مگابایت تجربه تحول آفرین معنوی (STE)
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

من در سلامتی بودم. من پس از بیست سال سوء مصرف الکل، نوشیدن را ترک کردم. من همچنین در حال کم کردن صد پوند بودم. در آن زمان از درد فلج کننده ی ناشی از اسیب قفسه ی سینه، حملات عصبی و سرگیجه رنج می بردم. چندین ماه پیش از تجربه‌ام، با حضور در یک تیراندازی دسته‌جمعی مشکل داشتم. من هیچ آداب و مناسک مذهبی سخت گیرانه ای نداشتم، اما می دانستم که تناسخ واقعی بود و تصویرهای مسیحی از زندگی پس از مرگ نادرست بودند.

به یاد آوردم که کریستال ها می توانند به کاهش اضطراب کمک کنند، بنابراین هفت عدد از آنها را خریدم، یکی برای هر یک از چاکراهایم. من تنها بودم و آهنگ آرامش بخش گذاشتم، همه فرکانس های نت‌خوانی(Solfeggio) بودند. نفسم داشت خیلی کند می شد و سینه ام درد می کرد. تپش قلب داشتم که برایم طبیعی بود. نفس عمیقی کشیدم و وقتی نفسم را بیرون دادم بیرون از بدنم، بیرون از سقف، بالای شهر و به درون فضا پرواز کردم. بادکنک قرمز بزرگی در دست داشتم که دو برابر سرم بود. بالون نشان دهنده ی گاز من برای رسیدن به آنجا بود. من به کهکشان نفوذ و مانند یک تخم مرغ ترک خورد. همه چیز به طرز کورکننده ای سفید بود. بعد چشمانم تنظیم شدند.

من در راهرویی طولانی، شلوغ، زیبا، درخشان و سیاه بودم. به نظر می رسید که همه اش از مواد رنگین کمانی سیاه، براق و درخشان ساخته شده بود؛ عقیق سیاه و آبالون (abalone: نوعی صدف) سیاه. اما این ماده زنده بود و انرژی داشت. راهرو پر از موجودات قد بلندی بود که نمی توانستم ببینم یا اجازه نداشتم به طور کامل ببینم. زنی کوتاه قدتر، بسیار رنگ پریده و با پوست پاستلی به استقبالم آمد. وقتی صحبت می می کردیم رنگ پوست او تغییر می کرد. او یک لباس توری بلند و مهره‌دار پوشیده بود و جواهراتی بیشتر از آن چیزی که من تا به حال روی یک نفر دیده‌ام، بر تن داشت. لباس همه از مهره ها، زنجیر، نگین های مات و صفحات سنگ رنگین کمانی که دیوار را تزیین می کرد، ساخته شده بود. تمام دیوار از انرژی چرخشی ساخته شده بود. زن زیبا یک لباس توری مهره دار با تعداد زیادی گردنبند داشت. او موهایی تا سرشانه و مشکی با چتری داشت. او همچنین دو شاخ و گوش حیوانات داشت که از سرش بیرون زده بودند. او انسان نبود. من هیچ سرنخی نداشتم که او کیست، اما ماه ها بعد پس از رفتن به موزه دریافتم که الهه مصری هاتور/سکمت(Hathor/Sekmhet) بود؛ آنها شبیه به هم هستند.

من احساس خوشبختی و عشق خالصی داشتم، مانند این که همه ی مکان از من می خواستند که آنجا باشم. موجودات زیبا، با پوست پاستلی و قد بلند که در سالن از کنار ما می گذرند. همه ی این افراد مرا می شناختند و از دیدن من هیجان زده بودند. احساس می کردم یک سلبریتی هستم. هاتور/سکمت آنها را به خاطر تلاش برای صحبت با من سرزنش کرد. او رنجیده بود و باعث شد که صورت و گوش هایش از حالت گاو مانند به گوش گربه و صورت گربه تبدیل شود. پوستش رنگ عوض کرد. آخرین موجود در یک گروه بزرگ گذشت. او بازویم را مانند یک دست دادن عمیق و محبت آمیز گرفت و در حالی که "هی" می گفت، سعادتمندانه درست به درون چشمانم نگاه کرد. هاثور/سکمت او را در حالی که می خندید و دور می شد دور زد. صدا و چشمانش را شناختم. وقتی به من دست زد می دانستم او کیست. این شخص یک فرد بزرگتر بود که من از دوران راهنمایی به او علاقه داشتم. چندین سال بود که به او فکر نکرده بودم و می دانستم که این شخص هنوز زنده است.

