کریستن جی. تجربه نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
از دیدگاه من چه اتفاقی افتاد:
من در آن زمان با دوست پسرم در حال تزریق مواد مخدر بودم. همه چیز عادی شروع شد. سپس کف زمین از خواب بیدار شدم. خیس و سرد بودم و با قوطی های آبجو بر رویم نمی توانستم صحبت کنم. هر بار که می خواستم صحبت کنم، خیلی درهم و برهم (کلمات)خارج می شدند. دوست پسرم نمی توانست مرا درک کند. نمی توانستم دست ها و حرکاتم را کنترل کنم. کمی بعد به هوش آمدم. در حالی که به درون رختخواب می خزیدم، گفتم: «خسته ام و می روم بخوابم». دوست پسرم پرسید: "یه سیگار می خوای؟" گیج بودم، زیرا فراموش کرده بودم سیگار می کشم.
برای دوست پسرم توضیح دادم که وقتی بیهوش بودم چه اتفاقی افتاده است. می دانم که بیش از حد مصرف کرده بودم و آنچه که در زمان بیهوشی دیده بودم را برایش توضیح دادم. وقتی به او گفتم آنچه که اتفاق افتاد یک رویا بود، او مشاجره کرد. گفتم: این یک رویاست. آن جا واقعی است. خیلی واقعی تر از اینجا.
در طول یک ماه بعد، بخشی از من هنوز فکر می کرد که مرده ام. شروع کردم به پیش بینی هایی که به حقیقت می پیوست. در ماه بعد، از مصرف یک پاکت یا بیشتر در روز به ۱-۲ نخ سیگار در روز رسیدم. من دیگر هرگز به سوزن یا مت یا هیچ دارویی دست نمی زنم. شروع به نماز و نزدیکتر شدن به خدا کردم. اما مهمتر از همه، من همه چیز را متفاوت می دیدم. ابرها، علف، درختان، زیبایی همه چیز را بسیار متفاوت می دیدم. با شگفتی خیره می شدم.
از دیدگاه او چه اتفاقی افتاد (هیچ کدام از اینها را به خاطر نمی آورم):
پس از این که تزریق کردیم به او گفتم که حالم خوب نیست. بنابراین، او یک سطل زباله جلوی من گذاشت. بعد او متوجه شد که بدنم زمین افتاد، اما فکر کرد که داشتم مسخره بازی در می آوردم. این تا زمانی بود که متوجه چشمانم شد. گفت: آنها ثابت و گشاد شده بودند، به نظر مرده بودی. سپس چشمانت به صورت ناهمواری شروع به شناور شدن پشت سرت کردند. «ناهموار» به این معنی که معمولاً هر دو چشم همزمان یک کار را انجام می دهند. اما مال من این گونه نبود. بنابراین، او مرا بلند کرد، بیرون زیر باران کشید و چند سیلی به من زد. بدنم مرده بود. من کاملا بیهوش بودم و اصلا پاسخ ندادم. بنابراین مرا به داخل کشید و روی کف اتاق گذاشت. او سپس قوطی های آبجو سرد را از یخچال بالا روی پیراهنم و پایین روی شلوارم گذاشت. وقتی به خودم آمدم مرا در آغوش گرفت و به کلمات درهم و برهم من گوش داد. او گفت من ترسیده بودم، در حالی که همه اش خارش داشتم. همانطور که در آغوش او دراز می کشیدم، بالاخره آغاز به بازیافتن هشیاری کردم. او خیلی ترسیده بود که به دردسر بیفتد، و آمدن آمبولانس خیلی طول می کشید. بنابراین، او نه با ۹۱۱ تماس گرفت و نه مرا به بیمارستان رساند.
تجربه ای تا مرز مرگ
من تزریق کردم و همه چیز عادی بود.
سپس شروع به عبور از میان یک تونل کردم. خیلی ترسیده بودم و بعد چیزی جز آرامش و عشق حس نکردم. تمام درد و نگرانی از بین رفت. نمی خواهم بگویم آنجا یک نور یا تاریکی وجود داشت. مانند این بود که با چشمان بسته به یک نور درخشان نگاه کنید. دردهای معمول انسان تازه از بین رفته بودند. اندوهی که داشتم از بین رفته بود.
وقتی فرشته ام به نام مایکل را دیدم چنین احساس کردم که شناور بودم. حرفی زده نشد، با این حال همدیگر را می فهمیدیم. زمان وجود نداشت. هیچ دردی حس نمی کردم. حتی نگرانیها و دردهای معمولی انسانی مانند گرسنگی، پول و چیزهایی که همیشه در پس ذهن من بود، از بین رفته بودند. تکراری به نظر می رسم، اما من فقط نمی توانم به اندازه ی کافی تاکید کنم. بسیار سخت است که به کسی که آنجا نبوده توضیح دهیم چگونه است، زیرا غیرقابل تصور است. مانند توضیح دادن رنگ آبی برای یک نابیناست. اما، این مکان هر جا بود، خانه بود. احساس میکردم میخواهم بمانم، اما به همه ی عزیزانم فکر کردم - مادر، پدر و دوست پسرم. احساس شد و از مایکل شنیده شد که هنوز وقت من نبود. دوباره پایین به سمت بدنم شناور شدم.
پیامد
من دیگر هرگز به مواد مخدر دست نزدم، من در دعا و پرستش خدا را بوده ام؛ تکریم هر روزه ی مری و مایکل از زمانی که این اتفاق افتاد. من هیچ ترسی از مرگ و مردن ندارم. اگرچه، از دردی که زمانی که می میرم ممکن است داشته باشم می ترسم. اما، می دانم که ارزش بازگشت به آن جا را دارد. من رویای شفاف دارم، اما به چیزی که آنجا حس می کردم نزدیک نیست. من هنوز هم مانند آن زمان با تعجب به چیزها نگاه می کنم. جایی که رفتم بخشی از وجودم را که شکسته بود درست کرد؛ آن بخشی که به مواد مخدر نیاز داشت. من به شیوه ی متفاوتی به زندگی نگاه می کنم، با قدردانی. من هر سال روز پیش از روز یادبود را جشن میگیرم. من اغلب در مورد NDE فکر می کنم و این کمک می کند تا همه چیز را در نظر بگیریم. اگر این اتفاق نمی افتاد، خداوند می داند من کجا می بودم.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: 2008/05/25
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی بوجود داشت؟
نامطمئن تصادف مصرف بیش از حد پزشکی یا مواد. دیگر: من در یک بیمارستان نبودم. احساس می کنم مرده بودم.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نه، من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. میتوانستم چیزهایی را بدون کلمات بشنوم و چیزهایی را احساس کنم که پیشتر هرگز احساس نکرده بودم.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
هیچ زمانی آنجا وجود نداشت.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
سریعتر از حد معمول
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد تمام یا معنای خود را از دست داد. زمان وجود نداشت.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
این واقعاً بینایی من نبود که تغییر کرد. این مانند دیدن چیزها بدون دیدن آنها بود.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
شنوایی هم آنجا نبود به همین دلیل است که توضیح دادن آن سخت است. من چیزهایی شنیدم بدون این که چیزی گفته شود.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
بله بسیار تاریک و برای مدت کوتاهی بسیار نگران.
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم.
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگرجهانی
ایا نوری غیرزمینی دیدی؟
آری. آن یک فرشته بود
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. یادم نمی آید چیزی دیده باشم. فقط یک فضای عشق و آرامش بود.
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
آرامش. من در ابتدا واقعا نگران بودم اما خیلی زود پس از آن آرام شد. سپس هیچ چیز منفی احساس نکردم. فقط ارامش بود و انگار آغوش عظیمی ازعشق داشتم.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا ا آن یکی هستم.
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد خودم یا دیگران. فهمیدم چه اتفاقی داشت می افتاد، که مرده بودم، که بیش از حد مصرف کرده بودم و این که حالم داشت خوب می شد. بیشتر فهمیدم ولی توضیح دادنش سخت است.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
صحنه هایی از آینده ی شخصی من. پس از این که بیدار شدم، صحنه هایی نیست. بیشتر شبیه احساساتی در مورد آینده بود. خود و دوست پسرم را دیدم که از هم جدا می شدیم، به مدرسه میرفتم، میدانستم به این زودی نمیمیرم و میدانستم که زنده خواهم بود، در 30 سالگی خود هستم.
آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟
به سدی رسیدم که اجازه ی عبور از آن را نداشتم. یا برخلاف میلم بازگردانده شدم. می خواستم بمانم، اما به من گفته شد وقت من نبود.
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
غیروابسته- ندانم گرا من در آن زمان ندانم گرا بودم.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله من هر روز نماز می خوانم. من در وجود خدا هیچ شکی ندارم.
هم اکنون دین شما چیست؟
مسیحی - کاتولیک، نه بهترین کاتولیک، اما از زمانی که این اتفاق افتاد، تلاش میکنم با خدا و فرشتگانش رابطه ای نزدیک داشته باشم.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید کاملا مطابقت نداشت. من کاتولیک بزرگ شدم، اما در نوجوانی اعتقادم را از دست داده و حتی خدا را نفرین کردم. وقتی این تجربه اتفاق افتاد، من حتی وجود او را باور نداشتم. در این زمان من هنوز نسبت به او خشم داشته و از وجودش خبر نداشتم یا آن را زیر سوال می بردم.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله اعتقاد من به خدا. باورم که ما همه به هم متصل هستیم. باور من به خودم.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. فرشته ای به نام مایکل مرا آرام کرد. چنین احساس می کردم او همیشه مرا زیر نظر داشته. او بدون صحبت به من گفت چرا داشت این اتفاق می افتاد.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
بله، احساس میکردم قبلاً آنجا بودهام، و جای دیگری در میان جایی که من بودم وجود دارد. من قبلا آنجا بوده ام.
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله، احساس میکردم که همه ی ما به نوعی به هم مرتبط هستیم و همه ی ما فرزندان خدا هستیم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله او فرشته ی خود را برای کمک به من فرستاد. من تردید ندارم که خدا وجود دارد.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟
بله، این که من قطعا هدفی دارم، که کمک به دیگران از طریق عشق هدف من بود.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
بله هدف من کمک به دیگران بود. هدف همه این است که به دیگران کمک کنند، که نور و عشق یکدیگر باشند.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله، من آنجا بودم، میتوانستم احساس کنم و ببینم که چیزی پس از مرگ وجود دارد، و این خانه است. ما واقعاً نمی میریم؛ ما تازه بیدار می شویم.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه می دانستم این کار را نمی کردم
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
نه من
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله، من احساس می کردم که در محاصره ی عشق قرار گرفته ام، به جای این که زندگی ام چشمک بزند که شنیده ام هرکسی آن را می بیند. همه ی کسانی که دوستشان دارم را دیدم. من احساس کردم که این یک هدف زندگی بود، یا دست کم هدف من.
پس از تجربه ی شما چه تغییراتی در زندگی تان رخ داد؟ تغییرات بزرگ در زندگیم. من باردیکر به مواد مخدر دست نزده ام. من وارد معنویت شدم، به ایمان خود به خدا بازگشتم. هرگز بچههایی که در طول این تجربه احساس میکردم اتفاق می افتند نداشتم. من اکنون رویای شفاف دارم. من اصلا از مرگ نمی ترسم. جور دیگری به مسائل نگاه می کنم.
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
من قدر همه را بیشتر می دانم.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله چگونه برای کسی توضیح می دهید که آرامش واقعی مانند چه چیزی احساس می شود؟ حتی در آرام ترین لحظات ما هنوز درد و نگرانی وجود دارد.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. سال ها از این اتفاق می گذرد. شاید بعضی چیزها را فراموش کرده باشم، اما حسی که از آن دارم، مانند چیزی که دیروز اتفاق افتاد احساس می شود.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله گاهی اوقات می توانم افکار مردم یا حیوانات و انگیزه هایشان را بخوانم، رویاهایی دارم که به حقیقت می پیوندند. گاهی اوقات می توانم احساس کنم که بعداً چه اتفاقی خواهد افتاد. من گاهی ارواح را می بینم.
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارند که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه هستند؟
احساس آرامش. احساس میکردم تکههای درونم که شکسته بودند، در آن لحظه بهبود یافته بودند. تمام چیزهای بدی را که از سر گذرانده بودم دقیقا ناپدید شد، دردی که به آن چنگ زده بودم، از بین رفت.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ آری. من بلافاصله پس از وقوعش آن را با دوست پسرم به اشتراک گذاشتم. وقتی گفتم "فرشته ای به من گفت..." چهره ی او را هرگز فراموش نمی کنم، پس از این که شاهد این موضوع بود و همه ی آن چیزی که رخ داده بود را شنید، او نیز مواد مخدر را ترک کرد. کمی بعد از هم جدا شدیم. او با یک زن خوب آشنا شد و ازدواج کرد. اکنون ده سال است که ازدواج کرده است؛ دیگر هرگز به مواد مخدر دست نزد. او یک اعتیاد پانزده ساله را کنار گذاشت و اکنون زندگی زیبایی دارد. این تجربه هر دوی ما را تغییر داد
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. من باور داشتم که واقعی است، بسیار واقعی
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. من معتقدم این به من کمک کرد تا فرد بهتری باشم. من آن را به عنوان یک نقطه ی تغییر بزرگ در زندگی خود می بینم. اکنون وقتی کسی را از دست می دهم، می دانم که آنها خوب هستند.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه
آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟
وقتی برگشتم مانند یک فرد کاملاً متفاوت احساس می کردم. من همه چیز را متفاوت می دیدم، همه چیز را متفاوت احساس می کردم، انگار کاملاً خودم نبودم. من هنوز هم این احساس را دارم. شاید به این دلیل است که آنچه در من شکسته بود درست شد، اما من نمی دانم.
آیا پرسشهای دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه خود بپرسیم؟
فکر کنم بسیار کامل است.