گریگوری بی. تجربه تحول آفرین معنوی |
شرح تجربه:
در طول تابستان پس از سال اول دبیرستانم، من به تعطیلات سه هفته ای معمول خانواده ام در شمال ویسکانسین رفتم. ما در یک کلبه در صد جریب جنگل خصوصی ای که دو دریاچه ی کوچک را در بر می گرفت، ماندیم. من عادت کردم که در چادرم بخوابم در حالی که دو برادر و خواهرم همراه با پدر و مادرم در کلبه می خوابیدند. چنین انزوایی فرصتی عالی برای پیشبرد تمرین معنوی من بود، که همچنان بر مراقبه ی متعالی متمرکز بود. من به طور رسمی در حالی که روی تکرار مانترا (صدا یا کلمه ی مقدس) تمرکز داشتم مینشستم یا هر جا که میرفتم آن را تکرار میکردم. من به سادگی می توانستم شش تا هشت ساعت در روز درگیر این تکرار باشم.
پس از پایان سه هفته، من و برادر بزرگترم کریس به سمت خانه در مسیری که سیصد مایل رانندگی در بزرگراه 45 به واکگان (Waukegan)، ایلینویز بود، حرکت کردیم. کریس در حال رانندگی بود زیرا ما در سفر یک ماشین جداگانه از خودمان گرفته بودیم. این به من اجازه داد که منفعلانه مناظر را تماشا کنم. در این مدت بود که من به طور ناگهانی متوجه شدم که اکنون دارم می روم. مطلقاً هیچ سؤالی در مورد آن وجود نداشت. این احساس را داشتم که در حال صعود یا عمودی رفتن بودم. من بلافاصله مرور زندگی ام را دیدم و همه ی چیزهایی که برایم مهم بود. همان طور که هر موردی رخ می داد، آن را رها میکردم زیرا داشتم میرفتم. گذشتن از همه چیز از جمله خانه، دوستان و خانواده ام را تماشا کردم. آخرین دلبستگی من این بود که به برادرم که رانندگی می کرد آسیب می رساندم زیرا او باید ناپدید شدن ناگهانی و کامل من را توضیح می داد. ناچار بودم آن را هم رها کنم.
نمی دانم چقدر گذشت. من ذهن قدیمی و احساسات بدنی را ترک کردم، اما مکان را به عنوان یک مسافر در وسیله ی نقلیه ترک نکردم. آگاهی فراتر از درک ایجاد شد. می توانستم دنیا را بدون چشم انسان ببینم. هرچیزی همزمان بزرگ و کوچک به نظر می رسید. برای مثال، خانه ها کوچکتر از درختان به نظر می رسیدند. اما درختان مانند موهای کوچک بر روی "صورت زمین" به نظر می رسید. جهان یک نیروی ارتعاشی از انرژی بود. ذرات کریستالی انرژی همه چیز را فراگرفته و به هم متصل می کرد. زندگی رقصی شاد از آواز خوانی انرژی ناب از هر سلول یا اتم بود. شور و شوق فراگیر و من با هر حسی از خوشی می خندیدم.
شروع کردم به فهمیدن این که پیشتر واقعاً چیزی را درک نکرده بودم. تنها ماهیت نسبی هر چیز. واژهها و افکار و نامهایی که پیشتر برای تک تک اشیاء به کار میرفتند، در اینجا کاربردی نداشتند. من به سادگی اشیا را همانطور که در وجودشان بودند می دیدم. تلاش کردم فکری را روی هم بگذارم اما نتوانستم. من این تصور مجزا را داشتم که سعی میکردم فکری را در مقابلم روی کاپوت ماشین پی ریزی و تدوین کنم. مثل این بود که بخواهیم مغز را به دو نیمه تقسیم و دوباره آنها را به هم وصل کنیم. نمی شد انجام داد. بعد به یاد بدنم افتادم.
به پایین نگاه کردم و متوجه شدم که بدن در نوعی شوک است. یک گره غول پیکر از درد در شکمم وجود داشت و بسیاری از عضلاتم می لرزیدند. به ترس افتادم. به خدا التماس کردم که جلوی افشاگری ها را بگیرد، زیرا فکر می کردم بدن نمی توانست بیش از این انرژی بگیرد. من عهد کردم که زمانی که بهتر آماده شدم برگردم. آرزوی من برآورده شد و من با اعتماد به نفسی آرامش بخش تنها ماندم که مرگ یک پایان نبود.
من به مدت سه سال این تجربه را برای کسی تعریف نمی کردم. نه حتی برادرم کریس. گرچه، تمرکز تمرین معنوی مرا تغییر و به آن جهت جدیدی بخشید. کتابی در قفسه ی کتاب پدرم پیدا کردم با عنوان آگاهی کیهانی نوشته ریچارد ام. باک. آن بسیاری از افراد را توصیف می کرد که می توانستند جهان را از منظری بزرگتر ببینند که معمولاً روشنفکری نامیده می شود. اینها افراد شاد و خلاقی بودند که عشق و حقیقت را تابش می کردند. مطمئناً این همان چیزی است که من می خواستم باشم. بی باک از مرگ، همیشه سعادتمند، در حال لذت بردن از بینش عمیق در مورد ساده ترین چیزها، بی نهایت بالاتر از آرزوهای کور. من شروع به خرید کتاب های بسیار بیشتری کردم که توسط افراد روشن فکری نوشته شده بود که تکنیک های مختلفی برای بیداری ارائه می کردند و کسانی که تجربه ی آنها با ژرف بینی من در بزرگراه 45 در ویسکانسین شمالی مطابقت داشت.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت مذکر
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: 10 ژوئیه 1978
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
نه. بعد از هفته ها مدیتیشن شدید، دیگر شروع به ترک بدنم کردم
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
هم دلپذیر و هم ناراحت کننده
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
بله من چشم انداز اطراف خود و ماشین را مشاهده کردم. من به وضوح بدنم را ترک و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. من از حالت فردی آگاهی و شناخت به نوعی ادراک کیهانی رسیدم که از یک مرجع درک مطلق درک دریافت می شد.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
پس از این که همه ی چیزهایی را که می دانستم یا به آن وابسته بودم رها کرده بودم و پذیرفتم که برای همیشه می رفتم. من در یک حالت تغییر یافته از درک و آگاهی پربرکت بودم.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
نه
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز به یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنای خود را از دست داد. نمی دانم تجربه ام چقدر طول کشید.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
این آگاهی معمولی به عنوان یک خود یا من محدود بود. نوعی دانستن محدود که اصلاً ندانستن هیچ چیزی بود.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
همه چیز شبیه موسیقی بود.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
نه
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگرجهانی
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله همه چیز براق و درخشان با انرژی تپنده بود.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. دنیای معمولی خارق العاده شد. زنده.
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
سعادت خالص و بعد اضطراب و درد وقتی دوباره توانستم بدن را احساس کنم.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم.
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد کیهان. ذهن من به دیدن از یک چارچوب مرجع مطلق تبدیل شده بود. من دیدم که چگونه چیزها را از مرجع شناسایی با بدن انسان دیده بودم. از این نقطه ی مرجع، آنچه قد بلند خوانده می شد، نسبت به اندازه ی بدن انسان بود.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی-کاتولیک من درگیر تمرین روزانه ی شدید مراقبه متعالی بودم..
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله، من به رشد و تغییر و متفاوت دیدن چیزها ادامه می دهم. جریان داشتن و تغییر مداوم.
هم اکنون دین شما چیست؟
ادیان دیگر- عصر جدید. من از سن شانزده سالگی در حال مطالعه ی بسیاری از معلمان روشنفکری معنوی هستم. برخی از معلمان عبارتند از: عیسی مسیح، جی. کریشنامورتی، توماس مرتون، رامانا ماهاریشی، آلن واتس، دکتر دیوید آر. هاوکینز. ، آدیاشانتی، اکهارت توله، کن ویلبر و بودا.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربهتان داشتید سازگار نبود. من تجربه کردم که هر چیزی از جوهری خدایی ساخته شده بود؛ حتی هوا. ذهن انسانی من چیزها را آنطور که در حقیقت بودند نمی دید.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله من هرگز نمی میرم. من می توانم چیزها را متفاوت ببینم.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
نه
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
نه
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان نام آنها برده شده است (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله، من انرژی فروزانی را درک کردم که در همه چیز نفوذ و آنها را به هم متصل می کرد.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
نه
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟
بله، من در حال دیدن چیزها همانطور که خدا می بیند بودم و نه انسان.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله می دانستم که دارم می روم اما همچنین می دانستم که در حال مردن نبودم.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونگه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
نه
آیا پس از تجربه ی شما تغییرات زیستنی در سبک زندگی شما رخ داده است؟
تغییرات بزرگ در زندگی من. آن یک تعهد مادام العمر به رشد معنوی و کار داوطلبانه به عنوان یک مشاور معنوی را آغاز کرد. من تجربیات معنوی دیگران را درک می کردم و می توانستم با آنها ارتباط برقرار کنم.
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
بله، من عاشق مردم هستم و از آنها مراقبت می کنم، به ویژه از طریق مشاوره ی معنوی داوطلبانه.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله، تجربه بسیار عمیق و فراتر از حد معمول بود که در آن زمان هیچ کلمه ای برای آن نداشتم. همچنین آنقدر مقدس بود که من جرأت نمیکنم آن را با هیچ کس در میان بگذارم زیرا ممکن است درک نشود یا مورد سؤال قرار گیرد.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در حوالی آن زمان رخ دادند به خاطر میآورم. و منظره از آن زمان با من باقی مانده و نمی توانم آن را فراموش کنم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله همدلی. مراقبت از دیگران. توانایی ارتباط با تجربیات شخصی دیگران. دوره های توانایی های روانی از هر نوع. آگاهی از عوالم و ابعاد دیگر. بودن در ابعاد دیگر. کپی کردن آگاهی و درد دیگران در بدنم. مشاوره ی معنوی. درک درست تفاوت های دیگران.
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟
اندازه ی هر چیزی خنده دار بود. آیا بزرگ است؟ آیا کوچک است؟ چه کسی می داند؟
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله، نخستین بار سه سال بعد آن را با مشاور معنوی خود در حوزه ی علمیه ی کاتولیک در میان گذاشتم. او آن را دوست داشت.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود، احساس می کردم برای اولین بار بود چیزهایی را می دیدم.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. این همیشه مانند آگاهی از حقیقت احساس شده است.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه
آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ ا
از آن زمان تاکنون در معرض حالات تغییر یافته ی ادراک قرار گرفته ام. می آیند و می روند. مانند این است که من به روی آنها باز شدم.
آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟
من فکر میکنم بسیاری از افرادی که از اشتراکگذاری میترسند، به دلیل طولانی بودن سوالات و نوع سوالات، اشتراکگذاری را کنار میگذارند.