هاثور/سکمت به من درسی داد. او گفت: «ما ارواح کوانتومی داریم همان طور که در متون مصر باستان توصیف شده است. ما شب‌ها بدنمان را ترک و گاهی شب‌ها به خانه می‌رویم، اما به طور معمول مجاز به یادآوری نیستیم. وقتی به یاد می آوریم، از طریق مغزهای انسانی ماست، بنابراین همه چیزهای عجیب و غریب و شرووری است که رویاها از آنها ساخته شده است. او همچنین گفت که ناخودآگاه ما همیشه از طرف ما کار می کند. اگر مسیر واقعی خود را دنبال می کنید، زندگی باید بدون زحمت باشد. وقتی راهمان را گم می‌کنیم یا سعی می‌کنیم از چیزی که برایش اینجا هستیم خارج شویم، تقلا می‌کنیم. برای نمونه، اگر به وکالت بودن وسواس دارید و مدام در آزمون وکالت مردود می شوید شما باید کار دیگری انجام دهید. بیداد زندگی قرار است شما را به مسیر زندگی متفاوتی سوق دهد، زیرا قرار نیست ما در چیزها/شیوه های زندگی که ما را بدبخت می کند شرکت کنیم.

هاثور/سکمت به من گفت که دیگر نگران نباشم و این که من خانه بودم. او گفت که او محافظ من بود و من از این مکان آمده و زندگی های گذشته زیادی داشته ام. او سپس رازی را در مورد کیهان به من گفت. او به رویای زنده ای اشاره کرد که من در سیزده سالگی داشتم، جایی که من و پدربزرگم بیرون از صحنه ای ایستاده بودیم که در آنجا من پدربزرگ تازه فوت شده ام را ملاقات کردم. احساس می‌کرد باحال‌ترین مهمانی تاریخ پشت سر او در صحنه در حال برگزاری بود. او به من گفت که ما به همان مکان نمی رفتیم. اگرچه، همه ی ما از یک مکان نمی آییم، اما همیشه می توانیم در آنجا ملاقات کنیم. من همان خوشبختی را در رویا احساس کردم که وقتی با موجود در حال صحبت بودم احساس می کردم.

او به من گفت که پدربزرگم درست می گفت. برخی از انسان ها و برخی از کل فرهنگ ها/تمدن های انسانی از "منبع" نیستند، بلکه از قلمروهای دیگری مانند ۴ بعدی و ۵ بعدی هستند. انسان های سه بعدی آنقدر ناآگاه هستند که نمی توانند همه چیز را درک کنند. او گفت به همین دلیل من همیشه مشتاق یادگیری و انجام کارهای جدید بوده ام، اما همیشه خسته و حوصله ام. من تمام عمرم بر روی زمین افسرده بوده و واقعاً علاقه ای به تجربه ی بشری نداشته ام. من اینجا هستم در حال انجام لطف به دیگران. او گفت ماموریت من آنتن بودن بود. قرار بود بمب‌های کوچکی از هنر، عشق، حقیقت و معنویت با نیت خوب در جهان بیندازم و این که هدیه‌ای برای کمک به تکامل روح‌ها دارم. او گفت که همه از این موضوع خوشحال نخواهند شد، اما اشکالی ندارد. او به من نشان داد که ریشه ی همه بدی های روی زمین واقعا بی صداقتی است. نداشتن صداقت و راستی در درون خود، صادق نبودن با خود و دیگران، و دروغ گفتن در مورد این که چه کسی هستید و انکار اعمالتان. او گفت که زمین و انسان ها تنها با نگاه کردن به خود و صددرصد صادق بودن و پرهیز از خودخواهی می توانند تکامل پیدا کنند. خودخواهی بد است، بسیار بد است و عشق ساختگی(تحقیرگر یا ریاکار بودن:being patronizing or manipulative) بسیار بد. شما همیشه می توانید صداقت را با مراقبت و عشق ارائه دهید.

هاثور/سکمت گفت دوگانگی، هماهنگی تاریکی و روشنایی، اساساً اصول غیرقابل نفوذ محرک همه چیز در جهان بودند. ستاره ی مرکابا(Merkaba)، ستاره ی داوود، ستاره در بیت لحم(Bethlehem) ، ستارگان پنج رأس(pentagrams) و غیره همه یکسان بودند و این که آنها کلید کیهان بودند. اما او توضیح بیشتری نداد. او به من گفت که برخی از افراد ما چه کسانی بودند که من همیشه می توانستم در آنها آرامش پیدا کنم. او در آن نقطه کم‌نور و محو شد؛ و من احساس کردم انگار داشتم به خواب می رفتم تا این که روی تختم در حال سرفه، در حالی که بریده بریده نفس می کشیدم، از خواب بیدار شدم.

برای ماه ها پس از این تجربه، احساس می کردم در فضایی از گل غلیظ حرکت می کنم وقتی در صحرا نیستم. توانایی روشن بینی(Clair-abilities) من که سعی کردم نادیده بگیرم دیوانه وار افزایش یافت و گاهی دیوانه کننده است. به هیچ وجه زندگی من را بهبود نبخشیده است.

این یک تجربه ی متحول کننده ی زندگی بود که در حال حاضر بسیار آسیب زا و در عین حال زیبا است. پس از همه ی اینها، آغاز به ملاقات با افرادی کردم که NDE داشتند. به نظر می رسد اینها تنها افرادی هستند که من واقعاً می توانم با آنها ارتباط برقرار کنم. من تلما(Thelema) را تمرین می‌کنم (نه دقیقا، زیرا بیشتر جزم‌ها انسان است) همراه با کیمتیسم(Kemetism) و ​​یوروبا(Yoruba)، که در آن متولد شدم، اما هرگز تمرین نکردم.

نتیجه؟ برخی از ما واقعاً روح های بیگانه ای هستیم. دانه های ستاره ای وجود دارند. صداقت شماره ی یک است، عشق شماره ی دو است. عشق، عشق واقعی در همه ی اشکال، فقط با صداقت می تواند وجود داشته باشد. همه ی مردم صحرا به هم متصل هستند. نگاه کردن به گذشته تجربه ی خوشحال کننده ای نبود، من از بازگشت به بدنم متنفرم. من همیشه غمگینم و می خواهم به خانه بروم. افرادی که در خانه با آنها دوست هستیم در اینجا همیشه دوستان شما نخواهند بود. من از چیزهای مادی که برای هنر یا ایجاد احساس بهتر در بدنم استفاده نمی شود، استفاده نمی کنم. من یک کلکسیونر موسیقی بزرگ بودم، اما اکنون اساسا برای من بی معنی است. ادبیات هم مرا خسته می کند. دارای کلمات ساخته شده توسط انسان است و ذاتاً غیر صادقانه است. هنر تجسمی جذاب و صادقانه است. انسانها مرا خسته می کنند. وقتی با دیگرانی مثل خودم آشنا می شوم بلافاصله آنها را می شناسم. اما آنها هنوز انسان هستند و خواب. من احساس می کنم که در چند بعد همزمان زندگی می کنم؛ آگاهی من همه جا هست. من فقط می خواهم به خانه بروم.

اطلاعات پس زمینه:

جنسیت: مونث

تاریخ وقوع NDE: ژانویه 2017

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ نامطمئن بیماری مونوکسید کربن. دیگر: تجربه ی خارج از بدن برنامه ریزی نشده. موجودات دیگرسو به من گفتند مرده ام اما زنده برمی گردم. تنها بودم و احساس می‌کردم تا زمانی که دوباره در بدنم بودم، هوشیاری‌ام تغییری نکرده است. سپس همه چیز بسیار سنگین و غلیظ به نظر می رسید و چنین احساسی می شد که گل و لای حالم را گرفته بود.

محتوای تجربه خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ کاملا دلپذیر

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ نه. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.

بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟ خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. مانند این بود که در Epcot Disney(پارک موضوعی در استراحتگاه جهانی والت دیزنی، در نزدیکی اورلاندو، فلوریدا، که دارای جاذبه‌های بسیاری با محوریت پیشرفت فناوری است) سوار شبیه‌ساز مریخ می‌شویم و هم‌زمان رازهای روحانی را می‌بینیم. همه چیز واضح شد. تمام ارتباطات از طریق تله پاتی بود.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ وقتی موجودی که از این زندگی می شناختم مرا لمس کرد و ‌در چشمانش نگاه کردم. من هنوز هرگز چیزی که قابل مقایسه با این باشد احساس نکرده ام، به جز زمانی که سه سال پس از NDE به این شخص عشق ورزیدم. این هر دوی ما را ترساند، خیلی شدید.

آیا افکار شما تسریع شده بودند؟ به طرزی باورنکردنی سریع

آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنای خود را از دست داد. همه چیز از طریق تله پاتی، خیلی سریع به من منتقل می شد. این کلمات نبود، بیشتر شبیه درک یا انتقال دانش بود.

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟ به طرزی باورنکردنی زنده تر

لطفا بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. من می توانستم انرژی همه چیز را در جو، انرژیی که جهان را به حرکت در می آورد، ببینم. رنگین کمانی است و داشتن هر چیزی در اطراف شما بر روی زمین با رنگین کمان، شما را به حقیقت نزدیکتر می کند.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از زمان تجربه داشتید مقایسه کنید. همه چیز تله پاتیک بود. موسیقی اطراف من ارتعاشی در درون من بود و از تله پاتی برای حفظ موسیقی استفاده می شد.

آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟ نه

آیا به درون یا از میان یک تونل عبور کردید؟ نه

آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ آری. عیسی، بودا و غیره همه ساخته های بشری هستند و مقدس نیستند. هیچکس مقدس نیست.

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی

آیا نوری غیرزمینی دیدی؟ بله سفید بود، همه چیز را در بر می گرفت، سپس مانند یک تخم مرغ ترک خورد و من جلوتر رفتم.

آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ یک قلمرو آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. آن دوآت (Duat) بود. اگرچه نه آن گونه که کاتبان مصری باستان توصیف می کنند. بیشتر شبیه فیلم Logan's Run با سقف های کوتاه و همه چیز از عقیق سیاه درخشان ساخته شده بود.

چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟ خوشی، سعادت، عشق، خوشبختی تعلق داشتن! من سرانجام احساس کردم به جایی تعلق دارم.

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک احساس خوشی داشتید؟ خوشی باور نکردنی

آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟ دیگر احساس می کردم با طبیعت در تضاد نیستم

آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟ همه چیز در مورد کیهان. انسان ها دشمن خود هستند و هر چیزی ممکن است! جهان یک مغز غول پیکر است و ما مانند سلول های مغز هستیم. حقیقت؟ همان طور که در بالا، بنابر این پایین و عشق قانون است.

آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟ نه. دوقلوی روحانی من وجود دارد (چنگ زننده ی به بازوی من) و زمانی که من یازده ساله بودم با هم آشنا شدیم. آنها هر ذره از نحوه ی ملاقات ما را به یاد می آورند که عجیب است زیرا من بچه بودم و آنها هیجده سال داشتند.

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ نه

آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟ نه

خدا، معنویت و دین:

پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟ ادیان دیگر یا چند دین غیر مشرک

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله من یک محراب مصری دارم.

هم اکنون دین شما چیست؟ سایر یا چند مذاهب تلمیتی(Thelemite ) که کیمتیسم(Kemetism) و ​​یوروبا(Yoruba) را تمرین می کنند

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که اصلا با باورهایی که در زمان تجربه تان داشتید مطابقت نداشت، من برای مدت طولانی جادوگری کردم و به دلیل تنبلی آن را کنار گذاشتم. من اکنون تلما را آزادانه تمرین می کنم و دوباره به کیمت و یوروبا ایمان دارم (متولد در آن) من مذهبی نیستم، من روح هستم و روح من است!

آیا به دلیل تجربه‌تان تغییری در ارزش‌ها و باورهایتان داشتید؟ بله زندگی به طور همزمان ارزان و با ارزش است. هر چیزی ممکن است.

آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ من با یک موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم که بعداً فهمیدم هاثور/سکمت است. من احتمالا در دوآت(Duat: در اساطیر مصر باستان دنیای زیرین است که در هیروگلیف به صورت ستاره در دایره نشان داده شده است) بودم، اما او گفت که من هم روی یک ستاره هستم.

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ نه

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟ بله به نوعی خنده دار است، اما انسان ها به معنای واقعی کلمه تفاله های کیهان هستند. ما باهوش و خاص نیستیم.

آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ بله، همه ی ما در آنجا به هم متصل هستیم، اما این مانند روابط بین‌الملل است و موجودات/قلمروهای خاص به سایر قلمروها لطف می‌کنند.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ نامشخص بسیاری از موجودات برتر وجود دارند. هیچ خدا یا رسول واقعی وجود ندارد.

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

آیا در طول تجربه تان، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟ بله من آنتنی هستم برای کمک به دیگران در سفرشان.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ بله برای این که با خود و دیگران دوست داشتنی، مهربان و صادق باشید! صداقت عشق واقعی کیهان است!

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ بله، ما تناسخ پیدا می کنیم. زمین یک شغل است، گاهی برای تفریح ​​می آییم. برخی افراد با هم تناسخ پیدا می کنند

آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی به دست آوردید؟ بله این سیاره تیمارستان دیوانگان است. ارواح به اینجا می آیند تا به سرعت رشد کنند و سنگ های خود را بیندازند.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق به دست آوردید؟ بله صداقت عشق است! ما بدون صداقت نمی توانیم عشق داشته باشیم. تحقیر مردم ظالمانه تر از آسیب فیزیکی است.

پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟تغییرات بزرگ در زندگیم. حواس روشن بینی من بهبود یافته است. خانواده ی دور من متوجه شدند و سال گذشته به من گفتند. من جادوگر خانواده بودم و هر نسلی در خانواده یکی دارد. مادربزرگم، خاله ام و پسر عموی دومم. به کسی در این مورد گفته نمی شود و تا زمانی که نشان ندهند ناگفته است.

آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟ من دیگر انسان ها را دوست ندارم

پس از NDE:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ بله ( gnosis:دانش رازهای روحانی یا عرفان) بود. اطلاعات و ارتباطات از طریق تله پاتی بود و به صورت کلمه یا تصویر ارائه نمی شد.

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟من نمی دانم یادآوری من از این تجربه چگونه با خاطرات من از دیگر رویدادهای زندگی که در پیرامون آن تجربه رخ داده است، مقایسه می شود.

آیا پس از تجربه تان، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟ بله، من قبلاً یک روشن بین بودم، این همه چیز را شدیدتر کرد.

آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به خصوص برای شما معنادار یا قابل توجه است؟ دیدن همزادم. این مرا می کشد که ما در این زندگی حرف نمی زنیم، اما ما در مورد همدیگر رویا می بینیم. گاهی اوقات او را در درونم می شنوم.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟بله منفی بود. دیگر هرگز به کسی نخواهم گفت. من کاملا احساس تنهایی می کنم.

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ بله شوهر سابقم که خدایان هوپی(Hopi gods) و خدایان مصری را هنگام مرگ دید. او ایرلندی است و در آنجا بزرگ شده بود. همچنین سیلویا براون و ادگار کیسی.

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟ تجربه قطعا واقعی بود. احساس می کردم یک انسان 2.0 هستم و یکباره صفر!

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. من می خواهم در بیابان زندگی کنم، سپس به خانه بروم

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ نه

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ از بودن روی زمین متنفرم، از برخورد با موجودات انسانی متنفرم. از حرف زدن متنفرم. می خواهم به خانه بروم.

آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟ متشکرم.