تجربه نزدیک به مرگ ملیندا سی
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

من در یک رابطه ی نادرست بودم و از افسردگی پس از زایمان رنج می بردم. در آن زمان، مادر شوهرم آمد. او فرزند تازه متولد شده ام را گرفت و به من گفت که آنها اجازه نمی دهند من و شوهرم او را بزرگ کنیم. شوهرم همان غروب زودتر آنجا را ترک کرده بود که برود بیرون. من خیلی افسرده بودم، (بنابراین)برای ترک این دنیا مواد مصرف کردم. اگر قرار بود بچه ام را بگیرند نمی توانستم به زندگی ادامه دهم. شوهرم به خانه آمد و مرا کف حمام بیهوش پیدا کرد. مادرش پرستار بود، بنابراین با او تماس گرفت و او بلافاصله آمد تا کمک کند مرا به هوش بیاورند. با یک آمبولانس تماس گرفتند که بیایند و مرا ببرند. در بیمارستان فرایندهایی برای معکوس کردن اوردوز آغاز شدند. در این مدت از هوش رفتم و به هوش آمدم اما چند روز بعد شدیدا حالم بدتر شد. لوله هایی در بدن من قرار داده شدند تا به من در تنفس و دریافت مواد مغذی کمک کنند. کبدم به طور کامل از کار افتاده بود.

مرا به بیمارستان دیگری با پرواز منتقل کردند. وقتی خانواده ام رسیدند، متخصصان پرسیدند که آیا می خواهند مرا در لیست پیوند(transplant) قرار دهند یا نه؟ آنها گفتند از آنجایی که من اقدام به خودکشی کرده بودم، شاید آنها باید فقط بگذارند من بروم. اما، پدرم بر اثر خودکشی مرده بود و پدر ناتنی(step-dad)من نمی‌خواست مادرم را دوباره درگیر آن کند. او با متخصصان پزشکی صحبت کرد تا من را در لیست قرار دهند.

بودن در طرف مقابل شگفت انگیزترین احساس است و حقیقتا چیزی است که نمی توانم با کلمات توضیح داد. این یک چیز "تفکر" نیست. این بیشتر احساسی است که اصیل ترین و خالص ترین احساس است، حتی فراتر از آن چیزی که ما می توانیم با ذهن یا حواس خود تصور کنیم. من می دانم که آنجا نور و گذرگاهی از تاریکی وجود داشت که به سوی نور می رفت. توصیف نور بسیار سخت است زیرا با رنگ هایی که بر روی زمین نیستند بسیار درخشان و زنده است. آنچه من از تجربه ی خود می دانم این است که از میان قلمروی عبور کردم و سپس در اطراف شناور شدم، در حالی که موجوداتی از انرژی، نور و صدا با میدان انرژی من مرتبط بودند. بدون کلام ارتباط برقرار کردیم. سعی می کردم به آنها بفهمانم که اینجا را خیلی بهتر دوست داشتم و می خواستم بمانم. من زندگی را تمام کرده بودم زیرا به شدت دردناک بود. من در یک رابطه ی آزاردهنده روحی و جسمی بودم و هیچ راهی برای فرار از آن نداشتم. آنها تهدید می کردند که بچه ی تازه متولد شده ام را می گیرند و من نمی توانستم با آن زندگی کنم. می ترسیدم خانواده ام به من کمک نکنند که از آن وضعیت خلاص شوم، زیرا آنها نیز از شوهرم می ترسیدند.

پدرم با من بود. حضور او بسیار اطمینان‌بخش بود و من می‌دانستم که او در طول سال‌ها مراقب من بوده، از من محافظت، و نشانه‌ها/سرنخ‌هایی درباره ی زمان خروج از خانه در طول سال‌ها به من می‌داده تا آسیبی نبینم. آغوش گرم پدربزرگم و دیگر عزیزانی که از آنجا گذشته بودند را احساس کردم. بیشتر شبیه اختلاط یا ترکیب انرژی های ما بود. من پر از عشق بودم و هیچ احساس گناهی به خاطر کسی که در زندگی زمینی ام بودم یا هیچ یک از نقاط ضعفم نداشتم. از سوی یک وجود به من گفته شد آنها نیاز داشتند که برگردم. خانواده‌ام از این که مرا از دست بدهند خیلی رنج می‌کشند. "می دانستم" آنها به من کمک می کنند تا از موقعیتم خارج شوم و مرا به زندگی دیگری که برایم مناسب بود راهنمایی می کردند. اما، من نمی خواستم به عقب برگردم. سعی می‌کردم بفهمم که اگر زنده بودم بدون این که یک سربار باشم، وضع همه خیلی بهتر بود. مدام می گفتم در زندگی دیگری دوباره برمی گردم و همه چیز را بار دیگر امتحان می کنم. وجودها گفتند که آنها خیلی به من افتخار می‌کردند به خاطر چیزهایی که تحمل کرده‌ بودم، چقدر رشد کرده‌ بودم، و چقدر در این زندگی واقعا عاقل و قوی بودم. آنها به من گفتند که باید برگشته و به دیگران کمک می کردم و آنها راه را به من نشان می دادند.

از فکر برگشت خوشحال نبودم و بعد آنها صحنه ای را به من نشان دادند. من بیرون از بدنم به مادرم نگاه می کردم که آرام نشسته بود و در حالی که دستگاه تهویه(ونتیلاتور) روی من بود، در اتاق گریه می کرد. نمی‌توانستم کلماتی را که او به آرامی می‌گفت رمزگشایی کنم، اما می‌دانم که او دعا و با خانواده ی درگذشته صحبت می‌کرد.

می‌توانستم درد او را «احساس کنم» و این که چقدر این به او و برادران و خواهرانم آسیب می‌زد. او می‌دانست که آنچه در آن زندگی می‌کرده ام بی نهایت سخت بود و به همین دلیل سعی کرده بودم خودکشی کنم. او موقعیت مرا مقصر می دانست، نه مرا. دیگر نمی‌توانستم این را تحمل کنم و نمی‌توانستم این احساس که چقدر قدرتمندانه این داشت به او آسیب می‌زد را تحمل کنم. من به وجود گفتم که خوب بودم و هم اکنون به بدنم برمی گردم. و انجام دادم.

درست در همان لحظه من به دلیل لوله ها شروع به سرفه کردم و آنها برای بررسی به اتاق من آمدند. من واقعا نمی توانستم صحبت کنم و آنها به من گفتند که در اسرع وقت لوله را بیرون خواهند آورد. این یک تجربه ی وحشتناک بود. وضعیت من برایم توضیح داده شد و نزدیکانم همگی مرا ملاقات کردند و سپس انها قرار بود بروند کمی استراحت کنند زیرا همه ی آنها به شدت به آن نیاز داشتند. من از دست شوهرم در امان بودم زیرا او اجازه نداشت در آنجا با من ملاقات کند. و، حالا ما فقط صبر می کردیم زیرا برای زنده ماندن در اسرع وقت به پیوند نیاز داشتم. حالم خوب بود من از قبل آن را می دانستم. خوشحال بودم و می‌دانستم بعد از این زندگی چه اتفاقی می‌افتد که به جایی امن می‌رویم جایی که در آن مورد قضاوت قرار نمی گیریم، فقط دوست داشته می شویم. پیش از این که بمیرم مدت زیادی بود که عشق را احساس نکرده بودم و به شدت به آن نیاز داشتم. اکنون می دانستم این چیزی است که همه ی ما باید چشم به راه آن باشیم.

من پیوند نگرفتم نتایج آزمایش من بدون مداخله ی پزشکی شروع به برگشتن به محدوده ی طبیعی کرد. پزشکان به من گفتند که این حتی ممکن نبود. هیچ راهی وجود ندارد که این بتواند اتفاق بیفتد و احتمالاً نتایج نادرستی است که گاهی اوقات درست قبل از نارسایی کبد در موارد نادر رخ می دهد. اما در عرض چند هفته آنها به اولین بیمارستان برگردانده شدم. من فقط یک شات در روز می گرفتم. حتی از روز اول می خواستم غذای جامد بخورم و تقاضا می کردم بلند شوم و راه بروم و به سمت پنجره بروم. می دانستم حالم خوب می شود. کارکنان بیمارستان بسیار هیجان زده بودند. آنها نمی توانستند باور کنند من برگشته بودم و این که تا این زمان بسیار سالم به نظر می رسیدم. آخرین باری که آنها مرا دیدند بدنم به خاطر نگه داشتن آب به شدت متورم شده بود. خانواده ی خودم بعداً به من گفتند که تو حتی قابل شناسایی نبودی. و اینجا برگشته بودم با لبخندی بزرگ بر روی صورتم و بدون هیچ دردی.

من آنجا یک اتاق خصوصی گرفتم و وقتی برای اولین بار دوش می گرفتم، آهنگ "در باغ" را با صدای بسیار بلند خواندم و می دانستم که در طرف دیگر با پدرم راه رفته و صحبت کرده بودم و در آن لحظه از زندگیم بیشتر از هر وقت دیگر به او نیاز داشتم. این زیباترین چیز بود. کلمات فقط به سمت من آمدند و احساس می کنم آواز خواندن من از بیرون بدنم بود، انگار کسی از طریق من آواز خواند. من هم مجبور نبودم زیاد در این بیمارستان بمانم. دو هفته و من می توانستم به خانه بروم. این بار با خانواده ام رفتم. در آن زمان با شوهرم نرفتم.

حتی تا به امروز که کار خون را انجام می دهم همه چیز عالی به نظر می رسد! چند سال پیش، از یک دکتر پرسیدم، آیا مطمئن هستید زیرا من در گذشته نارسایی کبدی داشتم و آنها مرا با این فکر می ترساندند که این همیشه برای من مشکل ساز است؟ دکتر گفت: «شما در سلامت کامل هستید. هر نتیجه ی آزمایش به تنهایی در محدوده ی نرمال است و اوضاع حیاتی شما حتی بهتر از حد طبیعی هستند.

از زمانی که تجربه ام را داشتم، شهودم قوی تر شده است. من با دیگران همدل هستم و درک می کنم که آن چه معنی می دهد. این دیگر مرا نمی ترساند. علائم و پیام هایی دریافت می کنم که در همه ی آن سال ها دلتنگ شان بودم و می دانم چگونه با آنها کار کنم. دستگاه های الکترونیکی در اطراف من بد کار می کنند و حتی دستگاه های سونوگرافی دیگر روی من دقیق کار نمی کنند. می دانم که هدف من این است که فقط باشم و کارهایی انجام دهم که خوشحالم می کنند، زیرا این گونه است که با طنین انداز کردن فرکانس خود سیاره را شفا می دهم.

نقاشی می کشم و می نویسم و ​​موسیقی می نوازم. من از شرایط نمی ترسم. من فقط به نوعی درک می کنم که همه چیز همواره خوب خواهد بود و توانسته ام آن احساس را با دوستان و عزیزانم به اشتراک بگذارم. این یک چشم انداز کاملاً جدید است که فاقد هر نوع ترس از نتایج است. من زیبایی را در همه ی چیزهای اطرافم به ویژه در طبیعت می یابم و همه ی حیوانات به سمتم کشیده می شوند. قرار بود سال‌ها سفر کرده و با انرژی‌ها و مناطق زیادی از کشورمان ارتباط برقرار کنم.

اطلاعات پس زمینه:

جنسیت: مونث

تاریخ NDE: سپتامبر/اکتبر ۲۰۱۰

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ بله اقدام به خودکشی مصرف بیش از حد دارو یا مشکل دارویی. مرگ بالینی (قطع تنفس یا عملکرد قلب) نارسایی کبدی. آنها مرا در لیست پیوند قرار دادند و گفتند تا زمانی که کبد جدیدی نداشته باشم موفق نمی شوم.

محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می کنید؟ هم دلپذیر و هم ناراحت کننده

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ بله خانواده ی من در حال تصمیم گیری درباره ی سرنوشت من. مادرم را دیدم که کنار تختم نشسته بود در حالی که من بیهوش بودم. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.

بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟ خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. می توان احساس کرد وارد آن فضا و هرکسی که در آن است شده ای. همه ی ما با انرژی، فرکانس های صوتی و ذرات نور یا مانند اشکال به هم متصل هستیم و در ارتباط هستیم.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ درست پیش از این که پذیرفتم به بدنم برگردم و در حال تصمیم گیری بودیم که آیا برگردم یا نه. مانند این بود که می گفتند، "لطفا به خاطر آنها و دیگران برگرد."

آیا افکار شما تسریع شده بود؟ نه

آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان ایستاد یا تمام معنی خود را از دست داد. در چشم به زدنی همه به سمت من آمدند و همه چیز به یکباره اتفاق افتاد.

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟ به طرزی باورنکردنی زنده تر.

لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. پیش از این که به آنجا برسم، محیط کسل کننده. پس از آن، رنگ ها و ویژگی ها اوج گرفت. همه چیز زیباست من متوجه همه ی این ها بودم. حتی ساده ترین چیزها شگفت انگیز و معنادار به نظر می رسند، درخشان تر اما مانند نور دانش.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. من فقط چیزهایی را که مستقیماً در اطرافم بود شنیدم. من می توانستم فرکانس ها و گام های صدایی را که مانند یک زبان بودند بشنوم. مانند انتهای راهرو می‌توانستم فواصل دور را بشنوم و به نظر می‌رسید درست همان جا هستم

به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟ بله، اما واقعیت ها بررسی نشده است

آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟ بله از تاریکی به روشنایی. من به آن به عنوان یک قلمرو فکر کردم. من نتوانستم تمام راه را به درون نور کامل طی کنم.

آیا در تجربه ی خود موجوداتی دیدید؟ حضورشان را حس کردم.

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ بله بابا، پدربزرگ، سایر اعضای خانواده

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی

آیا نوری غیرزمینی دیدی؟ بله مانند این است که همه ی رنگ ها در همه چیز هستند. رنگ ها روان، مدام در حال تغییر و ترکیب بودند.

آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. بین اینجا و "آنجا" مانند یک فضا یا منطقه. یک روز از ناکجاآباد، به «فکر می‌کنم از قلمرو آرکادیا رفتم» یا چیزی شبیه به آن گفتم تا مرا بررسی و به من کمک کند تصمیم بگیرم تا بدانم بازگشتم مشکلی ندارد.

چه هیجاناتی را در طول تجربه احساس کردید؟ امنیت راحتی اتصال عشق مبارک

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک احساس خوشی داشتید؟ خوشی باور نکردنی

آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟ احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم.

آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟ همه چیز در مورد کیهان. همه به هم متصل هستند و هر دوی مثبت و منفی ضروری هستند. این که انها در چه مراحلی از زندگی هستند را مقابل مردم قرار ندهید. ما زندگی های زیادی را پشت سر می گذاریم. معراج هدف اتحاد و جاری شدن است.

آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟ گذشته ی من به صورت خارج از کنترلی در برابرم چشمک زد. بله، فقط به این دلیل که آنها همیشه علائمی برای کمک به من در طول سال ها می فرستادند.

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ صحنه هایی از آینده ی شخصی من. من یک بار دیگر در زندگی ایمن می بودم و می توانستم زندگی مورد نظر خود را ایجاد کنم. دور از خانه سفر می‌کردم و افکار، ایده‌هایم را به روشهای گوناگون با دیگران به اشتراک می‌گذاشتم.

آیا به مرز یا یک نقطه ی بی بازگشت آمدید؟ من به یک تصمیم آگاهانه ی قطعی برای بازگشت به زندگی رسیدم. آنها به من نشان دادند که احساس درد خانواده ام چگونه است و به همین دلیل برگشتم.

خدا، معنویت و دین:

پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟ مسیحی- مسیحی دیگر

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله من در هر کاری که انجام می دهم با معنویت زندگی می کنم

هم اکنون دین شما چیست؟ ادیان دیگر یا چندین ایمان: من به اعتقادات بسیاری از ادیان پایبند هستم و باور دارم که همه ی اینها یک ایمان است.

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتی کاملا نامنطبق بود. در آن زمان من باور داشتم که ما فقط می مردیم و تمام می شد. بنا به دلایلی فکر کردم منظور آنها از بهشت ​​همین است. در آن زمان من کتاب مقدس را زیاد می خواندم و فکر کردم که خودکشی به این معناست که دیگر ادامه نمی‌دهی. همچنین من واقعاً تا آن زمان به زندگی های گذشته فکر نکرده بودم. اما وقتی این تجربه اتفاق افتاد، تازه فهمیدم.

آیا به دلیل تجربه‌تان تغییری در ارزش‌ها و باورهایتان داشتید؟ بله، من همه و کامل هستم و خودم را برای کسی که هستم دوست دارم.

آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. یک وجود که به طور ویژه به من اختصاص داده شده است، مانند یک کارمند پرونده.

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ حضورشان را حس کردم

آیا با موجوداتی مواجه شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان نام آنها برده شده است (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ نه

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟ بله نه به طور مشخص، اما آنها اجازه دادند بدانم که من زندگی های بسیاری داشته ام - بسیاری!!!

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ بله، کلمات انسانی نمی توانند توضیح دهند که چگونه همه ی ما به هم متصل هستیم، اما همه چیز یکی است.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ بله ما "خدا" هستیم. هر یک و هر چیز خداست

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

در طول تجربه ی خود، آیا دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟ بله، فکر می‌کنم زیاد آن را توصیف کرده‌ام، حضور ما در زندگی دیگران تغییر ایجاد می‌کند، حتی وقتی آن را نمی‌دانیم یا نمی‌بینیم. ما بر همه چیز تأثیر می گذاریم، چیزهایی به کوچکی گیاهان و محیط‌زیست تا شهرکها، شهرها، و غیره. وجود ما بسیار بیشتر از آنچه می‌دانیم زمانی که عاشقانه زندگی می‌کنیم، شفا می بخشد.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ بله درس‌های بسیار و زندگی‌های بسیار. ما فقط برای خودمان اینجا نیستیم، ما برای همه اینجا هستیم.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ بله، آن‌ها باعث می‌شوند تا زندگی‌های بیشتری برگردم وگرنه می‌توانم برگردم و همه چیز را در این یکی انجام دهم - این آخرین تجسم من است، اما اگر این بار برنمی‌گشتم چنین نبود.

آیا اطلاعاتی در مورد چگونگی زندگی خود به دست آوردید؟ بله، ما برای آنها اینجا هستیم نه خودمان، دیگران به ما نیاز دارند که خودمان باشیم، حتی اگر آن را نبینند یا در مورد آن با ما صحبت نکنند، ما برای آنها اینجا هستیم تا فرکانس یا احساساتی را با زمین به اشتراک بگذارند.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد مشکلات، چالش ها و دشواری های زندگی کسب کردید؟ بله تست‌ها ، و ما می‌توانیم همه ی آنها را تحمل کنیم. ما از قبل(خبر)داریم که آن در حال درس دادن به همه است نه فقط به ما. درس های زندگی موهبت‌هایی هستند (در لباس مبدل) و کسانی که واقعاً شایسته هستند بیشترین چالش را در این حوزه می‌گیرند، حضور ما باعث تغییر می‌شود و روزهای سخت پایدار نیستند. زیرا ما باید برویم/ بمیریم.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟ بله، ما همیشه دوست داشته می شویم و فقط انسان ها قضاوت می کنند. این بخشی از این مدرسه است وقتی اینجا نیستیم یا بودن در شرایط دوست داشته شدن بی قید و شرط و آماده شده برای آن.

پس از تجربه ی شما چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات بزرگ در زندگی من. پس از برگشتن من انجیل را می خواندم و فقط به دنبال پاسخ بودم. حالا من عاشق معنویت هستم. این مهمترین جنبه ی زندگی من است. این بسیار گسترده تر است و با یک مذهب ویژه یا فقط کلمات تعریف نمی شود. این همه چیز است. معنویت حتی در بازتاب های نور، سایه ها، یا قطرات باران وجود دارد. در همه ی مردم و مکان ها وجود دارد. در هر چیز، هر جا.

آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟ بله، من افرادی را که برایم ارزشی قائل نیستند و به من احترام نمی گذارند، حذف کرده ام. من از زندگی روزمره ی خود هر چیزی که باشد راضی تر هستم

پس از NDE:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ بله این فراتر از آن چیزی است که ذهن من می تواند درک و در قالب کلمات بیان کند. بیشتر شبیه احساسات یا انرژی است.

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. من آن را دقیق‌تر به خاطر می‌آورم زیرا بارها به گذشته برگشته‌ و به آن فکر کرده‌ام، اما بیشتر شبیه این است که به آن فکر کرده‌ام تا به احساسات دسترسی داشته باشم تا بتوانم دوباره احساس امنیت و دوست‌داشتن کنم. بعضی روزها اشک می ریزم و به معنای واقعی کلمه می گویم می خواهم به خانه برگردم، چون احساسی مانند خانه ام داشت. با هیچ کجای این سیاره قابل قیاس نیست.

آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟ بله من می توانم گاهی اوقات مدیوم(واسطه ی روحی) باشم. ​​​​من یک اثر لغزنده بر تجهیزات الکترونیکی دارم. می توانم چیزی مربوط به کیمیاگری را تصویر و سپس آن را دریافت کنم. می توانم خودم را بر اساس برخی موارد بهداشتی فعلی درمان کنم (درمان یک بیماری خود ایمنی و آلرژی). من اغلب آینده را می‌دانم و چیزهای زیادی را برای دوستانم پیش‌بینی کرده‌ام، و دقیقا چیزهایی در مورد افراد بدون صحبت کردن با آنها می‌دانم. سپس آن را تأیید می کنند. در هنگام سفر به طور تصادفی با افراد دیگری ملاقات کردم و ما همدیگر را می شناسیم بدون این که همدیگر را بشناسیم. مانند این که فرکانس خود را تشخیص دهیم یا چیزی دیگر.

آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟ خانواده‌ام در بیمارستان از من خداحافظی می‌کردند، زیرا فکر نمی‌کردند که من، برای پیوند، یک کبد دریافت کنم. من به یک(کبد) نیاز ندارم زیرا به طور معجزه آسایی شفا یافتم. من به دلایلی باید اینجا روی زمین باشم و اجازه نداشتم بمیرم. چند هفته بعد آواز خواندن من در حمام چیزی شگفت انگیز بود. انگار فرشته ها با من آواز می خواندند و خوشحال بودند که به بیمارستان شهرم برگشته ام. پیش از این که زندگی مرا با پرواز به بیمارستان تخصصی بفرستند، در آنجا با من بوده اند.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله دو سال

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ بله، من داستان هایی درباره ی مردمی شنیده بودم که نور را می دیدند و در میان یک تونل راه می رفتند، اما هیچ چیز ویژه تر از این نبود که آنها برگشتند و گفتند که به بهشت ​​رفته اند.

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه اعتقادی داشتید؟ تجربه قطعا واقعی بود. در آنجا فقط اندکی با پرستاران در موردش صحبت کردم و آنها گفتند که واقعا شگفت انگیز است. گاهی اوقات احساس می کنم برخی از آنها مانند فرشتگان زمینی بودند. پزشکان و همه تأیید کردند که من به طور معجزه آسایی شفا پیدا کردم، اما من هیچ چیز از چیزهایی را که "می دانستم" به آنها نگفتم. سال ها پیش بود که کل ماجرا را به یک دوست نزدیک گفتم.

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. زندگی بارها و بارها به من نشان داده که چقدر واقعی بود. اکنون من به طور کامل یک فرد تازه هستم. با یک چشم انداز بسیار سالم تر زندگی و از آنچه که پس از این زندگی می آید نمی ترسم، من زیبایی را هرجایی در همه چیز می بینم.

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ نه

آیا هیچ چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ از دانستن این که مورد عشق هستم بسیار سپاسگزارم. و خیلی سپاس گذارتر اکنون برای چیزهای کوچک.

آیا سؤال دیگری وجود دارد که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟ چیزی به ذهنم نمی رسد. پرسشنامه بسیار کامل به نظر می رسد.