جانی اف. تجربه نزدیک به مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

من حدود یک سال بود با Twar ، یک بیماری ریوی باکتریایی شدیدا بیمار بودم، زمانی که این اتفاق افتاد. تنها حدود ده دقیقه می توانستم راه بروم یا فعال باشم. سه هفته تب داشتم. همیشه خسته بودم و نفس کشیدن دشوار بود. احساس مداوم خفگی داشتم. سروصدایی که هنگام نشستن و خوابیدن ایجاد می کردم همسرم را می ترساند. خوابیدن و برخاستن در اتاق خودم کمتر استرس زا بود.

زندگی حرفه ای من تا آن زمان با روان درمانی، بحران، سرپرستان، در میان چیزهای دیگر، در آسایشگاه ها، مراقبت های بهداشتی، خدمات اجتماعی و موارد دیگر سروکار داشته بود. با آمدن از پرورش در جایی که مرگ زیادی در اطرافم وجود داشت ، این تجربه باعث شد تا علاقه ی مادام العمری به تحقیقات NDE پیدا کنم. من در این مورد چیزهای زیادی خواندم. به سخنرانی ها و غیره رفته بودم و در شگفت بودم که مردن چگونه چیزی است و بعدا چه اتفاقی می افتد. پس از تحقیق ، ممکن است احساس شود که من کمی می دانستم که چگونه از کار در خواهد آمد.

عصر یک (روز) اکتبر حدود ده سال پیش ، با وجود مداوا و خوردن دارو ، نمی توانستم نفس بکشم. در وحشتی که به دنبال آن بود ، داروی اشتباهی خوردم و تنفسم متوقف شد. من وحشت کردم زیرا نمی توانستم برای کمک تماس بگیرم. این ترسناک ترین لحظه ی زندگی من بود. بعد احساس کردم قلبم از تپیدن بازایستاد. سکوت کاملی در سینه ام برقرار گردید و من تسلیم شدم. همه چیز خاموش شد.

من کاملاً توسط چهره ای بسیاربزرگ هیپنوتیزم شده، شروع به ظاهر شدن در سقف کردم. با عشق و گرما به من لبخند زد. به سمت من فرود آمد ، یا من به سمت آن شناور شدم ، نمی دانم که این کدام یک بود. ناگهان ، من در منظره ای لرزان ، زنده و به طرزی باورنکردنی درخشان قرار داشتم. این درخشان تر از هر چیزی بود که تا به حال تجربه کرده بودم. من احساس خانه ای را تجربه کردم که از یک چنین عظمتی برخوردار بود (که)توضیح آن غیرممکن است. به نظر می رسید که تمام زندگی من یک رویا بوده و من از آن بیدار شده بودم. همه چیز بسیار واقعی تر و بسیار شبیه به خانه بود. من به خانه آمده و بسیار خوشحال بودم ، حتی توضیح این غیرممکن است. چگونه یک خوشبختی را توصیف می کنید که یک میلیون برابر قوی تر از زمانی است که فرزند اول خود را داشته اید؟ این به زبان انسانی کار نمی کند.

احساس کردم پر از همه چیز است. در ارتباط با آن ، چهره ای از نور وجود داشت که آنقدر روشن بود که نتوانستم ویژگی های صورت را ببینم. او همه چیز را در مورد من می دانست. با این حرف، من واقعاً منظورم همه چیز است. او زشت ترین کاری را که (به آن) فکر کردم و بهترین کاری که انجام داده بودم را می دانست. او همه را می دانست. با این حال ، من احساس دوست داشته شدن می کردم. او پرسید که با زندگی ام چه کار کرده بودم. سپس هر اتفاقی که در زندگی ام افتاده بود دوباره پخش گردید. من دوباره زندگی کردم. از آنجایی که من در آن زمان ۵۷ ساله بودم ، ۵۷ سال بود که در چشم برهم زدنی گذشت. من باید هر لحظه را از دیدگاه خود و همچنین از دیدگاه شخص دیگر می دیدم. بعضی اوقات فجیع بود و من احساس عظیمی از خودخواهی و خودمشغولی(self-absorption) را در خود احساس کردم. ناامید و محزون ، گفتم ، "من شکست خورده ام." اما پیکره ی نورانی تقریبا با یک گرمای شوخ طبعی در صدایش گفت: "هیچ چیز اشتباه نبود. همه چیز کامل بود. همان طور که باید باشد." او گفت که من انسان بودم و از این رو ، انجام همه ی کارها به درستی امکان پذیر نیست. این در مورد یادگیری بود. آن عشق و پیامدهایش به معنای همه چیز بود. من خیلی آزاد و خوشحال شدم. سپس او از من پرسید که آیا هیچ سوالی داشتم؟ من در مورد جنگ ، نابودی محیط زیست ، شر و هر آنچه که در طول زندگی به آن واکنش(وحساسیت) داشتم پرسیدم. همانطور که سؤالات پیش می رفت ، انگار من تغییر می کردم. من بیشتر می فهمیدم ، تا زمانی که احساس کردم همه چیز را درک کرده ام؛ این بود که همه چیز همانطور است که باید باشد. همه چیز خوب خواهد بود. فهمیدم که این گونه بود. مانند این بود که من متورم شدم ، بزرگتر شدم. همه چیز داشت روشن تر می شد. تجربه ی من این است که ما زمان بی پایانی را با هم داشتیم. همه چیز جاودانه بود.

سپس او به من گفت که من داشتم برمی گشتم و خوب می شدم. تا آن زمان ، من به خانواده یا فرزندانم فکر نکرده بودم. سپس مانند این بود که با سرعتی شدید از طریق یک لوله ی باریک مکیده شوی. من در بدن خود در وضعیت جنینی خوابیده بودم. خورشید در میان پرده ها می درخشید. من شادترین صبحگاهی را که تاکنون تجربه کرده ام داشتم. با خوشحالی به سمت همسرم دویدم چون احساس می کردم اکنون باید به همه بگویم که واقعاً چطور است. همه چیز خوب خواهد بود.

همسرم وقتی متوجه شد چه اتفاقی افتاده است ناراحت بود. او مانند من خوشحال نبود. پس از چند هفته ی گیج کننده ، من آغاز کردم به یادگیری آنچه اکنون می دانم. که حتی اگر من می دانم چگونه خواهد بود ، نمی توان آن را توضیح داد. این مانند توصیف یک مقصد است اما تنها با استفاده از دو حرف در داستان. زندگی کردن در برخی مواقع بسیار دشوار بوده است.

اکنون ده سال گذشته است. من به طور دائم با تجربه تغییر می کنم. بخشی از کسی که من در آنجا بودم در نور باقی مانده است. بنابراین من مانند یک نمایش مضاعف هستم. یک خود ابدی که می داند و یک فرد معمولی مانند شما.

بنابراین من واقعا مانند بیشتر دیگرانی که این موضوع را تجربه کرده اند ، تلاش می کنم کمی از عشقی که خانه ی من در ابدیت بود را نشان دهم. من تلاش می کنم به دیگران کمک کنم تا فرد بهتری شوند. و برای من تا یک فرد بهتر باشم. اما، من می دانم که در پایان همه چیز خوب خواهد بود.

هیچ چیز در تجربه ی من چیزی نبود که فکر می کردم قبلاً می دانستم. من در نمی یافتم که تفاوت در واقعی بودن اینجا و آنجا چقدر به طرزی باورنکردنی بزرگ است. من همچنین نمی فهمیدم که وقتی زمان دیگر وجود ندارد چگونه چیزی است. من نمی دانستم که کاملا دوست داشته شدن و شناوری در عشق چیست. اما اهمیتی ندارد. در پایان همه به آنجا می رسند.

اطلاعات پیش زمینه:

جنسیت: مرد

تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 10/17/2014

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما ، آیا یک واقعه تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ نامطمئن. بیماری واکنش آلرژیک مرگ بالینی (قطع تنفس یا عملکرد قلب)

محتوای تجربه خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ کاملاً دلپذیر

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ نه. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.

چگونه بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟ آگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. توضیح دادن آن تقریباً غیرممکن است. چگونه می گویید که هزار برابر بیشتر از حد معمول آگاه هستید؟ تفاوت به طرز غیرقابل توصیفی بزرگ است.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ به محض این که بدن را ترک کردم و در مدت زمانی که تجربه آشکار شد.

آیا افکار شما تسریع شده بودند؟ به طرزی باورنکردنی سریع

آیا به نظر می رسد زمان سرعت یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز به یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شده یا تمام معنی خود را از دست داد. زمان وجود ندارد. احساس می کنم که من برای ابدیت و لحظه ای در همان زمان آنجا بودم. آن منطقه کاملاً در خانه احساس می شد. اینقدر مانند خانه بود که اکنون عجیب است که من آنجا نیستم.

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟ به طرزی باورنکردنی زنده تر

لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پس از زمان تجربه داشته اید مقایسه کنید. بینایی ۳۶۰ درجه ، بیش از حد شدید ؛ هم نزدیک و هم دور.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از زمان تجربه داشتید مقایسه کنید. این بیشتر در فکر و به صورت تله پاتیک بود. اما "می داند" چگونه صدای پیکر نورانی "احساس می کند"

آیا به نظر می رسید از اتفاقاتی که در جای دیگر در جریان است آگاه بودید؟ نه

آیا به درون یا از میان یک تونل عبور کردید؟ بله من در آنجا "از طریق" چهره ی خندان بزرگی سرخوردم. بازگشت به بدن از طریق یک گذرگاه باریک با سرعت بسیار بالا.

آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با هیچ موجود متوفی (یا زنده)ای برخورد کرده اید یا از آن آگاه شدید؟ نه

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ نوری به وضوح با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی

آیا نوری غیرزمینی دیدی؟ بله ، شکوه نور فوق العاده درخشان بود اما کور کننده نبود ، رنگها زنده و پر انرژی بودند.

آیا به نظر می رسید وارد قلمرو غیرزمینی و دیگری شده اید؟قلمرویی به وضوح عرفانی یا غیرزمینی. این فراتر از هر درکی به صورت دیگر جهانی زیبا بود ، من به نوعی می دانستم که همه چیز چگونه به نظر می رسید. یک دره ی زیبا ، کوه هایی در پس زمینه ، یک چراغ درخشان بین دو کوه که راه بیشتری به این جهان بود. اما ، این برای کسانی بود که در آنجا می ماندند.

در طول تجربه چه عواطفی را احساس کردید؟ سرخوشی ، آرامش ، سکون ، همبستگی ، خوشبختی ، امنیت ، رهایی ، نزدیکی و همه چیز یک میلیون(برابر) یعنی فراتر از هر مقیاس عادی.

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک احساس خوشی داشتید؟ خوشی باورنکردنی

آیا یک احساس هماهنگی یا اتحاد با کیهان را داشتید؟ اتحاد یا یگانگی با جهان را احساس کردم.

آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را درک کرده اید؟ همه چیز در مورد جهان. وجود نورانی یا خدا این پرسش را از من کرد: آیا می خواهید چیزی بدانید؟ من تمام سؤالاتی که از زمان تولدم در درون من بوده است را پرسیدم. همان طور که بیشتر می پرسیدم ، دانش درونی من رشد می کرد و من به نوعی بزرگتر و بزرگتر می شدم تا این که همه چیز را درک کردم. هیچ محدودیتی وجود نداشت. خوشحالی نور را از همه ی آنچه به اشتراک گذاشته بودیم احساس کردم. که این مهم بود.

آیا صحنه های گذشته تان به شما بازگشت؟ گذشته ی من به صورت خارج از کنترلی در برابرم چشمک زد. من باید تمام زندگی خود را از بدو تولد تا آن تاریخ تجربه می کردم. هر دو از منظر من. بر اساس افراد دیگر. من آنها شدم و می توانستم هر آنچه را که تجربه کرده بودند احساس کنم. همه ی آنچه را که فکر کرده بودند. در برخی مواقع بسیار دردناک. این همه مانند کل زندگی من (۵۷ سال) و در عین حال در یک لحظه احساس می شد. وقایع در برخی شرایط تعیین کننده طولانی تر بود.

آیا صحنه های از آینده نزد شما آمد؟ صحنه هایی از آینده ی جهان. توضیح آن دشوار است ، اما بدانید که همه چیز در پایان کار می کند. من دیده ام که این اتفاق افتاده است. توضیح دادن آن غیرممکن است. اما نکته ی اصلی این است که من می دانم که (هرچند اکنون غیرمحتمل به نظر برسد) دقیقاً همانطور است که باید باشد.

آیا به یک مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟ من به سدی رسیدم که مجاز به عبور از آن نبودم. یا بر خلاف میلم بازگردانده شدم.

خدا ، معنوی و دین:

دین شما پیش از تجربه تان چه دینی بود؟ وابسته به بودایی

آیا مناسک دینی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟بله ، من بین مسیحیت و بودیسم حرکت کرده ام ، همچنین در دوران جوانی. اما امروز مذاهب را مانند یک ساده سازی احساس می کنم و من خودم را آنجا در فاصله ای که به سمت خدا و جهان بیان می شود، نمی شناسم. بنابراین امروز تماس بین خدا و من در زندگی روزمره نزدیک است. به طور ساده بهترین دوست من.

اکنون دین شما چیست؟ غیروابسته- هیچ چیز ویژه- مذهبی غیروابسته

آیا تجربه‌ی شما مشتمل بر ویژگی هایی سازگار با اعتقادات زمینی شما بود؟ محتوایی که هم سازگار بود و هم با اعتقاداتی که در زمان تجربه ی خود داشتید سازگاری نداشت ، من از زمان انتشار کتاب NDE آقای Raymond Moody به مفهوم NDE بسیار علاقه مند بوده ام. در سخنرانی های الیزابت کابلر راس و دیگران شرکت کرده ام. بنابراین من تصویری از آن گونه که باید می بود وقتی درگذشتم ، داشتم. اما معلوم شد که اصلاً درست نیست. من قبلاً درک نکرده بوده بودم که چگونه واقعیتی در آنجا هست ، چقدر همه چیز زنده است، چقدر خوشحال هستید، عشق چگونه کار می کند، چه ژرفایی فراتر از همه ی ادراک ما آنجا (و اینجا) وجود دارد، چقدر می فهمید و خدا چقدر سرگرم کننده است. چقدر طنز و خنده آنجا وجود دارد. اصلاً هیچ ایده ای نداشتم. من ناچار شده ام یک بازبینی در همه چیز داشته باشم. بنابراین دیدگاه اکنون در هر آن چیزی که در اطراف من است خدا را می بینم. وقتی می بینم که او در همه چیز است می توانم خنده ی گرم و کمی موذیانه ی او را بشنوم. بنابراین در اینجا نیز چیزهای شگفت انگیز زیادی وجود دارد. من پیشتر آن را نمی دیدم.

آیا به دلیل تجربه ی خود تغییری در ارزش ها و عقاید خود داشته اید؟ بله من دیگر الکل نمی نوشم. من یک گیاهخوار شده ام. من با بهترین توانم با اطرافیانم مهربان و خیرخواه هستم. لذت بردن از هر چیز زیبای اطرافم که به اصطلاح با خدا جریان پیدا می کند. اما اگر می گفتم که من همه چیزهایی را که ادعا می کنم می دانم و پیامدهای آن را کاملاً می پذیرم، این همسر، فرزندان و دوستانم را می ترساند. بنابراین من در این باره به شکل ناسالمی ساکت هستم. می خواهم این را تغییر دهم.

آیا به نظر می رسید با موجودی عرفانی روبرو شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی می شنوید؟ من با یک موجود قطعی روبرو شدم ، یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت. یک چهره ی آنقدر درخشان که نمی توانستم ویژگی های آن را ببینم. صدا اگرچه من آن را در درون خود می شنیدم ، گرم و مهربان بود ، تمام ارتباطات به طور مستقیم منتقل می گردید.

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم.

آیا با موجوداتی روبرو شده یا از آن آگاه شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (به عنوان مثال: عیسی ، محمد ، بودا و غیره)؟ بله ، شخصی که با من صحبت می کرد قطعاً چیزی بسیار فراتر از من بود. نه یک شخص معمولی. او همه چیز را در مورد من می دانست،همه چیز را در مورد همه چیز می دانست، آنجا بود برای دانستن همه چیز در مورد همه چیز برای همیشه. مانند خدا احساس می شد.

در طول تجربه ی خود ، آیا در مورد وجود قبلی اطلاعاتی کسب کردید؟ بله من آنجا می دانستم که همیشه در زندگی های زیادی بوده ام ، اما پس از این در کمال تعجبم ، وقتی آنجا بودم اصلاً علاقه ای به آن نداشتم. آنچه (آنجا)وجود داشت و خواهد بود مهم است. نه آنچه بوده است. بنابراین من اکنون آن را درک می کنم. تقریباً انگار که وقت خود را برای نگاه کردن به لباس هایی که دور انداخته بودم بگذرانم. چندان سرگرم کننده نیست ، درست؟

در طول تجربه ی خود ، آیا در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی اطلاعاتی کسب کردید؟ بله در آن مرحله از تجربه من در جایی مجبور شدم سؤالاتی را بپرسم و پس از مدتی همه چیز را درک می کردم. سپس اکنون می دانم که همه چیز به هم متصل است. همه چیز به یک اندازه مهم است ؛ جهان ، حیوانات ، مردم ، گیاهان ، خورشید ، سیارات. سپس جهان های بی پایان دیگر و ابعاد وجود دارند و آنها درست به همان اندازه مهم بودند. همه چیز به اندازه ی شما و من مورد عشق بود. همه چیز به هم تعلق داشت. اما مطمئناً مغز من نمی تواند همه ی اینها را که می دانم کنار هم قرار دهد.

در طول تجربه ی خود ، آیا در مورد وجود خدا اطلاعاتی کسب کردید؟ بله ، تمام آنچه که من تجربه کردم جنبه های مختلفی از آنچه ما خدا می نامیم بود. من این را می دانستم. من بخشی از خدا بودم. شما که این را می خوانید نیز هستید. قدرتی که خداوند تابش می کند قابل اندازه گیری نیست. آن بسیار دلسوز ، دوست داشتنی ، تغییر ناپذیر و ثابت است. ما از همه ی اینها استفاده می کنیم وقتی عشق را احساس می کنیم . عشق جوهر خداست. خیلی ساده ، درست؟

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

در طول تجربه ی خود ، آیا دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟ بله ، چنین احساس می شود که من مهارت های همه چیز را فراگرفته ام و این مانند گنجی غول پیکر در درون من پنهان است. مغز من اصلاً نمی تواند آن را مدیریت کند. اما گاهی اوقات وقتی اتفاقی در زندگی رخ می دهد ، چشمک می زند و بعد ناگهان به یاد می آورم. بنابراین همه چیز در آنجاست اما در مغز من جای نمی گیرد. من می دانم که این غیر منطقی به نظر می رسد ، اما چگونگی آن چنین است.

در طول تجربه ی خود ، آیا اطلاعاتی در مورد معنای زندگی کسب کردید؟ بله ، عشق ، دوست داشتن همه چیز ، (این که)توسط عشق حکمرانی شویم در تمام جنبه های آن. عشق خاستگاه ماست ، محل زندگی ما. این نکته تقریباً در مورد همه چیز است. تنها مفهوم، تنها قانون.

در طول تجربه ی خود ، آیا در مورد یک زندگی پس از مرگ اطلاعاتی کسب کردید؟ بله امروزه، این دیگر در مورد ایمان داشتن نیست. حالا می دانم که همه چیز پس از مرگ ادامه دارد. مرگی وجود ندارد. آنچه ما آن را مرگ می نامیم ، یک زندگی حتی زنده تر است.

آیا در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان اطلاعاتی کسب کردید؟ بله از آنجا که پیکره ی نورانی به من اجازه داد همه چیز را بپرسم ، من این کار را کردم. جنگ ، خشونت ، مرگهای غم انگیز ، نابودی طبیعت و هر چیز دیگری که در مورد آن نگران بودم. سپس و در آنجا معنی و اهمیت را درک کردم. بنابراین چنین احساس می شود که ما در مورد یک میلیارد سوال در یک لحظه یا برای همیشه صحبت کردیم. من به یاد می آورم که وقتی پایان همه چیز فرارسید چطور خندیدم: فکر کردم ، این توسط یک کودک قابل درک است. چگونه آن را توضیح دهیم؟ خوب جواب همه چیز همان چیزی است که یک نوزاد تازه متولدشده می داند. عشق.

در طول تجربه ی خود ، آیا در مورد دشواری ها ، چالش ها و سختی های زندگی اطلاعاتی کسب کردید؟ بله چیز دشوار برای ما این است که ماهیت عشق را تشخیص دهیم. هر چیز به طرز ناخوشایندی دردناک ، شر برعکس است. بنابراین در دنیای ما ، ما هنوز به آن احتیاج داریم. زیرا ما به سادگی فراموش می کنیم که همه چیز را دوست داشته باشیم.

در طول تجربه ی خود ، آیا اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟ بله اوه بله. این برای همه چیزهایی که تجربه کردم مرکزی بود. عشق نمره ی یک ، اصل و اساس ، نفس خداست ، که حاکم بر ایجاد تمام آن چیزهایی است که وجود دارد. یک کودک از قبل این را می داند. ما سپس آن را فراموش می کنیم.

پس از تجربه ی شما چه تغییراتی در زندگی تان رخ داده است؟ تغییرات بزرگ در زندگی من. تفاوت اساسی بین اعتقاد به چیزی و دانستن چیزی است. اکنون که می دانم چگونه است ، دیگر سؤال از منطق و احساس وجود ندارد. بنابراین این توی فکر فرورفتن درونی به پایان رسیده است. درگیری به پایان رسیده است. تفاوت بین خیال و واقعیت اکنون ناچیز است. دشواری-ای که قبلاً نداشتم این است که افراد معمولاً دیگر به داستان من علاقه ای ندارند. گاهی اوقات عادی رفتار کردن در (برابر) نگاههای دیگران دشوار است. در همکاری با جامعه و ارزشهای جامعه دشوار می شود. بیشتر اوقات ، این عشق نیست که هدف است. این می تواند بسیار دردناک باشد که دیگران نمی بینند که زندگی ساده است. بکوش تا جایی که می توانی همه چیز و خودت را دوست داشته باشی. سپس آینده در مسیر صحیح قرار دارد. این دشوارتر از آن نیست. حیوانات ساده تر از مردم هستند ، بنابراین امروزه سگ ها ، گربه ها و حیوانات دیگر من را خیلی بهتر دوست دارند. بنابراین سگ همسایه گاهی فرار می کند تا نزد من بیاید. من برای همسایه خیلی محبوب نیستم ، اما با (یا برای) سگ هستم.

آیا روابط شما به دلیل تجربه تان به طور خاص تغییر کرده است؟ همسرم یک مرد عادی را می خواهد که توجه جلب نکند. او امروز آن را ندارد. بنابراین او واقعاً ژرفا را دوست ندارد اما گرمای مرا را دوست دارد. بعد از گفتن چند مورد و توجه به این که آنها بعد از مدتی سرسخت شده و به نظر می رسد تنش ایجاده کرده و خاموش می شوند ، بیشتر و بیشتر در این مورد ساکت بوده ام. اما این رفتار مرا ناراضی می کند ، بنابراین باید آن را تغییر دهم.

پس از NDE:

آیا بیان تجربه در قالب کلمات دشوار بود؟ بله همه چیز پیچیده تر ، زنده تر و چند لایه بود که (در قالب)کلمات بسیار محدود می شوند. مانند توصیف سفری به مریخ(March) تنها با دو نوع حرف و حداکثر یک جمله.

آیا این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در زمان تجربه رخ داده اند ، دقیق به یاد می آورید؟ من تجربه را دقیق تر از سایر رویدادهای زندگی را که در زمان تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم ، تفاوت بسیار زیاد است. این تجربه مانند یک خال کوبی ذهنی است. من هر از گاهی در مورد آن فکر می کنم. امروز به همان اندازه واقعی است که گویی یک ثانیه پیش اتفاق افتاده است. انگار هم اکنون در حال رخ دادن است. این واقعاً شگفت انگیزترین چیز بعد از آن است. یک قطعه از من در آنجا باقی مانده است. بنابراین امروز من مانند یک نمایش مضاعف هستم. من امروز هستم و چه کسی همیشه زندگی کرده است. ده سال طول کشید تا غیرقابل تصور را در کنار یکدیگر قرار دهم.

آیا پس از تجربه ی خود هدایای روانی ، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟ بله ، من اغلب می دانم که دیگران چگونه فکر و احساس می کنند ، درد و رنج دیگران را احساس می کنم ، نگرانی های آنها. اکنون هوشیار هستم تا (کسی)متوجه نشود که چقدر می فهمم. آنها ممکن است آن را ترسناک بیابند. بنابراین من آن را ماسک می کنم تا به دیگران فشار روانی وارد نکنم.

آیا یک یا چندین بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنی دار یا قابل توجه است؟ سپس اگر مجبور باشم توضیح دهم ، یک کتاب کامل خواهد بود. این تجربه بر همه چیز در زندگی من تأثیر می گذارد. هر کاری که می کنیم به یک اندازه اهمیت دارند. چگونه فکر می کنم ، احساس می کنم ، عمل عواقبی دارد. مقابله با آن یک حقیقت آسان نیست. اما پس از آن من قانون بنیادین را به خاطر می آورم. همه چیز عشق است ، که خودم را دوست بدارم همان طور که دوست داشته می شوم ، که حیوانات دیگر ، مردم ، گیاهان را دوست داشته باشم. وقتی آن را به خاطر می آورم ، نه سنگین بلکه سبک خواهد بود.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟بله بلافاصله به همسرم گفتم. او شوکه شد و گریه کرد. سه فرزند من گوش می دهند ، تکان خورده و در خود فرو رفته اند (آنها بزرگسال هستند). بنابراین تقریباًهیچ کس دانش بیشتری درخواست نکرده یا کنجکاو نبوده است. من فکر می کنم مردم کمی می ترسند و از من دور می شوند یا به من نگاه می کنند ، که در واقع احساس بدتری می دهد. من فقط می خواهم به هم تعلق داشته باشیم و عشق را نشان دهیم. زندگی آنها را دچار آشفتگی نکنید. مردم می ترسند یا حداقل مطمئن نیستند اگر آشکارا به آنها بگویم. این در مورد این واقعیت است که مرگ به عنوان یک مفهوم آنها را می ترساند. بنابراین آنها پس از ذکر کلمه ی مرگ قفل می کنند.

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ(NDE) آگاهی داشتید؟ بله از طریق کتاب ، سخنرانی و غیره. من هر آن چه را که درباره ی این موضوع وجود دارد، پژوهش و چیزهای دیگر را خوانده ام زیرا در کودکی در خانواده ی من تعداد زیادی از مرگ ها وجود داشته است. اما همان طور که قبلاً اشاره کردم ، داشتن NDE چیزی مانند آن چه که فکر می کردم باید باشد نبود. بنابراین تخیل من با واقعیت مطابقت نداشت.

مدت کوتاهی (روزها تا هفته) پس از وقوع این اتفاق در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری داشتید؟ تجربه قطعاً واقعی بود ، امروز پس از ده سال دقیقاً به همان اندازه واقعی است. هیچ تفاوتی وجود ندارد.

اکنون در مورد واقعیت تجربه خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعاً بی اندازه واقعی تر از واقعیت روزمره ای است که در اینجا تجربه می کنم. همه چیز در آنجا زندگی می کند و عشق را به شما نشان و به شما واکنش نشان می دهد. در اینجا همه چیز یک نسخه ی کم رنگ کمی سفت است.

در هیچ زمانی از زندگی شما ، آیا تا به حال هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ نه

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ در حال حاضر ، همین کافی است. در غیر این صورت ، گفتن آن چندین سال طول می کشد و سپس به یک کتاب تبدیل می شود.

آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟ نه در حال حاضر چیزی به ذهنم نمی رسد.