ملیسا بی. تجربه ترس و مرگ |
شرح تجربه:
وقتی ۲۵ ساله بودم، یک شب از سر کار به خانه رانندگی می کردم. من در آن زمان در لس آنجلس زندگی می کردم. در بلوار سانست(Sunset) رانندگی و به طرف غرب به سمت آپارتمانم در برنت وود(Brentwood) می رفتم. برای کسانی که با منطقه آشنا نیستند، فضای زیادی از بلوار سانست در نزدیکی UCLA وجود دارد که بسیار منحنی است. در آنجا دو خط در هر طرف وجود دارد که بدون شانه است. ساعت هشت و سی دقیقه ی شنبه شبی بود، بنابراین ترافیک اندکی وجود داشت. من در حال رانندگی بودم و ناگهان در حدود پنجاه فوتی روبرویم ماشینی را دیدم اما داشتم به در مسافر نگاه می کردم. ماشینی از کنترل خارج شده و در خط من عمودی بود. فرصت توقف نداشتم. به سمت راستم نگاه کرده و دیدم ماشینی کنارم بود، از این رو جایی برای رفتن نداشتم. به هر حال من به طور غریزی ماشینم را تا انتها به سمت راست چرخاندم. هنگامی که از خطر برخورد با ماشین نخست به سلامتی گذشته بودم، آن را تا انتها به سمت چپ چرخاندم، (در حالی که) همچنان سعی می کردم از (برخورد با) ماشین دوم جلوگیری کنم.
در حالی که همه ی اینها اتفاق می افتاد، زمانی را با مادرم در Disneyworld به یاد آوردم که سه ساله بودم. این خاطره ای نیست که هرگز داشته ام. بخش هایی از آن سفر را به طور مبهم به یاد دارم اما این خاطره یکی از آنها نبود. در آن هنگام دریافتم که زندگیم داشت در برابرم چشمک می زد و من می خواستم بمیرم. من تا کنون از چیزی تا این حد مطمئن نبوده ام. همه ی اعضای من می دانستند که من می رفت که بمیرم. شروع کردم به جیغ کشیدن، تا به امروز نمیدانم که آیا من چیزی راصدا کردم یا همه چیز در ذهنم بود. من فریاد می زدم "نه، نه این منصفانه نیست. من هنوز(کارم) را تمام نکرده ام!" تمام مدت در سراسر بلوار سان ست داشتم منحرف می شدم. یکدفعه ماشینم را متوقف کرده و اکنون در خط مخالف ترافیک عمود بودم.
به اطراف نگاه کردم و آنجا حتی یک تک ماشین هم هیچ جا نبود. انگار همه چیز پاک شده بود. ماشینم را در دنده عقب انداخته و به سمت خانه رفتم. بقیه ی راه حتی یک تک ماشین را هم ندیدم. من در آن نقطه فقط پنج دقیقه تا خانه فاصله داشتم اما بلوار سانست در شنبه شبی کاملاً خالی بود. به آپارتمانم رسیده و در خیابان پارک کردم. من یک نفر را ندیدم. در حالی که به سمت آپارتمانم می رفتم به این نتیجه رسیدم که مرده بودم و چون "نه" گفتم، در مقداری برزخ گیر کرده بودم.
من هرگز به این شدت نخواسته بودم که هم اتاقیم در خانه باشد، بدبختانه او نبود. با یکی از بهترین دوستانم تماس گرفتم و گفتم: «نیاز دارم چند سوال از تو بپرسم. لطفا فقط به من پاسخ بده و پس از آن توضیح خواهم داد. از او نامم، سنم، در چه شهری زندگی می کردیم و تاریخ را پرسیدم. واضح است که او بسیار نگران بود. توضیح دادم که فکر میکردم مرده بودم و مطمئن نبودم که واقعاً با او تلفنی صحبت میکردم. او تلاش کرد مرا متقاعد کند که من زنده بودم و همه چیز خوب بود.
از نظر ریاضی هیچ راهی برای فرار از آن(صحنه) وجود نداشت. هیچ جایی برای ماشین سمت راست برای رفتن وجود نداشت.
این لحظه تمام زندگی ام را درگیر کرده است. زمان هایی بوده که وجودم را زیر سوال برده ام. من فکر کرده ام که آیا "زندگی" من از آن زمان به بعد یک سفر مرگ بسیار دقیق بوده و من در واقع در بلوار Sunset دراز کشیده و در سال ۲۰۰۴ خونریزی می کنم.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: 2004/10
عناصر FDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله تصادف دیگر خوب بودم. من کاملا از آن فرار کردم. تقریباً در یک تصادف وحشتناک بودم که آنجا به نظر می رسید هیچ راهی فراری از آن وجود نداشت.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا ناراحت کننده
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نه نه
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. من بسیار از این که چگونه زمان داشت آن قدر کند حرکت می کرد آگاه بودم. من مطمئن بودم که داشتم می رفتم که بمیرم. همه چیز در بدن، ذهن و روح من می دانست که قرار است بمیرم. من تا به حال در مورد هیچ چیز آنقدر مطمئن نبوده بوده ام.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
پس از این که زندگیم از جلوی چشمانم گذشت.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
به طرزی باورنکردنی سریع
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید زمان سریعتر یا کندتر از حد معمول در حال گذشتن است. هر میلی ثانیه مانند یک ساعت احساس می شد.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
من هیچ تغییری را در بینایی ام به یاد نمی آورم.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
نمی دانم.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
نه
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نه
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
نه
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟
یک مکان ناآشنا و عجیب. من در همان مکان بودم اما عجیب بود. حس متفاوتی داشت. همه ی افراد دیگر ناپدید شدند، من در جهان کاملاً احساس تنهایی می کردم.
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
وحشت، خشم، اندوه. من آماده ی رفتن نبودم.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
نه
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
نه
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
نه
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
نه
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
گذشته ام به صورت خارج از کنترلی در برابرم چشمک زد، خاطره ای از سفر با مادرم به دیزنی ورلد(Disneyworld) در سه سالگی داشتم. این خاطره ای نیست که من هرگز پیشتر داشته بودم. کاملا نو بود.
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی - کاتولیک
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله، اکنون من بیشتر از هر دین دیگری بودایی هستم. مدیتیشن برای من تبدیل به یک تمرین روزانه شده است. فردی مهربان بودن تبدیل به اولویت اول من در این زندگی شده است.
هم اکنون دین شما چیست؟
بودایی
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه تان داشتید سازگار نبود. من کاتولیک بزرگ شده بودم، بنابراین اتفاقی که افتاد در آن چهارچوب نمی گنجید. من تازه شروع به مطالعه ی متافیزیک کرده بودم، بنابراین ذهنم به روی ایده های جدید باز شده بود. اگرچه من کاتولیک بزرگ شده بودم، اما تا زمانی که به یاد دارم، همیشه به تناسخ اعتقاد داشتم. این هرگز یک انتخاب نبود. من همیشه فکر می کرده ام این روشی است که کار می کند، حتی به عنوان یک کودک.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله همانطور که پیشتر گفتم گونه ای که چیزها را می دیدم را تغییر داد. جایگاه من در دنیا زیر و رو شد.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
نه
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
نه
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
نه
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آورده اید؟
نه
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
نه
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات متوسط در زندگیم. من دریافتم که هیچ چیز آن طور که فکر می کردم کار نمی کرد. این برداشت من را از همه چیز تغییر داد.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
نه
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را دقیق تر از سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. من تمام جزئیات آن تجربه را به خوبی به خاطر می آورم، مانند این است که دیروز اتفاق افتاده است. در کنار شغل و هم اتاقیم در آن زمان، جزئیات روزانه ی آن دوران زندگی ام را به خاطر ندارم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
نه
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارند که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه هستند؟
این حقیقت که من گفتم "نه". نمیدانستم که ارادهام برای زندگی آنقدر قوی است و نمیدانستم که گاهی اوقات ما در مورد مردن هم حق انتخاب داریم.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله به چند نفر بلافاصله گفتم. من مطمئن نیستم که آنها مرا باور کردند یا نه. من می دانم که آنها باور داشتند که من آن را باور کرده ام. می بینم که اکنون افراد بیشتری مرا باور می کنند. یک بیداری در حال وقوع است و بسیاری از مردم به مراتب آزاداندیش تر از سال ۱۹۹۴ هستند.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
بله نه هیچ دانش شخصی، اگرچه من گزارش های دیگران در مورد NDE ها را شنیده بودم.
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. من را آزار داد. نمی توانستم از فکر کردن به آن دست بردارم. من از درک این که چرا آن شب نمردم، ناامید بودم، چه چیزی مرا از آن سرنوشت نجات داد؟
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟
تجربه قطعا واقعی بود. اکنون من به فیزیک کوانتوم باور دارم، بنابراین فکر می کنم به وجودی موازی پریدم و در واقع در آن خط زمانی مردم.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه
آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه خود بیفزایید؟
نه