کوین مک. تجربه مشترک مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

از لحظه ای که همسرم را دیدم، دیگری برایم وجود نداشت. او هم همین احساس را داشت، زیرا هیچ کس دیگری برای او وجود نداشت. ما به طور غیرقابل توضیحی به هم کشیده شده بودیم. یک سال با هم قرار گذاشتیم، یک سال با هم زندگی کردیم و سال بعد ازدواج کردیم. ما به شدت عاشق بودیم - زوجی که زوج های دیگر می پرسند "بچه ها چطور این کار را انجام می دهید؟" به مدت بیش از بیست سال هر چه زمان بیشتری را با هم می گذراندیم، شادتر بودیم.

همسرم ورزشکارتر از من بود. او معمولاً هر روز ساعت پنج صبح می دوید. او یک ماراتن کار بود، یوگا تمرین می کرد، بسیار سالم غذا می خورد و به ندرت بیمار بود. در دسامبر ۲۰۱۲، زمانی که او دچار سرفه شد، شگفت‌زده شد. پیش دکترش رفت و به او گفتند «هرچه در اطرافش جریان داشت»، آنفولانزا یا چیزی(مانند این) دارد و آنتی‌بیوتیک مصرف کرد.

یک هفته بعد هیچ بهبودی ای حاصل نشد. بنابراین، او برای عکس برداری با اشعه ایکس به دکتر برگشت. هیچ چیزی که باعث سرفه می شد را در ریه ها نشان نداد.

در شب کریسمس هر سال جشن بزرگی را در خانه خود برگزار می کردیم. او ده روز پیش از مرگ این گونه تندرست بود.

در ۲۶ دسامبر ۲۰۱۲، او با دستگاه های مختلف تصویربرداری ریه به یک بیمارستان فرستاده شد. باز هم نتایج بدون هیچ موردی برای نگرانی برگشت. یک التهاب خفیف ناشی از سرفه وجود داشت، اما به دلیل سطح اکسیژن پایین تر از حد طبیعی، در طول شب نگه داشته شد. آزمایش های روزانه انجام گرفت زیرا او به سرعت بدتر و بدتر شد. پنج روز بعد، آنها به من گفتند که در او توده ای داشت خود را نشان می داد که همانند سرطان بود. آنها به من گفتند که او قرار نیست آن را بسازد و بیمارستان را زنده ترک نخواهد کرد. من در شوک بودم، فقط ویران شدم!

به سمتش رفتم با اشک هایی که از صورتم جاری بود. او از من پرسید که آیا قرار است بمیرد؟ با صدایی آرام و شکسته گفتم: بله. او فوق العاده آرام بود. به او گفتم که جایم را با او معامله خواهم کرد. دستش را دراز کرد، بازویم را لمس کرد و با صدایی آرام و مقتدر گفت: «وقت تو نیست.» کمی به عقب برده شدم زیرا کاملاً شبیه صدای او به نظر نمی رسید.

من هیچ وقت کنارش را ترک نکردم. در تاریخ 01/03/2013 او به من اشاره کرد که به او نزدیکتر شوم زیرا او نمی توانست خوب صحبت کند. او گفت: "من تو را آنجا بالا پیدا خواهم کرد" و به بالا اشاره کرد. رفتم تا او را در آغوش بگیرم، با اشک های بی پایانی که روی صورتم سرازیر بود. او در حالی این را گفت که مرا به عقب هل داد، در حالی که به سینه ام اشاره می کرد. ما اینطور به نظر نمی رسیم، اما من می توانم روحت را ببینم." محکم بغلش کردم و گفتم: "لطفا انجام بده عزیزم."

در 01/04/2013، او چشمانش را پیرامون ساعت ده صبح باز کرد و گفت: "خیلی دوستت دارم." پاسخ دادم من هم دوستت دارم. این آخرین کلماتی بودند که گفتیم و در نگاهی به گذشته، اینها احتمالاً بهترین کلمات پایانیی بودند که می‌توانست گفته شود.

او سه برادر و دو خواهر داشت. آنها با همسرانشان در کنار بالین او آنجا بودند. همان طور که بدن او خاموش می شد کنار سرش زانو زده بودم. پدر و مادرم پشت سرم بودند.

تسلی ناپذیر بودم، دنیای من، عشق زندگی ام درست در برابرم عذاب می کشید و می مرد. او نمی توانست نفس بکشد و این داشت مرا می کشت. ناگهان سرش را برگرداند و مستقیم در چشمانم نگاه کرد. من به درون چشمان آبی و زیبایش نگاه کردم. بی درنگ، جای دیگری بودم. من در یک فضای خاکستری یا سیاه تیره با پیرامون سی نقطه ی کوچک نور بالای سرم بودم.

