و برجسته به نظرتان رسید؟ هنوز نمیدانم.
تا به حال تجربه ی تان را با دیگران نیز در میان گذاشتهاید؟ بله. عکیالعملهای گوناگونی را دریافت نمودهام از اینکه میبایست از این پس، زندگیت را وقف خداوند کنی تا آنکه واقعا شانس آوردی. نمیدانم توانستهام کسی را تحت تاثیر قرار بدهم یا خیر. تجربهام را با افراد زیادی در میان نگذاشتهام.
تا به حال در زندگی، چیزی توانسته است بخشی از تجربه ی تان را بازسازی نماید؟ خیر. فقط خاطراتی که هنوز در ذهنم باقی مانده است تجربه را برایم تداعی مینماید.
چیز دیگری وجود دارد که مایل باشید با ما در میان گذارید؟ چیز دیگری به نظرم نمیرسد.
ترجمه شده توسط ShiVa شرح تجربه
در ابتدا، لحظاتی مردم و از میان خلاء، پرده و دیواری که دنیای فانی را با آسمانها تقسیم می کند، گذشتم. نور و دوستی قدیمی را دیدم. همه آنچه که می گفتم این بود که نوبت من نیست. انگار که داخل اتاقی خالی از نور، صدا یا احساس بودم. به نظر می رسید که نور سفید و سایه به من می گویند که نوبت تو نیست. این به دفعات اتفاق افتاد. شاید 5 بار.
آخرین بار احساس کردم که روی میز اتاق عمل بیدارم. می توانستم صداری پرستار، دکتر و دستگاه قلب را بشنوم. صدای زنانه ای را شنیدم که گفت: از دست دادیمش. بعد احساس کردم که انگار روحم دارد به تصرف در می آید و به طرف سقف کشیده می شود.
معلق بودم. سعی می کردم به عقب نگاه کنم، ولی اجازه داده نمیشد. صداها کم کم محو شدند. مثل اینکه یک نفر دارد به آهستگی با کنترل، صدا را کم می کند.
ترسیدم ولی احساس آسودگی عجیبی، یا اینکه بهم گفته شد که آرام باشم، داشتم.
از تونل تاریکی که نور آن آرام آرام درخشان تر می شد، گذشتم. سپس سایه ای پدیدار شد- آن دوست قدیمی به من گفت که نوبتم نیست و بعد اشیا تیره و تار شدند/ رفتند/... .
به طریقی دریافتم که آن سایه، دوستم بود که 5 سال پیش از دنیا رفته بود. خوشحالم می بینم که به بهشت رفته، او سزاوارش بود.
جنسیت: مرد
تاریخ رویداد تجربه نزدیک به مرگ: بعد از 5 سپتامبر 1991
عناصر تجربه نزدیک به مرگ
مضمون تجربه: تجربه ای از بی وزنی و سبکی
آیا احساس جدا شدن از بدنت را داشتی؟
بله، احساس شفاف بودن داشتم، یا وقتی یک نظر به عقب نگاه کردم اینطور به نظر می رسیدم- اما این می تواند توجیه اینکه چرا دوست من به شکل سایه دیده می شد نیز باشد. او جلوی نور ایستاده بود، پس می توانست کمی از شکل آن را به خودش بگیرد.
چه زمانی را در طول تجربه ت در بالاترین سطح آگاهی و هوشیاری بودی؟
من در بخش مراقبت های ویژه – آسیب های مهلک – بودم. پزشکان بعد جراحی آمدند و من را دیدند. خیلی از آنها نمی توانستند باور کنند که من زنده باشم. قطعا پزشکان خوبی بودند، اما نوبت من نبود.
به نظر می رسید زمان سرعت گرفته یا کند شده؟
به نظر می رسید همه چیز یکبار اتفاق می افتد، یا اینکه زمان متوقف شده و یا تمام مفاهیم از دست رفتند و فضا تغییر کرد- من به آسمان ها رفتم.
آیا از داخل تونل عبور کردی؟
بله بله، از چیزهایی مثل تونل، پرده، طبقه یا زمین و آسمان ها.
مضمون تجربه: حضور شخص متوفی
آیا با موجودات زنده و یا مرده ای روبرو، یا از وجودشان مطلع شدی؟
بله، آنها جلوی نور بودند. بله، دوستم که 5 سال پیش فوت شده بود. او دائما به من می گفت که نوبتم نیست.
مضمون تجربه: خلاء
مضمون تجربه: تاریکی
مضمون تجربه: سبکی و بی وزنی
آیا نوری غیر طبیعی مشاهده کردی؟
بله، نور کوچک بود و بزرگ شد. تا جاییکه چشمم را بستم و بعد سایه ای پدیدار شد. نور روشن بود- ولی بیشتر شبیه یک درخشش و تلالو- نه مثل نگاه کردن به خورشید.
به نظر می رسید که داری وارد جایی دیگه، یک دنیای غیر معمول می شوی؟
یک قلمرو به وضوح ماورایی یا عرفانی بله، " بهشت ". جایی بسیار زیبا از بیرون. من شرط می بندم که از درون هم فوق العاده ست.
چه هیجاناتی را در طول تجربه ت احساس کردی؟
وحشت، ترس، سکوت، آرامش و پرسشگرانه.
مضمون تجربه: آگاهی ویژه
آیا به نظر می رسید که یکباره همه چیز را درک می شوی؟
قبل از متلاشی شدن، همه چیز را درباره جهان بله. من هدفم قبل از متلاشی شدن را پرسیدم، اما نه بطور گسترده.
آیا صحنه هایی از گذشته جلوی تو ظاهر شدند؟
گذشته م پیش رویم ظاهر شد، بدون کنترل من. چیزهای زیادی بعد از تجربه نزدیک به مرگ یاد گرفتم. در مورد مذاهب بسیاری، کنکاش می کنم.
مضمون تجربه: آینده نگری ( چشم اندازی از آینده )
آیا صحنه هایی از آینده را هم دیدی؟
صحنه هایی از آینده جهان را بله، اما این موهبتی ست برای برخی اوقات.
آیا به نقطه و مرزی رسیدی که نخواهی برگردی؟
به مانعی رسیدم که اجازه نداشتم جلو بروم، یا اینکه چیزی درخلاف اراده من بود. بارها گفتم که نوبت من نبود. چه کسی تصمیم گرفت – نمی دانم – برای چه – هیچ کدام را نمی دانم.
خداوند، معنویت و مذهب
آیا بواسطه این تجربه، تغییری در ارزش ها و باورهایت بوجود آمده؟
بله، اعتقادی غیر قابل انکار نسبت به خداوند به من بخشید. نه اینکه فقط یک پیام آور باشم، بلکه فکر می کنم جاودان هستم.
مضمون تجربه: وجود و حضور موجوداتی غیر طبیعی
بعد از تجربه نزدیک به مرگ
توضیح این تجربه در قالب کلمات، مشکل است؟
من مشکلی با صحبت کردن در مورد آن ندارم، اما باید مراقب باشم به چه کسی می گویم چون دوست ندارم دیوانه به نظر برسم.
آیا بعد از این تجربه، چیزی معنوی، غیر معمول و یا موهبتی ویژه که قبلا نداشتی را دریافت کرده ای؟
خب، معتقدم که راههای مستقیم بیشتری را به طرف " خداوند" دارم. من سوالهایی را پرسیدم که فقط او توانست جواب دهد.
آیا یک یا چند قسمت از تجربه ت بوده که برایت قابل توجه یا دارای مفهومی خاص باشه؟
هنوز نمیدانم.
آیا این تجربه را با دیگران در میان گذاشته ای؟
بله، واکنش های مختلفی را دیدم. باید زندگی ات را به خداوند اختصاص دهی تا احساس موفقیت کنی. نمی توان گفت چطور تحت تاثیر قرار گرفتند. به کسان زیادی نگفتم.
آیا در لحظات زندگی ت، هرگز چیزی بوده که بخشی از تجربه ت رو بازسازی کرده باشد؟
نه، فقط حافظه م.
آیا مطلب دیگری هست که بخواهی در مورد تجربه ت اضافه کنی؟
به هیچ چیز نمیتوانم فکر کنم.