Jacob D. تجربه نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
زمانی که پانزده ساله بودم، آغاز به رنج بردن از یک بیماری روانی شگفت انگیز کردم که پزشکان را گیج کرده بود. من به رنگ چهره ام وسواس داشتم. امروزه به آن درماتیلومانیا می گویند. این وحشتناک بود و تا زمانی که من به سن هیجده سالگی رسیدم به دو اقدام به خودکشی منجر شده بود.
در ۳۱ اکتبر ۱۹۸۸، به این نتیجه رسیدم که به اندازه ی کافی خورده بودم. بیرون به سمت ماشینم رفته و آن را به داخل گاراژ کشیدم. در را پشت سرم بستم و روی صندلی عقب دراز کشیدم تا بمیرم. خود را در بالای ماشین شناور یافتم درحالی که پایین به بدن بی جانم در ماشین نگاه می کردم.
وقتی مامانم به داخل آمد سعی کرد مرا از ماشین پیاده کند، ولی من خیلی سنگین بودم. بنابراین او به سرعت به خانه برگشت تا با ۹۱۱ تماس بگیرد.
لازم به ذکر است که فرمی داشتم اما آن بدن من نبود که احتمالاً تا الآن در آمبولانسی بود. روح من شروع به یک فرود سریع در بدنم کرد که در ماشین دراز کشیده بود و به درون یک خلاء تاریک رسید. احساس می شد که انگار حدود ده دقیقه طول کشید. ناگهان متوقف شدم، در باتلاقی بی حرکت شدم که مانع جابجاییم می شد. تلاش کردم بدوم، اما پاهایم تکان نمی خورد. سپس سعی کردم فریاد بزنم، اما هیچ صدایی از دهانم خارج نشد. سپس، نوری را دیدم که از سمت راست دید محیطی شروع به نزدیک شدن به من کرد. درخشان تر و درخشان تر میشد تا اینکه حدود پنج یا شش فوت با من فاصله داشت. نور با من صحبت کرد. چیز گفته شده ی قابل شنیدنی آنجا وجود نداشت، اما صدایی در گوش های روحم شنیدم. تمام ۱۸ سال من در چیزی پیرامون ده ثانیه گذشت. من آدم خوبی نبودم و در هیچ کلیسایی شرکت نمی کردم. با این حال، من به اندازه ی کافی دانش داشتم که بدانم چه کسی با من صحبت می کرد.
او سپس کمی به سمت چپ خود حرکت کرد و شکافی بین من و او باز شد. من میلیون ها صدایی را شنیدم که از غم و اندوه فریاد می زدند، همراه با خنده های شنیع. سپس بویی از شکاف آمد. مانند گوشت فاسدشده بود. او سپس به من این انتخاب را داد که یا تا روز داوری آنجا بر دروازه های جهنم بمانم یا به شکلی دردناک و مخدوش به این زندگی بازگردم. سپس احساس بیماری کردم که هم دردناک و هم شرم آور بود. بی درنگ دریافتم که اگر بازگشت را انتخاب می کردم، این حسی بود که احساس می کردم. گمان می کنم که باید انتخابم را کرده باشم، زیرا روح من یک صعود سریع به بدنم را آغاز کرد که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود. ورود احساسی همانند شیرجه زدن به درون یک استخر آب گرم را می داد.
پس از اسکن ها و آزمایش های فراوان مشخص شد که به بخشی از مغزم که مسئول دریافت دوپامین است آسیب رسانده بودم. ممکن است بگویید: «آه، پس شما بیماری پارکینسون داشتید». خوب یک جورهایی، ولی نه دقیقا. چیزی که من داشتم سندرمی شبیه پارکینسون بود که همانند مرحله ی پایانی بیماری پارکینسون است. بنابراین من در ۳۵ سال گذشته در مرحله ی نهایی بیماری پارکینسون گرفتار شده ام. این به عنوان دغدغه ی اصلیم جایگزین رنگ چهره ام شده است.
با تأمل، او مرا به تنها راهی که میتوانست نجات داد. او باید چیزی به من می داد که به جای پنهان شدن، مرا وادار به جنگ می کرد؛ چیزی که مرا وادار می کرد بدون افسردگی مبارزه کنم.
در سنین پیریم، ضعیفتر و ضعیفتر شدهام و سندرم شبه پارکینسون مدام بدتر میشود. اکنون بدن من مملو از آرتروز است. شرم دارم بگویم که سه اقدام دیگر برای خودکشی پس از عروسیم که در سال ۱۹۹۹ برگزار شد، انجام گردید. من باور دارم که آنها تلاش هایی از سر ناامیدی برای بازگشت به حضور او بودند. حضور او باید چیز بسیار ویژهای باشد تا مرا وادار کند سه بار دیگر خودم را بکشم و این خطر را بکنم که به جایی برسم که ۳۵ سال پیش بودم. از آن زمان بیشتر روزها را با روحیه ی خودکشی دست و پنجه نرم کردهام، اما گمان می کنم جاودانه یا چنین چیزی هستم، بنابراین باید چشم به راه بمانم تا او مرا به خانه فراخواند.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت مذکر
تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 1988/10/31
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
نه. اقدام به خودکشی. دیگر مرگ مغزی
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می کنید؟
هم دلپذیر و هم ناراحت کننده
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
بله دیدم مامانم آمد توی گاراژ. به شدت گریه می کرد و سعی کرد بدنم را از ماشین زیرم بیرون بکشد. سپس روح من درون مغاک ناپدید شد. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خوداگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خوداگاهی و هوشیاری عادی. همان چیزی بود که الان احساس می کنم.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
در آن زمان این احساس را داشتم که بازگشت به زندگی چگونه خواهد بود.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
به طرزی باورنکردنی سریع
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید زمان تندتر یا کندتر از حد معمول می گذشت. گمان می کنم سرعتش بیشتر شد، زیرا چیزی که من تجربه کردم حدود ده تا پانزده دقیقه طول کشید. من برای چهار روز روی زمین در کما بودم.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
من واقعاً پاسخی برای این سؤال ندارم جز این که این چشمان من نبودند که از طریق آنها می دیدم.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
در طول مدتی که صداها را شنیدم بسیار شدیدتر بود.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
بله من از پرتگاهی تاریک افتادم، اما هیچ مرزی در خلأ وجود نداشت. هیچ دیواری را نمی توانستم ببینم.
آیا در تجربه ی خود موجوداتی دیدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
یک نور به صورت غیرعادی درخشان
آیا یک نور غیرزمینی دیدی؟
بله، درخشانترین نور، آنقدر درخشان بود که نمیتوانستم مستقیم به آن نگاه کنم، اما گرم و آرامشبخش بود.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. من دم دروازه های جهنم بودم.
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
برای بخش نخست تجربه احساس ترس کردم. هنگامی که نور را دیدم، احساس شرمندگی شدیدی کردم و بخش پایانی یک احساس عشق و آرامش مطلق بود.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
نه
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم.
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد خودم یا دیگران. برای مدت کوتاهی همه چیز را در مورد خودم دریافتم.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
گذشته ی من به صورت خارج از کنترلی در برابرم چشمک زد.
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟
من به یک تصمیم آگاهانه ی قطعی برای بازگشت به زندگی رسیدم. همانطور که گفتم، به من این انتخاب داده شد که یا تا روز داوری در آن جا بر دروازه های جهنم بمانم یا به شکلی دردناک و مخدوش به این زندگی بازگردم.
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی- پروتستان. من مذهبی نبودم، اما می دانستم ناجی چه کسی بود.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله، من به عنوان نتیجه ی این تجربه یک تولد دوباره ی مسیحی داشتم.
هم اکنون دین شما چییت؟
مسیحی- پروتستان. من چیزی هستم که شما آن را یک باورمند دیگربار زاده شده به مسیح می نامید.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که با باورهایی که شما در زمان تجربه ی خود داشتی کاملا مطابقت داشت
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله، وسواس من در مورد رنگ چهره ام ناپدید شد و کاملاً روی بازگشت به زندگی به همان اندازه که قبلاً عادی بود متمرکز شدم.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
من با یک موجود مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت روبرو شدم، آن حضرت مسیح بود. هیچ شکی در این باره وجود نداشت.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
نه
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
بله عیسی نوری بود که من دیدم.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله، من در حضور پادشاه پادشاهان و ارباب اربابان بودم. نمی خواهم آنقدر رک و پوست کنده باشم، اما کسی که او بود همین بود.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله، من به خوبی میدانستم که این تجربهای بود که از طریق اقدام به خودکشی ایجاد کرده بودم و این که از نظر بالینی مرده بودم.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
بله، من در نتیجه ی اعمالم سختی هایی را تجربه خواهم کرد که شبیه هیچ چیز دیگری نیست، اما آن که این چالش ها مرا از دست خودم نجات می دهد.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
نه
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات بزرگ در زندگی من
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله، هیچ کلمهای واقعاً نمیتواند احساس مردن و ملاقات با ناجی جهان را بیان کند. به همین دلیل است که من واقعاً سعی نکردم این احساس را توصیف کنم.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت کمتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. مکالمه ای که با نور جهان داشتم هنوز کمی مبهم است و تقریباً هر روز مقادیری اضافه و حتی کم می شود.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
نه
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارند که به خصوص برای شما معنادار یا قابل توجهند؟
همه ی آن.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله، من آن را در کلیسا به اشتراک گذاشتم، که به گرمی پذیرفته شد.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
بله، فکر میکنم در مورد آن که برای مردم اتفاق می افتاد شنیده بودم، اما زیاد به آن فکر نکردم.
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه احتمالا واقعی نبود. نمیدانستم چگونه به این سؤال پاسخ دهم، زیرا این رؤیا یا اشکارسازی تا بیست سالگیم برایم نیامد.
اکنون در مورد واقعیت تجربه خود چه باوری دارید؟
تجربه قطعا واقعی بود. بسیار واقعی تر از آن است که بتوان آن را نادیده گرفت و انکار کرد. این حقیقت که من همیشه نکات عالی ریزی در مورد این تجربه دریافت می کنم، گواه واقعی بودن آن است.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه