Jen W. تجربه نزدیک به مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

در حالی که در وسط یک سزارین(c-section) اورژانسی بودم، همان طور که نبضم کند شده بود، خط صاف(منحنی صاف شده ی ضربان قلب)خودم را نگاه کردم. صدای مادرم را شنیدم.

اتاق درخشان تر شد. ساکت بود، اما احساس می کردم عشق زیادی پیرامونم را احاطه کرده است. من در یک "اتاق" ایستاده بودم، اما آنقدر درخشان بود که نمی شد ببینی. مانند ایستادن در یک اتاق سفید طولانی، با روشن بودن همه ی چراغ ها. می دانستم که تنها نبودم، اما می توانستم فقط سایه های دیگران را ببینم. در انتهای اتاق حتی یک در درخشان تر بود. در بیشتر شبیه تایش آفتاب به نظر می رسید تا نور سفید درخشان درون اتاق. یکی از سایه های نزدیک به من با گفتن نامم با من گفتگو کرد. از او پرسیدم که او چه کسی بود و او پاسخ داد: مادربزرگ تو.

در این مرحله، تمام مادربزرگ های من هنوز زنده بودند، با این حال یکی از آنها در آن زمان سرطان داشت.

من با "اما تو هنوز زنده ای." پاسخ دادم، او با : "زمان اینجا متفاوت است." پاسخ داد. او آنگاه به من گفت که کار مهمی برای انجام دادن داشتم و نمی توانستم با او بمانم. در آغاز تجربه ام، من بچه ام را در آغوش گرفته بودم. اما در زمانی که مادربزرگم صحبت کرد، دیگر او را در آغوش نداشتم. به طرز عجیبی در آن هنگام من نگرانش نبودم. هنگامی که از او می‌پرسیدم باید چه کار می کردم، اتاق تاریک‌تر شد. آنگاه، از خواب بیدار شدم. جراحی-ای که باید چند دقیقه ی کوتاه طول می کشید، بیش از چهار ساعت به درازا انجامیده بود. در آن هنگام، برای مدتی هیچ ضربان قلبی نداشتم. دختر من نیز برای مدت کوتاهی ضربانی نداشت. اما پیش از من او را زنده کردند. این در آغوش داشتن و نداشتن نوزاد را توضیح می دهد.

اما این نخستین بار نیست که به من گفته می شد کار مهمی برای انجام دادن دارم و نمی توانستم با مادربزرگم بروم. نخستین بار زمانی بود که هفت یا هشت ساله بودم و ماشین ما از جاده خارج شد. خدمه ی اورژانس از زمانی که مرا از ماشین بیرون کشیدند تا زمانی که آمبولانس به بیمارستان رسید روی من کار می کردند. من بیشتر سفر را به یاد دارم، اما از یک دیدگاه متفاوت.

تمام مدت بالای صحنه شناور بودم. وقتی در بیمارستان از خواب بیدار شدم، به مادرم در مورد رویای شناور بودنم گفتم. چیزهایی مانند ماشین سبز رنگ پشت آمبولانس به او گفتم. پیش از تصادف سه بچه گربه گرفته بودیم، به او گفتم که یک بچه گربه موفق نشد. به او گفتم که برادرم را که از ماشین پرتاب و در کنار تخته سنگی بزرگ فرود آمد کجا پیدا کردند. از جمعیتی که برای کمک به ما آمده بودند به او گفته و لباس شخصی که مرا بیهوش از ماشین بیرون کشید را توصیف کردم. اینها چیزهایی بودند که نمی توانستم دانسته باشم مگر این که در حال تماشای آن بودم.

پس از این که بیدار شدم پرسیدم برای سقف قرمز و مشکی چه اتفاقی افتاد؟ من آن را بهتر از آن یکی سفید خسته کننده دوست داشتم. این یک پرستار بود که به ما گفت این همان چیزی است که کف(اتاق) مانند آن به نظر می رسید. از آنجایی که به تختی بسته شده بودم، نمی توانستم کف اتاق را ببینم. آخرین چیزی که به یاد می آورم اتاق با سقف قرمز و مشکی است. یک چراغ روشنایی عجیب داشت که تقریباً همانند تختی بود که مردم دور آن ایستاده بودند. مردم سروصدا می‌کردند و با درخشان ترشدن نور اتاق بلندتر می‌شد، تا این که فقط اتاقی با نور سفید بود. این اتاق پر از سایه هایی بود، جایی که زنی مسن دستم را گرفت و به سمت تابش آفتاب هدایت کرد. او داشت به من می گفت که وقت من نبود، که کار مهمی برای انجام دادن داشتم و این که نمی توانستم با او بمانم. من از او نپرسیدم که او چه کسی بود، اما می توانستم عشق بسیار زیادی را در اطرافم احساس کنم؛ مانند نور سفید، که مرا در آغوش گرفته بود.

چند سال بعد، من به یک بیماری دچار شدم که مرا با یک تب شدید در رختخواب انداخت. در این مرحله، پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایی داشتم که ادونتیست‌های روز هفتم بودند که مرا با مسیحیت آشنا کرده بودند. من مطمئن نیستم چقدر خواب بودم، اما برادرم بعداً به من گفت، که چند هفته بود. خیلی مریض بودم، نزدیک بود مرا ببرند دکتر. مرا با یخ حمام کردند تا تبم پایین بیاید. در این مدت من تجربه ای همانند زمانی که تصادف کردم داشتم. اتاق روشن شد. اما این بار صدای مردی بود که با من صحبت کرد. زنی هم آنجا بود. از آنجایی که اخیراً به کلیسا رفته بودم، از آنها پرسیدم که آیا آنها عیسی و مریم بودند یا نه. آنها پاسخ دادند، "به نوعی... اگر دوست دارید می توانید با ما تماس بگیرید، اما ما خیلی کهن تر هستیم." نمی توانستم صورتشان را ببینم، فقط سایه های پیکره هایشان را می دیدم: سایه هایی زرد مانند نور خورشید. هر بار که آنها صحبت می کردند، من فقط آن را نمی شنیدم، بلکه آن را به شکل اشکالی می دیدم که بسته به کلماتشان بزرگ و کوچک می شدند. آنها به من گفتند آنها اینجا بودند تا پیامی را به من بدهند. این که هنوز وقت من نبود و این که کار مهمی برای انجام دادن داشتم. از آنها پرسیدم آن چه بود، و آنها توضیح دادند که نمی توانند به من بگویند، اما هدف من این بود. "چه هدفی؟" من از آنها پرسیدم. توضیح دادن این سخت است، اما بزرگ و کوچک شدن اشکال نیز به توضیح کلمات آنها کمک می کند. توضیح آنها این بود که هر کس برای هدفی اینجاست، هر هدف قصدی برای یک هدف بزرگتر دارد. این مانند سنگی است که در برکه‌ای پرتاب می‌شود، هر موجی سپس تبدیل به موجی می‌شود که سنگریزه‌های کوچک را به سمت ساحل می‌برد، به جایی که یک پرنده ممکن است آن را پیدا و از آن برای کمک به هضم خود استفاده کند، هنگامی که آنها بر فراز یک زمین بایر پرواز می‌کنند، دانه های کوچک را همراه با آن سنگریزه در یک صحرا فرو می ریزند، که بعداً در اواخر تابستان برای زنبورها باعث رشد گل ها شوند. صداها ادامه دادند تا به من بگویند که هدفم، هر چقدر هم که ممکن بود کوچک باشد، مهم بود، و من هنوز نمی توانستم بروم. دوباره نور زرد خورشید شروع به پر کردن اتاق کرد و من با یک مادر ناتنی بسیار نگران از خواب بیدار شدم، کسی که فکر می کرد تقریباً مرا از دست داده است.

من هنوز مطمئن نیستم که می دانم قرار است چه کاری انجام دهم. اما من تبدیل به سنگریزه‌ای شده‌ام که موج‌های کوچکی ایجاد می‌کند که بعداً به امواجی عظیم تبدیل خواهند شد. دوازده سال پیش یک پلکان مارپیچ آفتابگردان را راه اندازی کردم. از آن هنگام، شمار خیلی بیشتری باز و راه اندازی شده و در حال نسخه برداری از این ایده هستند. اما این فراتر از آن است، زیرا در اینجا همه چیز در مورد عشق، مهربانی و لذت بردن از آن لحظات پر از عشق با خانواده است. با انجام این کار، الهام بخش دیگران بوده ام در انجام دادن کارهای مشابه. هم اکنون ما گل های بیشتری در جامعه ی خود داریم. و شاید این که هدف من در تمام مدت این بود که گلهای بیشتری در این دنیا بکارم.

اطلاعات پس زمینه:

جنسیت: مونث

تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: ۱۹۹۷

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ نه. مرگ بالینی مرتبط با جراحی زایمان (قطع تنفس یا عملکرد قلب)

محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ هم دلپذیر و هم ناراحت کننده

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ نه من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.

بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خوداگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟ خوداگاهی و هوشیاری عادی. احساس می کردم خودم هستم، اما بدون هیچ دردی.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ وقتی با مادربزرگم دیدارکردم.

آیا افکار شما تسریع شده بودند؟ نه

آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ نه

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟ زنده تر از حد معمول

لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. همه چیز بسیار درخشان بود، مانند داشتن نورهای زیاد در اتاقی پر از آینه

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. به نظر هیچ تفاوتی با حالت عادی نداشت.

آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟ نه

آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟ بله از تاریکی به نور و سپس از نور سفید به نور زرد.

آیا در تجربه ی خود موجوداتی دیدید؟ حضورشان را حس کردم

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده) برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ نامشخص او در آن زمان گفت که مادربزرگ من بود، اما هر دو هنوز زنده بودند. من واقعا باوردارم که او مادر مادربزرگم بود. آنها یکسان به نظر می رسیدند.

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی

آیا نوری غیرزمینی دیدی؟ بله آن نور سفید بود، مانند لامپ هایی که برای عکاسی استفاده می کنیم.

آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. یک اتاق بود. پر از نور. روح من می دانست که از این زمین نبود.

چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟ عشق. عشق بسیار

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک حس خوشی داشتید؟ خوشی باور نکردنی

آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟ احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم

آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟ نه

آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟ نه

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ نه

آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟ به سدی رسیدم که اجازه ی عبور از آن را نداشتم. یا برخلاف میلم بازگردانده شدم. این واقعا برخلاف میل من نبود. فقط به من گفته شد که نمی توانستم بمانم، وقت من نبود و باید برمی گشتم.

خدا، معنویت و دین:

پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟ ادیان دیگر - عصر جدید

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ نه

هم اکنون دین شما چیست؟ مسیحی - مسیحی دیگر

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید سازگاری نداشت. آموختم که خدا تنها بخشی از معادله است و این که هندوئیسم نزدیکترین چیزی است که من به آنچه که این دو صدا در طول آن تب به من نشان دادند، دیده ام.

آیا به دلیل تجربه‌تان تغییری در ارزش‌ها و باورهایتان داشتید؟ بله، من در آن زمان خیلی جوان بودم، این واقعاً دیدگاه من را تغییر نداد، بلکه آن را شکل داد.

آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. او گفت مادربزرگ من بود. من مطمئنم او یکی از آنها بود. انگار دیگرانی که با او ایستاده بودند نیز نیاکان زن بودند.

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ حضورشان را حس کردم

آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ نه

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ بله، اگر کار مهمی برای انجام دادن داشته و نتوانم با او بروم - باید آنجا طرح و برنامه ای وجود داشته باشد.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ نه

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟ بله، من بارها بسیار به آن نزدیک شده ام، تنها برای این که از در بازگردانده شوم. و حالا .. امواج کوچک من از آن سنگریزه ی ریز در حال رسیدن به دوردست هستند.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد یک زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ بله، او به طور سربسته گفت که او هم اکنون پس از مرگ وجود دارد ، و من نیز همین طور، نه فقط در حال حاضر.

آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی های مان به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد سختی ها، چالش ها و دشواری های زندگی کسب کردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟ نه

پس از تجربه تان چه تغییراتی در سبک زندگی شما رخ داد؟ هیچ تغییری در زندگیم. برای رسیدن به آن احساس عشق من باید راه مهربانی و دهش را ادامه دهم. نه برای خودت بلکه برای افراد پیرامونت زندگی کن. بنابراین، من همیشه با این فکر زندگی می کنم.

پس از NDE:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ نه

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با همان دقتی به یاد می آورم که سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون زمان این تجربه رخ داده اند.

آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟ بله من چیزهایی می دانم. من چیزها را پیش از آن که رخ دهند می بینم. من خواب نوزادان را پیش از زاده شدنشان می بینم. من می توانم مرگ مردم را پیش از آن که بمیرند ببینم. من به شیوه ای با طبیعت مرتبط هستم که توضیح دادن آن دشوار است، غیر از این که پیش از آن که رادار انجام دهد من آب و هوا را می دانم. من می توانم احساس کنم که دیگران چه احساسی دارند و برحسب موقعیت یکی دو ذهن را خوانده ام. (نه عامدانه) من همچنین ارواح را احساس می کنم (آنها را نمی بینم که بگویم ، اما می توانم آنها را هنوز همان طور توصیف کنم، و نه آن گونه که آنها می توانند ارتباط برقرار کنند، بلکه انگار به درون حافظه قدم گذاشته ام).

آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟ دو. فرزند من در "رویای" من ناپدید شد، در همان زمانی که او در دنیای واقعی به زندگی بازگردانده شده بود. می دانستم که در تمام مدت در امان بود، حتی وقتی متوجه رفتن او شدم از ترس رها و احساس آسودگی کردم. و بخش دوم عشقی بود که از نیاکانم احساس کردم. همه ی آنها آنجا بودند و مرا تماشا می کردند.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ نامطمئن، اغلب آن را به اشتراک نمی گذارم. بیشتر آنها فکر می کنند که من بیمار روانیم. اما این واقعا اتفاق افتاد. کسانی را که من با آنها به اشتراک گذاشته ام یا برای این بود که احساس سرما کنم، یا بخندم. مهم نیست که آنها مرا باور کنند، زیرا فقط من آن را تجربه کردم.

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ نه

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟ تجربه قطعا واقعی بود. در طول مدت تجربه ام بدون هیچ ضربان قلبی نفس نمی کشیدم. این یک واقعیت است. اگر خون و اکسیژن را به درون مغز پمپاژ نمی کنید، چگونه می توانید رویا ببینید؟

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. زیرا سه بار اتفاق افتاد و هر بار یکسان یا مشابه بود، باید بگویم که تجربه واقعی بود. همان طور که این تنها باری است که بیش از یک بار همان "رویا" را دیده ام.

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ نامطمئن. من مزرعه‌ای از گلها پرورش می‌دهم که اثری همانند سنگریزه‌ای که در حوض پرتاب می‌شود را داشته است.

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ توصیف چیزی که شما را با دانش رها می کند بدون این که درباره اش با شما صحبت شده باشد، دشوار است.

آیا پرسشهای دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟ پرسش های الهه را بیفزایید. او از این که پس از طلاق از همه چیز کنار گذاشته شده خسته شده است.