برای من، چیزی که دیدم در برابر آنچه احساس کردم چیزی نبود. من به طور کامل و سراسر مسغرق در عشقی بی قید و شرط بودم! من در یک چنان هیبت کاملی بودم که از همسرم و هیچ چیز دیگر جز عشقی که از میان من تشعشع می کرد آگاه نبودم. همه ی استرس، غم، ترس، هر و همه ی افکار و احساسات منفی با عشق و خوشی جایگزین شده بود که فراتر از همه ی ادراک بشر است. احساس می‌کردم زنده‌تر از هر زمان دیگری هستم. من روشن بین و عارف به همه چیز بودم. این یک بیداری معنوی واقعی بود.

جایی که من بودم زمانی وجود نداشت. توضیح کامل چیزی را که تجربه کرده ام غیرممکن می یابم. بارها از من پرسیده شده و سعی کرده ام آن را محدود کنم، اما نمی توانم. اگر بخواهم کاملا حدس بزنم، احساس می شد بین چهار ماه تا چهار سال آنجا بودم. در یک لحظه، به بدنم بازگردانده شدم. همسرم همچنان به درون چشمانم نگاه می کرد. تمام این رویداد احساس می شد که من آن را از طریق سینه ام تجربه کردم نه از طریق چشمانمان. سرش را به سمت سقف چرخاند، نفسش را بیرون داد و بالا رفت. من با صدای بلند گفتم این یک معجزه است!

به پیرامون نگاه کردم تا همه ی اعضای خانواده ی غمگین کنار بالین را ببینم که در حال گریه بودند و طوری به من نگاه می کردند که انگار عقلم را از دست داده ام. من با شور و اشتیاق از برادر همسرم پرسیدم "آیا آن را دیدی؟" او پاسخ داد "بله". خوشحال شدم! پرسیدم: چه دیدی؟

گفت: چشمانش را باز کرد. من پرسیدم، "برای چه مدت؟" او پاسخ داد، "تقریبا چهارده ثانیه." از هر کس دیگر پرسیدم: "آیا تو آن را دیدی؟" من به اشتباه پنداشته بودم که همه ی این معجزه را دیده بودند. آهسته آهسته از اتاق خارج شده و در اندوه خودشان وارد سالن بیمارستان شدند.

اکنون فهمیدم که داشتم او را برای حدود هفت ثانیه دلداری می دادم و پیرامون هفت ثانیه نبودم. من تمام ترس از هر چیزی را از دست دادم، مخصوصاً از مردن! علایق من تقریباً با هیچ کس هماهنگ نیست. دوستان قدیمی من از راه دور افتاده اند. من هیچ علاقه ای به قدرت، اعتبار، شهرت، رقابت یا هر چیزهای مشابه ندارم. من به طبیعت احترام عمیقی قایلم. من دنیا و زیبایی بی کران آن را می بینم. من به وضوح می بینم که همه ی ما با هرکس و هرچیز یکی هستیم. من زیبایی را در انسان ها می بینم و همچنین می بینم که (آنها)چگونه در سطوح مختلف گمراه می شوند. زندگی من رفته. من اکنون خود زندگی هستم، درست مثل هرکس و هر چیز. بسیاری از مردم سعی می کنند تجربه ی من را در تلاش برای درک آن تقسیم بندی کنند. من به آنها می گویم که نمی توانند به روش خود برای درک آن فکر کنند. به نظر می رسد که این آنها را بیشتر گیج می کند.

من قبل از روشن بینی یک مسیحی بودم و به خدا و تعالیم عیسی مسیح ایمان داشتم. این باقی ماند. اکنون، من باور ندارم. اکنون می دانم! من با درک بسیار گسترده تری فراتر از مسیحیت بازگشتم. من هیچ نیازی به ادیان ندارم. این همگانی و فراگیر است، نه انحصاری. من حالا یک فرزند خدا هستم!

دریافتم که وقتی دیگر از مرگ نمی ترسم، دیدگاه من نسبت به زمین تغییر کرده است. من نیاز به خوب یا بد بودن چیزها را از دست دادم زیرا آنها فقط هستند. من همیشه خوشحال نیستم اما همیشه در آرامش هستم. صلح همیشه بر شادی غلبه خواهد کرد. من از زمین فراتر رفته ام، اما هنوز اینجا هستم. دعاهای من قوی و با یک پیام عظیم بازگشته است. داستان خود را به اشتراک بگذارید. بنابراین، این همان کاری است که من در حال انجام آن هستم. خداوند همه ی شما را برکت دهد؛ باشد که عشق و آرامش را بیابید.

اطلاعات پس زمینه:

جنسیت مذکر

تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 01/04/2013

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ نامطمئن.بیماری همسر عزیزم. دیگر. مرگ بالینی همسرم. همسرم در حال مرگ بود و من تمام قصدم این بود که او را دنبال کنم، به سادگی نمی توانستم زندگی بدون او را تصور کنم.

محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ هم دلپذیر و هم ناراحت کننده

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ نه من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.

بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟ خودآگاهی و هوشیاری بیشتری نسبت به حالت عادی. احساس می‌کردم که در خارج از بدن زنده‌تر هستم تا در بدن.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ در حالی که من خارج از بدنم بودم.

آیا افکار شما تسریع شده بود؟ نه

آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنای خود را از دست داد. جایی که من بودم هیچ زمانی وجود نداشت.

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟ به طرزی باورنکردنی زنده تر

لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. به وضوح، اما نه با چشمان من.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. مانند هر روز نمی شنیدم من فقط داشتم می فهمیدم بدون نیاز به شنیدن.

آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟ نه

آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟ نه

آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟ حضورشان را حس کردم.

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ نه

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی

آیا نوری غیرزمینی دیدی؟ بله سی نقطه ی کوچک نور یا بیشتر بالای من.

آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکاراً عرفانی یا غیرزمینی، من در یک منطقه ی خاکستری تیره یا سیاه روشن با لکه‌هایی از نور بالای سرم بودم و همه چیزهایی که برایم آشکار می‌شد را درک می‌کردم.

چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟ وجد و سرور

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک احساس خوشی داشتید؟ خوشی باور نکردنی

آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟ احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم

آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟ همه چیز در مورد کیهان. همه چیز به من نشان داده شد. این که ما یکی و بخشی از همه چیز در کیهان هستیم.

آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟ نه

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ نه

آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟ نه

خدا، معنویت و دین:

پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟ مسیحی- پروتستان من خود را مسیحی می دانستم، نه فرقه ی خاصی از مسیحیت.

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله من بدون شک یک فرزند خدا هستم. عیسی این راهی است که من به خدا دسترسی دارم. او برای گناهان ما مرد. دیگران ممکن است راه متفاوتی برای دسترسی به خدا داشته باشند، این همه ی راهی است که باید باشد.

هم اکنون دین شما چیست؟ دیگر یا چند مذاهب. دیگر هیچ استفاده ای از "دین" ندارم.

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید سازگار نبود. این در داستان من هست.

آیا به دلیل تجربه‌تان تغییری در ارزش‌ها و باورهایتان داشتید؟ بله در داستان من هست.

آیا به نظر می رسید با وجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ با موجودی قطعی مواجه شدم، یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت، صدایی نبود، زندگی بدون استفاده از کلمات بر من آشکار می شد.

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ حضورشان را حس کردم

آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام آنها توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ نه

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟ بله دیدگاه من را در مورد همه چیز گسترش داد..

آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ بله بله، یک ارتباط جهانی وجود دارد.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ بله خدا تنها آنها بود(حضور)، باز هم کلمات آن را توضیح نمی دهند.

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟ بله در داستان من هست. عشق راه است، حقیقت.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ بله عشق

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ بله بدون شک زندگی پس از مرگ بدن ما وجود دارد.

آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟ بله، مردم عمداً گمراه می شوند یا نه.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟ بله کل پیام عشق بود!

پس از تجربه ی شما چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات بزرگ در زندگی من. به همه چیز به شیوه ای جدید نگاه می کنم، بنابراین، به نوعی همه چیز تغییر کرده است.

آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟ بله، من چیزی نمی خواهم، بدن من به تغذیه، آب نیاز دارد، و همین. این داشتن یک رابطه "معمولی" را دشوار می کند.

پس از NDE:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ بله کلماتی که بتوانند تجربه را منتقل کنند وجود ندارند.

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. این ده سال پیش بود و من می توانم آن را طوری به خاطر بیاورم که انگار همین اکنون اتفاق افتاده است.

آیا پی از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟ بله، من می توانم عواطف مردم را احساس کنم، حتی اگر آنها تلاش در پنهان کردن آنها داشته باشند. همان طور که در بسیاری از موارد.

آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟ کل فروپاشی نفس. من همچنین می توانم به میل خود فکر نکنم. یک هدیه ی واقعی

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله بی درنگ

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ بله از آن آگاه بودم اما زیاد به آن فکر نمی کردم.

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟ تجربه قطعا واقعی بود، حقیقت مطلق. واقعی ترین چیز روی زمین.

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعاً مانند بالا واقعی بود

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ نه

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ شکرگزار باشید.

آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟ هیچ