گرتا پی تجربه نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
وقتی آب را فروبردم، فشار زیادی را در ریه هایم احساس کردم. هر چه سعی کردم، بدنم نمی توانست کمی حرکت کند. سپس صدای هولناکی از سر و صداهایی مانند بوق زدن، کوبیدن قابلمه ها و تابه ها، جیغ لاستیک ها و مانند آن را شنیدم. صداها خیلی زود محو شدند و دیگر فشاری را در ریه هایم احساس نکردم. احساس آسودگی و آرامش کردم. در این مدت چشمانم را باز نگه داشته بودم و میتوانستم پسرعموهای کوچکم را ببینم، اما آنها از آنچه بر سر من آمده بود خبر نداشتند.
سپس صدایی شنیدم - غنی، دوست داشتنی، ژرف و بیشتر شبیه گویندگان رادیویی آن دوران (آنها نمی توانستند روی آنتن شغل پیدا کنند مگر این که صداهای فوق العاده ای می داشتند).
این صدا شروع به گفتن این به من کرد که من باید از آب بیرون بروم. پاسخ دادم: «اما نمیتوانم». «اما، شما باید از آب خارج شوید.» "من تلاش کرده و تلاش کرده ام، اما هیچ چیز کار نمی کند." زمانی در مکالمهام با «صدا» روحم خارج از بدنم حدود یک پا بالاتر شناور بود و به پایین به بدنم نگاه میکرد، اما در عین حال، در بدنم هم بودم و آن را تجربه میکردم.
صدا همچنان به شیوه ای بسیار عاشقانه مرا مربیگری می کرد. شما باید بجنگید تا از آب بیرون بیایید. «بله، می دانم، اما هیچ چیز کار نمی کند. و افزون بر این، من خیلی آرامم...» «اگر از آن آب بیرون نیایید، می روید که بمیرید.» گفتم: «می دانم.» «می خواهی بمیری؟» "نه، اما من خیلی آرامم."
جایی در طول این مکالمه، پس از اینکه روحم بیرون از بدنم شناور شد، روحم با صدایی که هنوز با من صحبت می کرد، شروع به سفر از میان یک "تونل" کرد. همان طور که در انتهای تونل با نور ادغام می شدم، توسط نور احاطه شده بودم و میتوانستم ببینم که نور از فراسوی نوعی جدایی میآمد - این حس را داشتم که نور در باغی بود که با یک "دروازه" جدا شده است. . این فقط یک حس بود، و نه چیزی که می توانستم ببینم - همه به جز برای نور.
صدا از نور می آمد. صدا به صحبت کردن با من ادامه داد. "آیا می دانید وقتی می میرید کجا می روید؟" پاسخ دادم: «نه»، در حال حاضر کمی ترس در من افزایش می یافت. «دوست داری بفهمی؟» سریعا پاسخ دادم: «بله». "پس، از استخر بیرون برو." گفتم: "اما، نمی توانم، هیچ چیز کار نمی کند."
او پاسخ داد: "پس من به شما کمک خواهم کرد."
"روی انگشت کوچک خود تمرکز کنید - آن را به حرکت درآورید." آن قدر روی کار تمرکز کردم که اگر زیر آب نبودم، احتمالاً دانههای عرق روی پیشانیم میریخت. سپس، این اتفاق افتاد - انگشت کوچک من تکان خورد.
"خیلی خوب"صدا ادامه داد: " حالا روی دستت تمرکز کن." خیلی زود دستم تکان خورد. "خوب، حالا روی بازویت تمرکز کن.ازت می خوام که دستتو بالای سرت ببری، شما می خواهید لبه ی استخر را بگیرید. این به شما اهرمی می دهد تا به شما کمک کند سر خود را از آب بیرون بکشید. " به زودی بازویم را تکان دادم. وقتی آن را بلند کردم، صدا به من گفت که سرم را از آب بیرون بکشم و برای کمک جیغ بزنم .
برادرم با شنیدن فریادهای من دوان دوان آمد. در حالی که به من کمک می کرد از آب بیرون بیایم، حالتی شگفت زده در چهره اش بود. یادم نمی آید که آب از ریه هایم بیرون ریخته باشم. من گریه می کردم و بر سرش فریاد می زدم که مرا غرق کرد.
هیچکدام از ما هرگز به پدر و مادرم یا عمه و دایی ام نگفتیم که این صحنه ی کوچک در خانه ی چه کسی اتفاق افتاد. من باور دارم پسرعموهایم کوچک تر از آن بودند که بفهمند یا به یاد بیاورند که دقیقا چه اتفاقی افتاده بود.
وقتی از بازدید خود به خانه برگشتیم، در حالی که لباس خواب می پوشیدم، ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد که ممکن است در خواب بمیرم. کجا می رفتم، اگر این اتفاق می افتاد؟ این فقط یک فکر بود - هیچ چیز ترسناکی در مورد آن وجود نداشت، اما این فکر بعد از آن مدام تکرار می شد و شروع به عذاب دادنم کرد.
معلم کلاس ششم من، خانم اچ، شروع به خواندن شعر و داستان های ادگار آلن پو کرد. در دبیرستان، یک معلم انگلیسی داشتم که مجذوب داستان های مرگ و عالم اسفل بود. ترس ها و سوالات من در مورد زندگی پس از مرگ بزرگتر و بزرگتر شد.
بعد از دبیرستان، شروع به قرار گذاشتن کرده و از رفتاری که در همه جا از جوانان می دیدم واقعاً افسرده شدم. آنها در حال خوش گذرانی جنسی ، و برگزاری مهمانی بودند . داشتم مست می شدم ، منفور ، و زیاد مواد مخدر مصرف میکردم. پیدا کردن یک دوست خوب بسیار سخت بود. من خودم را هم خیلی دوست نداشتم.
وقتی برای کریسمس به خانه رفتم، خواهر بزرگترم، کارن، من و برادرم را دم در دید و از ما پرسید که آیا تا به حال به این فکر کردهایم که کتاب مقدس و داستانهای عیسی افسانه هستند یا حقیقت دارند؟ هر دوی ما به او گفتیم که فکر کرده ایم، و اگر دانشی داشت، ما می خواستیم آنچه را که او می خواست بگوید، بشنویم.
او درباره ی گناه بشر و هدیه ی عیسی در رستگاری با قربانی کردنش بر روی صلیب به ما گفت. هر دوی ما به شدت گریه کردیم که چگونه گناهان ما عامل مرگ دردناک او بود. سپس او به ما گفت که باید از راه خود توبه کنیم و از عیسی بخواهیم که فرمانروا و نجات دهنده ی ما باشد. ما هم این کار را کردیم.
پس از کریسمس، به خانه رفتیم و مانند گذشته به زندگی خود ادامه دادیم - زندگی های گناه و پوچی.
من برای مدت کوتاهی در پورتلند، اورگان، به عنوان یک نماینده ی فنی سالن برای یک شرکت برجسته ی رنگ مو کار کردم و زندگی بالایی داشتم. (چیزی که پیدا بود این بود که من پول خوبی به دست آوردم، به نمایش های مختلف زیبایی سفر کردم، روی سکویی کار کردم که تکنیک های رنگ مو را نشان می داد.)
من کارم را رها و یک ماه در آمریکای جنوبی سفر کردم. پس از بازگشت، به منطقه ی خلیج کالیفرنیا نقل مکان و در سانفرانسیسکو مشغول به کار شدم.
در این دوره ی زمانی در مسابقات زیبایی محلی و بینالمللی شرکت می کردم، مشروب و غذا می خوردم و مورد توجه ثروتمندان و معروفها قرار گرفتم، یک استودیوی آرتور موری برای مطالعه ی رقص های دو نفره به منظور تبدیل شدن به یک رقص پردرآمد، یک سواری رایگان به من داد. به نظر می رسید همه چیز را با هم داشتم، اگرچه بدبخت بودم. من تا اندازه ای تجربه ی بدبختی ستارگان جوان هالیوود را درک می کنم، زیرا علی رغم ظاهر بیرونی، احساس پوچی می کردم و زندگی برایم هیچ خوشی نداشت - هیچ معنا و هدفی نداشت.
به پیشنهاد مادرم، مدتی به اورگان بازگشتم. او فکر می کرد که من باید برای دیدار با خانواده ی دوست دانشگاهی خواهرم، فلورانس، به سیاتل سفر کنم. از آنجایی که من سرگردان بودم، به نظر می رسید که این کار باید انجام شود. در طول دیدار من، پسرشان با دوستش، جیم، وارد شد، که در مورد یک مطالعه ی خانگی کتاب مقدس که در آن شرکت کرده بودند صحبت کرد. شبیه چیزی که من دنبالش بودم به نظر می رسید. اگرچه من فقط در کلیساهای معمولی مسیحی شرکت کرده بودم، اما یک اشتیاق درونی داشتم که در یک کلیسای غیررسمی خانه-بنیاد به سبک عهد جدید شرکت کنم. وسایلم را جمع کرده و به سیاتل رفتم.
در ژانویه، نقل مکان و شروع به رفتن به مطالعات کتاب مقدس کردم. من که یک کارشناس بودم، پس از حضور در کالج کتاب مقدس برای یک ترم، خرد عمیق خود را با سایرینی که در آن شرکت می کردند در میان گذاشتم. ما در حال مطالعه عبرانیان 6: 1-4 بر روی پایه های کلیسا بودیم.
ما شروع کردیم به یادگیری در مورد توبه (که تغییر ذهن معنا می دهد)، ایمان (که یکی از معانی آن "اطاعت" است) و در آوریل تعمید را مطالعه کردیم.
یکی از چیزهای جدیدی که در مورد غسل تعمید یاد گرفتم این بود که باید به دلیل درست (عمدی) انجام شود. در غیر این صورت، تقریباً همه می توانند ادعا کنند که غسل تعمید یافته اند (در حین حمام کردن یا شیرجه زدن در استخر).
من قبلاً می دانستم که باید غوطه وری باشد، زیرا بسیاری از روایت های تعمید در عهد جدید فرو رفتن در آب ، و بالا برگشتن را نشان می داد و تعمید دادن در جایی که آنجا آب زیادی بود(سرزمین مقدس اساساً یک منطقه ی بیابانی است و مردم هنگام مسافرت همیشه آب با خود می بردند. پس چرا آنها نمی توانستند فقط کمی آب از یک کوزه ریخته و به کسی بپاشند اگر این مقصود را ادا می کرد؟ )
من که قبلاً دو بار با غوطه ور شدن غسل تعمید گرفته بودم (بدون هیچ تغییری در من)، کمی نگران انجام دوباره ی آن بودم. من می فهمیدم که غسل تعمیدهای قبلی من به دلیل درستی نبود. (یکی فقط به این دلیل انجام شد که می دانستم باید انجام شود، و دومی به این دلیل انجام گرفت که کلیسا (فرقه)بی که من در آن شرکت می کردم گفت که آنها تنها کلیسای واقعی بر روی زمین هستند و من نمی توانستم نجات پیدا کنم مگر اینکه در کلیسای آنها تعمید می بافتم.)
از معلم پرسیدم، ری، از آنجایی که من قبلاً دو بار غسل تعمید یافته ام، آیا فکر میکنی اگر برای بار سوم این کار را انجام دهم، خدا آزرده میشود؟ او پاسخ داد که احتمالاً خدا بسیار خشنود خواهد شد که آن را تا زمانی که درست انجام می دهم ادامه دهم. بنابراین، آن شب در استخر آپارتمانم غسل تعمید گرفتم. وقتی از آب بیرون آمدم، احساس کردم چندین پوند سبک تر شدم - گویی سنگینی گناه و جرم از پشتم برداشته شده بود.
روز بعد، در هنگام رانندگی با I-90 به سمت سیاتل، شخصی از پشت سر من وارد اتوبان شد، و من را قطع کرد، تقریباً باعث یک تصادف شد. آن قدر در افکارم درباره ی تجربه ی شب قبل غرق بودم، (که)حتی واکنشی نشان ندادم. به طور معمول، من باید بسیار ناراحت شده باشم - احتمالاً چند کلمه ی توهین آمیز بر سر او فریاد می زدم و شاید یک حرکت بی ادبانه انجام می دادم. با این حال، احساس کردم حتی این اتفاق نیفتاد.
صدایی در سرم به من گفت: "تو متفاوت هستی"."تو حتی واکنشی نشان ندادی." اوه - نشان ندادم - واقعاً مثل من نبود.
چند روز بعد، وقتی با I-5 به سمت شمال میرفتم، شنیدم که آن صدا دوباره با من صحبت می کند.
'آیا می خواهید درک عمیق تری از کتاب مقدسی که در درس گذشته مورد بحث قرار گرفت، داشته باشید؟' ' بله، می خواهم .' 'روح القدس به آموزش ژرف ، شگفت انگیز آخرین مطالعه ی کتاب مقدس راه یافت.' بینش هایی که یاد گرفتم شگفت انگیز بودند- سوزن سوزن شدن ستون فقرات.
آنچه واقعاً قابل توجه است این واقعیت است که برای اولین بار در تجربه ی "مسیحی" خود، من واقعاً مجذوب کلام خدا شدم. در سال ۱۹۶۶، زمانی که در یک ترم از کالج کتاب مقدس شرکت کردم، دریافتم که کتاب مقدس در از بین بردن من مؤثرتر از مورفین است. من در آزمون عهد جدید مردود شدم، زیرا هر بار که سعی کردم کتاب مقدس را بخوانم یا آیهای را حفظ کنم، به سرعت خوابآلود میشدم و از حال میرفتم. مثل این بود که به دلیل حساسیت حاد به کلام خدا دچار حالت خواب آلودگی شدید شده باشید.
اکنون، آن را جذاب می یافتم - نمی توانستم از آن سیر شوم. انگار به آن قلاب شده بودم مانند یک الکلی که هوس عرق جو سیاه میکند، تنها بعد از گرفتن «درمان»م(دیگر) دچار یک خماری نمی شدم. به زودی پای تلفن بودم و به همه ی کسانی که شماره تلفنشان را پیدا می کردم زنگ می زدم و می گفتم که چه اتفاقی برایم افتاده است. هر روز یک نفر وارد زندگی من می شد و موضوع خدا و آخرت را مطرح می کرد و به من فرصتی طبیعی می داد تا آنچه را که تجربه کرده بودم و کلام خدا می گفت را به او بگویم. من همان عبارات را چند بار شنیدم "شما چیزی دارید و من آن را می خواهم. می توانید به من بگویید آن چیست؟"
برای پایان دادن به این موضوع، من در شصت و سه سالگی هستم ، و من و پروردگارم از یکدیگر خسته نشده ایم. او خود را دوست داشتنی، مهربان و وفادار نشان داده است. من چندین بار آزمایشات آتشینی را پشت سر گذاشته ام - بسیاری از وسایلم را چندین بار به دلیل آتش سوزی، سرقت، سرقت بیشتر و غیره از دست داده ام. تصادفات و بیماری های وحشتناکی را تجربه کرده و به عقب برگشته ام. دوستم دو سال پیش در دستان من فوت کرد. با همه ی اینها حالم خوب است ، چون خدا هوایم را دارد. این چیزها از سوی او برای نابودی نبود، فقط برای آزمایش و بهتر ساختن بود.
همان طور که به وضعیت کنونی جهان نگاه می کنم ، و به زندگی خود بازمی گردم، می دانم که عیسی دوباره - و به زودی - می آید. مشقت های من مرا منحصر به فرد نساخته است، زیرا می دانم که بسیاری دیگر رنج های بسیار بیشتری را متحمل شده اند. من نمیخواهم رنج هایی را که کشیدهام بازگردانم، زیرا میدانم که "همه چیز با هم در جهت خوبی کار می کنند، برای کسانی که بر اساس هدف او خوانده میشوند." من می توانم ببینم که چگونه همه ی این چیزها بر مهربانی، قدرت، امید، هدف، ایمان و صبر من افزوده است و هر روز با یقین روزافزون می دانم که کلام او صادق است و برای آنهایی از ما که اراده ی او را انجام می دهیم آخرت باشکوهی وجود دارد. - و این که او به زودی برای ما باز خواهد گشت.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ وقوع NDE: آگوست ۱۹۵۷
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله تصادف "نشستن در یک استخر پلاستیکی، در محاصره ی پسرعموهای کوچکترم." دیگر «نمیدانم این مرگ بالینی بود یا نه، زیرا این اتفاق در یک استخر کودکان رخ داد. هیچ پزشک یا پیراپزشکی حضور نداشت. برادر دوقلویم در حین دویدن به داخل استخر پرید و پای راستم را گرفت. لیز خوردم، ساقه مغزم را به لبه ی فولادی استخر کوبیدم، فوراً از گردن به پایین فلج شده و به زیر آب سر خوردم، در حالی که برادرم بیخبر از کاری که انجام داده بود فرار کرد. فقط حدود سه فوت بالای صورتم آب بود، اما نمیتوانستم حرکت کنم. ریه هایم پر از آب شدند.
محتوای تجربه خود را چگونه ارزیابی می کنید؟
فوق العاده
این تجربه مشتمل بود بر: تجربه ی خارج از بدن
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
بله من به وضوح بدنم را ترک کرده و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حالت عادی همان طور که در بالا ذکر شد.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
خودآگاهی و هوشیاری من در تمام طول رویداد بالا بود.
آیا افکار شما تسریع شده بود؟
به طرزی باورنکردنی سریع
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنی خود را از دست داد. زمان به نظر می رسید برای زمان ثابت مانده است. قبل از این که از آب بیرون بیایم، گفتگویی طولانی داشتیم - برای من طولانی بود که بدون اکسیژن زنده بمانم، مگر اینکه زمان تغییر کند.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بود؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پسش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
من می توانستم همه چیز را خیلی واضح ببینم، حتی از زیر آب.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
حس شنوایی من حادتر بود - بلندتر و واضح تر.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
بله، و حقایق بررسی شده است
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
بله، مانند یک تونل (یا آب گذر) بود که در انتهای آن چراغی وجود داشت.
آیا در تجربه ی خود موجوداتی دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم.
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نامشخص آشکار شد که صدایی که با من صحبت می کرد از روشن ترین ناحیه نور می آمد.
این تجربه مشتمل بود بر : نور
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگرجهانی
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله نور بسیار روشن بود.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ نه
چه هیجاناتی را در طول تجربه احساس کردید؟
بیشتر اوقات - بسیار آرام و آسوده.
آیا احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد کیهان
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
گذشته ی من به صورت خارج از کنترلی برابر دیدگانم چشمک زد..
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
صحنه هایی از آینده ی جهان
آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟
به سدی رسیدم که اجازه ی عبور از آن را نداشتم. یا برخلاف میلم بازگردانده شدم.
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
محافظه کار/بنیادگرا
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله همگام شدن من با خدا به مرکز وجودم تبدیل شده است که تنها راه رسیدن به آرامش و خوشبختی واقعی است. اگر خدا محور نباشیم (که ما را «دیگر محور» میسازد، زیرا خدا گفت که عشق اجرای قانون شریعت بود) پس ناگزیر خود محور هستیم و دو چهره داریم - یکی که برای عموم میپوشیم و دیگری(با برنامه های پنهانی که خیلی خوب نیستند).
هم اکنون دین شما چیست؟
محافظه کار/بنیادگرا
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله همگام شدن با خدا به مرکز وجودم تبدیل شده است که تنها راه رسیدن به آرامش و خوشبختی واقعی است. اگر خدا محور نباشیم (که ما را «دیگر محور» میسازد، زیرا خدا گفت که عشق اجرای قانون شریعت بود) پس ناگزیر خود محور هستیم و دو چهره داریم - یکی که برای عموم میپوشیم و دیگری (با برنامه های پنهانی که خیلی خوب نیستند).
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کرده اید؟
نه
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه ی شما تغییر کرده است؟
بله، من سعی می کنم با دیگرانی که خدا را می شناسند، روابط نزدیک داشته باشم، تا بتوانیم در راهمان به یکدیگر کمک کنیم. به روابط دیگر به عنوان فرصت هایی برای کمک به آنها برای پیدا کردن خودشان در رابطه با چگونگی همگام شدن با خدا نگاه می کنم.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
نه
آیا پس از تجربه یرخود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
نه
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به خصوص برای شما معنادار یا قابل توجه است؟
خدا از من پرسید که آیا می دانم وقتی مردم کجا می روم؟ تا آن زمان واقعاً به آن فکر نکرده بودم. پس از آن، برایم تبدیل به یک موضوع مبرم شد. بدیهی است (برای من)یک زندگی پس از مرگ وجود دارد، و ما بهتر است مطمئن شویم که برای ما چگونه خواهد بود.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله، من اولین بار مدتی پس از سومین غسل تعمیدم شروع به به اشتراک گذاشتن این تجربه کردم. احساس میکنم این تجربه ی غرق شدن اجازه ای شد برای هدایت من به این غسل تعمید ، زیرا در آن زمان بود که خدا در زندگی من بسیار واقعی و شخصی شد و من اطمینان داشتم که اکنون در «راه باریک» شروع کرده بودم.
آیا قبل از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه اعتقادی داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. من به شدت نگران پیدا کردن زندگی پس از مرگ و این که اگر خدایی وجود دارد، چگونه او را بشناسم، شدم.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه اعتقادی دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه