لیزا ام اس تجربه نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
سردرد وحشتناکی داشتم. نخستین دکتر به من گفت که به خانه بروم چون «همه سردرد می گیرند.» چند روز بعد به اتاق اورژانس رفتم. دکتر گفت این نشانه ی خوبی بود که نشسته بودم و صحبت می کردم، اما آنها می خواستند سر را اسکن کنند. وقتی اسکن اغاز شد، تکنسین از اتاق بیرون دوید و دکمه ی ضربتی(crash) را فشار داد. من یک لخته خون به اندازه ی مشت یک مرد روی مغزم داشتم.
به من ده درصد شانس زنده ماندن در حالت رویشی دائمی داده شد. صفر درصد احتمال داشتن هرگونه عملکرد معنی دار. جراح مغز و اعصابم گفت من یک معجزه بودم. او نمیدانست که چرا من زنده بودم، می نشستم و با دوستانم در ای سی یو دیدار می کردم. دکتر به من گفت همه ی کسانی که به اسکن سر من نگاه کردند پذیرفتند که من باید پیش از این مرده بودم. او به من گفت هر کاری با من انجام دهد می تواند مرا بکشد. یا لخته ی خون خود به خود حل می شود یا من می میرم. بنابراین آنها فقط منتظر بودند تا ببینند چه اتفاقی می افتاد. او اصرار می کرد که خدا مرا بیشتر از دیگر مردم دوست داشت، زیرا از نظر پزشکی برای من غیرممکن بود که زنده باشم.
پس، به خانه رفتم تا منتظر بمانم و شدیداً دعا کنم.
یک روز، روی تختم نشسته بودم و دعا می کردم و به خدا گفتم: "خدایا می دانم که تو مرا بیش از دیگران دوست نداری همان گونه که یک پدر هرگز نمی تواند انتخاب کند." چیز بعدی که می دانم این است که من بیرون روی یک نیمکت سیمانی نشسته ام. می توانم آسمان آبی، چمن و بافت بتن را ببینم. گیجم چون من فقط در خانه ام دعا می کردم و اکنون بیرون هستم و دردی نیست. سپس صدایی را شنیدم که گفت: «حق با توست. من تو را بیشتر از دیگران دوست ندارم. من فقط دعاهایی را که از سمت تو می آمد اجابت کردم زیرا وقتی خوب هستی به من کمک می کنی تا از مردم مراقبت کنم.» پرسیدم: «مانند کایلا؟» خدا گفت: بله، من تو را به عنوان یک هدیه به او دادم. گفتم: "من فکر میکردم او هدیهای برای من است، زیرا من به او عشق می ورزم." خدا گفت: «هرکسی میتوانست او را ایمن نگهدارد. تو عاشقش هستی. تفاوت این است." او به من یادآوری کرد که وقتی کودک بودم، برای یک هدیه ی روح دعا کرده بودم. او گفت هدیه ای را که درخواست می کردم به من نداد. هدیه ی من این است که برای مردم احساس امنیت ایجاد کنم. برای همین است که من همیشه از مردم دفاع می کنم. او گفت برمی گردم. ما در مورد رویدادهای آینده بحث کردیم که در آن به من برای کمک به دیگران نیاز بود. در یک جا از من پرسید که آیا یادم می آید که چگونه عاشقانه در مورد یک همسایه شوخی می کردم؟ وقتی او خیلی مریض بود، به خانه ی من آمد و گفت: "خدا گفته که اگر اینجا بیایم تو مرا نجات می دهی." او را به بیمارستان بردم و کمکی را که لازم داشت به او کردم. وقتی مردم از من میپرسیدند که چرا این قدر برای کمک به او از خود مایه گذاشتی، من همیشه پاسخ میدادم به عنوان یک مسیحی، چگونه به کسی که به کمک نیاز دارد کمک نکنم. و می خندیدم. افزون بر این او گفت "خدا او را نزد من فرستاده است" و من نمیخواستم با ناامید کردن خدا ریسک کنم. خداوند گفت: واقعا من او را به خانه ی تو فرستادم و تو واقعا او را نجات دادی. پس از این که صحبت کردیم، خدا به من گفت وقت برگشتن است. نمی دانم انتخاب دیگری داشتم یا نه. نمیخواستم برگردم، اما میدانستم بچههایم دلشان برایم تنگ خواهد شد. انگاه برگشته بودم.
شروع کردم به زنگ زدن به همه تا تجربه ام را به آنها بگویم. لخته ی خون سرانجام حل شد، بدون برجای گذاشتن هیچ آسیب طولانی مدتی. دکترم مرا بیمار معجزه ی خود می نامید.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ وقوع NDE: ژانویه 2010
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله لخته ی خون روی مغزم. سایر موارد: به من صفر درصد شانس زنده ماندن از لخته ی خون روی مغزم داده شده بود. لخته ی خونی به اندازه ی مشت یک مرد بر روی مغزم.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نه
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری عادی. انگار یک روز عادی بود، با این تفاوت که کنار خدا نشسته بودم.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
تمام مدت هوشیار بودم.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
نه
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ نه
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
نه
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
بینایی من خوب بود. عینکم را نزده بودم اما همه چیز را به وضوح دیدم.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
شنوایی عادی بود.
آیا به نظرتان می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
بله، و حقایق بررسی شده است
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
نه
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نه
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
نه
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ جایی ناآشنا و شگفت انگیز. من بیرون روی یک نیمکت سیمانی نشسته بودم. دیگر هیچ دردی نداشتم. می توانستم خورشید را حس کنم، آسمان آبی و چمن سبز را ببینم.
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
احساس عشق و پذیرش عظیمی داشتم.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم.
آیا ناگهان به نظرتان می رسید که همه چیز را فهمیده اید؟ همه چیز در مورد خودم یا دیگران. من کارهایم را بهتر درک می کردم. مدافع صریح و بی حرف و حدیث دیگران بودن. من عشق کامل خدا را نسبت به خود درک کردم.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
بسیاری از وقایع گذشته را به یاد آوردم که در مورد هدایایم و موقعیت هایی که در آن از مردم دفاع می کردم بحث می کردیم.
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
صحنه هایی از آینده ی شخصی من. برای مدتی گیج کننده بود، چیزها اتفاق می افتاد و من در مورد آنها می دانستم. بعد متوجه می شدم اینها چیزهایی بودند که در بهشت دیدم.
آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟
به سدی رسیدم که اجازه عبور از آن را نداشتم. یا بر خلاف میلم بازگردانده شدم. وقتی داشتیم صحبت می کردیم خدا به من گفت که برمی گشتم. آنگاه به من گفت وقت برگشتن است. یادم میآید فکر میکردم مطمئن نیستم که میخواهم برگردم یا نه، اما بچههایم دلشان برایم تنگ خواهد شد. بعد برگشت داده شدم.
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی- پروتستان، در آن زمان متدیست.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله من خدا و آنچه او از من انتظار دارد را درک می کنم. دیدن این که دین برای صدمه زدن به دیگران استفاده می شود دشوار است.
هم اکنون دین شما چیست؟
مسیحی - پروتستان اکنون لوتری
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که کاملاً با باورهایی که در زمان تجربهتان داشتید مطابقت داشت. من آموختم که معنای زندگی دستان خدا بودن در اینجا بر روی زمین است.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله دیگر از مرگ نمی ترسم. سعی کن دیگران را آن گونه که خدا آنها را می بیند ببینی.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت روبرو شدم، کنار نقشی که خدا بود نشسته بودم.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
نه
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
نامطمئن. حضور خدا را احساس کردم. عشق کامل او را به نسبت به خود احساس کردم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله من عشق او را احساس کردم. او همه چیز را در مورد زندگی من می دانست. به من گفت هدایایم چه چیزهایی بودند.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟
بله، من می دانم که هدایای من چه چیزهایی هستند و خدا از من چه انتظاری دارد. یکی از دلایلی که برگشتم این بود که داستانم را تعریف کنم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
بله، خدا به من گفت که معنای زندگی دستان او بودن در اینجا بر روی زمین بود.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله خدا به من گفت روزی به بهشت باز خواهم گشت.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونگه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
بله من نمایش های هنری انجام می دهم. خدا به من می گوید داستانم را به چه کسی بگویم. من در هر نمایش مردم را به گریه می اندازم. آنها نیاز دارند داستان من را بشنوند. اغلب مردم برمی گردند تا به من بگویند که چرا آن روز به شنیدن داستان من نیاز داشتند.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله من از خدا برای این که همیشه آدم خوبی نبودم عذرخواهی کردم. او به من گفت که نباید نگران این موضوع باشم. من آدم خوبی بودم و او مرا دوست داشت.
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات متوسط در زندگیم. من مهربان تر هستم. تلاش می کنم تا انتظارات خدا را از خود برآورده کنم.
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
بله من دارای درک بیشتر و مهربان تر هستم.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
نه
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند با دقت بیشتری به خاطر می آورم. خوشبختانه دوستم میشله به من گفت که هر چیزی را که به یاد دارم بنویسم زیرا انتظار نمی رفت زنده بمانم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله، می دانم چه زمانی خدا از من می خواهد که داستانم را برای دیگران تعریف کنم.
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟
یک احساس عشق بزرگ از جانب خداوند. دانستن این که او در تمام کارهایم مراقب من است. من عاشق این هستم که بتوانم عشق او را به دیگران گسترش دهم.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله بلافاصله شروع به گفتن به مردم کردم. واقعاً برایم مهم نیست که مردم مرا باور کنند یا نه. بیشتر مردم بعداً به من می گویند که چرا باید داستانم را می شنیدند. من به دفاع از دیگران ادامه می دهم.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. من احساس آرامش زیادی داشتم. دیگر از مرگ نمی ترسم. من چشم به راه مرگ دوباره ام.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعاً واقعی بود. چیزهایی که من انجام دادهام اکنون معنای بیشتری پیدا کردهاند. چرا من همیشه از کایلا مراقبت می کردم؟ من هدایای خود را درک می کنم.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
بله چیزهایی اتفاق افتاده که من در بهشت دیدم.
آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟
مردم واقعا متوجه می شوند که من دیگر از مردن نمی ترسم. وقتی MIL من درگذشت، پرستار آسایشگاه از من پرسید که آیا می توانست یک سوال بسیار شخصی از من بپرسد. گفتم حتما. از من پرسید که چرا از مرگ نمی ترسیدم؟ او به من گفت که او و سایر پرستاران در چند هفته ی گذشته مرا زیر نظر داشتند و شگفت زده بودند که این چرا من را نمی ترساند. به او گفتم زیرا من می دانم رفتن به بهشت فوق العاده است.
آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟
هیچ