Lon B تجربه نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
من ۱۴ ساله بودم. یک جوان دانشآموز دوم دبیرستان، در زیباترین سرزمینی که انسان میشناسد. مکان مورد علاقه ی من روی این زمین. مائوئی هاوایی. آب آبی در تمام طول سال، پوشش گیاهی سبز، غارهای پنهان و آبشارها در سراسر جزیره.
به مدت شش ماه، من بخشی از یک برنامه ی جوانان در آنجا بودم، همه پسرانی بین ۱۴ و ۱۶ . ما دستمزد می گرفتیم تا آناناس بچینیم، یکی از سختترین مشاغلی که تا کنون شناخته بودم. ۸ تا ۱۰ ساعت در روز، پوشیدن زره برای محافظت از ما در برابر لبه های دندانه دار تیغه های آناناس. در اوقات فراغت، هر ذره از جزیره و اقیانوس را که می توانستیم کاوش می کردیم.
حدود چهار ماه پس از شروع به کار، من و دوستانم از یک نقطه ی مخفی پرش از تخته سنگ مطلع شدیم که مردم محلی آن را دوشیزه ی آهنی می نامیدند. دو مایلی شنا از ساحل صخره ی سیاه درست در غرب جزیره بود. در آن زمان همه ی ما خود را شناگرانی قابل می دانستیم، قادر به رسیدن به این تخته سنگ صخره ی پرش. با هیجان آغاز کردیم
شنا، به دنبال یک محلی مورد اعتماد که پیشتر آنجا بوده است. با حدود یک مایل شنا، ساحل فقط یک خط کوچک در دوردست بود. یکی از دوستانم به دلیل متلاطم بودن آب و چند زیر جریان سنگین با مشکل مواجه شده بود. من با او پشت سرش ماندم تا این که راحت ادامه داد. همان طور که ادامه می دادیم به او اجازه دادم جلوتر از من باشد.
برایم تعجب آور بود که خودم شروع به داشتن مشکل کردم. در این مرحله من فاصله ی زیادی از بقیه ی گروه داشتم، بنابراین اکنون تنها بودم. کمی وحشت کرده و شروع کردم به شناور شدن و حفظ انرژی ام همانطور که به من آموزش داده شده بود. پس از مدتی فکر کردم باید به ساحل برگردم. به محض این که دوباره شروع به شنا کردم ماهیچه هایم گرفت. میتوانستم احساس کنم همه ی اندامهایم منقبض شدهاند و با وحشتی شدیدتر از حرکت باز میمانم. درد شدید بود. اما بدتر از آن، بدنم شروع کرد به سرد شدن و من اغاز به فرو رفتن کردم. تا جایی که میتوانستم نفس بزرگی کشیدم، اما سرم داشت پایین میرفت. آنجا فقط تاریکی زیر من بود به همان ژرفایی که آب بود. این باعث وحشت بیشتر شد و دست و پایم حرکت نمی کرد. ریه ها شروع به سوختن کردند. اندام ها درد می کردند و بیشتر بی حس می شدند.
بدن از سرما می لرزید. آخرین نفسم را بیرون دادم و شروع کردم به گریه کردن. نمی خواستم بمیرم، اما تنها بودم و بیشتر در آب تاریک فرو می رفتم تا آخرین نفس دردناکم را فرودهم. دید چشمانم قرمز شد. سپس سیاه مانند یک تونل، به سختی می توانستم نور بالای سرم را ببینم. پس از تکان های غیرقابل کنترل، سرانجام در حالی که از شدت درد سرفه می کردم، اجازه دادم آب دریا وارد ریه هایم شود. آنگاه زمان متوقف شد.
به اطراف پرتگاه پرآب نگاه کردم و دریافتم که دیگر سردم نیست. همه چیز در اطرافم یخ زده بود، مانند زمان ایستاده. هیچ چیز تکان نمی خورد، همه ساکت بودند. شروع به دیدن خاطرات کردم، انگار دارم دوباره آنها را زنده می کنم. خاطرات شاد از زمانی که خیلی جوان بودم، پیش از این که بتوانم حرف بزنم یا راه بروم. خاطرات دوست داشتنی از مردم و مکان های اطرافم ، در حالی که بزرگ می شدم. حتي خاطرات غمگين زمانهايي كه زندگي را تجربه مي كردم برایم خوشی به همراه آورد. سالها گذشت و هر چند عمرم تا آن نقطه کوتاه بود، دیدم که چقدر خوش شانس بودم که این زندگی را داشتم. من تجربیات یک عمر را زیسته بودم و همه ی آن چیزی که می توانستم احساس کنم شکرگزاری بود. خوشی و سپاسگزاری برای یک چنین تجربه ی زندگی زیبایی. دوباره شروع کردم به گریه کردن، اما این بار اشک شوق. شروع کردم به دعا ، یک دعای شکرگزاری نسبت به افریدگار برای هر چیزی که اجازه داشتم احساس کنم، ببینم، ببویم، بشنوم، لمس کنم، دوست داشته باشم و تجربه کنم. بابت همه این ها خدا را شکر کردم. و من آماده بودم.
سپس صدایی شنیدم. "روی صخره بایست"
عجله ای ناگهانی وجود داشت، فشاری را در سینه ام حس و صدای باد شدید و آب از کنار گوشهایم هجوم می آورد. زمان با عجله به عقب برگشت و من ناگهان دوباره در بالای آب به شدت سرفه می کردم. من یک انفجار انرژی داشتم و بازوها و پاهایم می توانستند دوباره حرکت کنند. برگشتم و دوستم را دیدم. او برگشت تا مرا پیدا کند. فریاد زدم که به من کمک کند تا صخره ای پیدا کرده روی آن بایستم. گیج، در میان اقیانوس، او به من کمک کرد تا دنبال سنگی بگردم. حدود ۳۰ فوت دورتر، صخره ی مسطحی پیدا کردیم که فقط کمرش زیر آب و قطر آن پیرامون ۳ فوت بود. پوشیده از چمن های نرمی مانند خزه که می توانستم با انگشتان پا به آن بچسبم تا بدون دشواری زیاد مرا روی آن نگه دارد. صخره مانند ستونی بود که مستقیماً در آب پایین می رفت.
همانطور که آنجا ایستادم می توانستم برگشتن قدرتم را احساس کنم. قدردانیم برای زندگی و هر آنچه که تجربه کرده بودم هنوز در ذهنم سنگین بود. و به من اجازه داده شده بود تا زندگی کنم. من به نشانه ی سپاسگزاری به سمت آسمان فریاد زدم و می خواستم همه چیز را تجربه کنم. ده دقیقه بعد، من و دوستم به سمت دوشیزه ی آهنی ادامه داده و از تخته سنگ با دوستانمان ساعت ها و ساعت ها پریدیم. بعدازظهر همان روز شاهد کوسه ی سفید بزرگ معروف مائوئی از فراز دوشیزه ی آهنی بودیم.
ده ها سال بعد، من و خانواده ام هنوز به مائوئی سفر می کنیم و در ساحل صخره ی سیاه شنا و شیرجه می رویم. این مکان مورد علاقه ی ما برای تعطیلات است. مردم محلی صخره ی سیاه را دروازه ی ورود به جهان ارواح می نامند. وقتی در آن اقیانوس شنا می کنم، گاهی احساس می کنم که مرا صدا می کند. مثل یک دوست قدیمی که می خواهد من برگردم.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت مذکر
تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 92/6/14
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله غرق شدن رویداد تهدید کننده ی زندگی، اما نه مرگ بالینی خستگی ناشی از غرق شدن.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
هم دلپذیر و هم ناراحت کننده
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نه نه
بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خوداگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خوداگاهی و هوشیاری بیشتر از حالت عادی. زمان ایستاده بود و من می توانستم زندگی خود را واضح تر ببینم.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
وقتی زمان ایستاد.
آیا افکار شما تسریع شده بود؟
به طرزی باورنکردنی سریع
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنی خود را از دست داد. زمان متوقف شد. اقیانوس از حرکت ایستاد. صداها ساکت شدند.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
مثل زنده کردن کامل خاطرات در چشم بر هم زدنی
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
تشدید
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی دیدید؟
حضورشان را حس کردم.
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله در طول (مرور) خاطرات همه جا بود
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ نه
چه هیجاناتی را در طول تجربه احساس کردید؟
سپاسگزاریج شدید برای زندگی
آیا احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد سپاسگزاری کیهان. (احساس)خوش شانسی در مورد این که زندگی را تجربه کردم.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
گذشته ی من به صورت خارج از کنترلی در برابر من چشمک زد ، همه ی زندگی، لحظات خوب و بد.
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت آمدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی- مورمون LDS
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییری کرده است؟ بله بر اساس قدردانی و عشق بیشتر
هم اکنون دین شما چیست؟
ادیان دیگر یا چند ایمان، اعتقاد معنوی مبتنی بر عشق
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید سازگار نبود. زندگی ارزشمند است.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله سپاسگزاری
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
صدایی شنیدم که نتوانستم تشخیص دهم "روی صخره بایست"
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
حضورشان را حس کردم
آیا با موجوداتی مواجه شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان نام آنها توصیف شده است (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
نه
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟
بله سپاسگزاری به خاطر زندگی
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
نه
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی خود به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
نه
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات بزرگ در زندگیم
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
نه
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ بله مقدس
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، به خاطر می آورید؟
من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. از بسیاری از خاطرات زنده تر بود.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
نه
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟
صدا
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله مجله، همسر
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. هیچ چیز واقعی تر نبود.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. هیچ چیز واقعی تر نبود.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه