مایکل ام تجربه نزدیک به مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

من تجربه ی خود را در چهار بخش شرح خواهم داد. بخش ۱ رویدادهای آسیب زای من را از دیدگاه افرادی که شاهد مرگ و تولد دوباره ی من بودند توضیح خواهد داد. بخش ۲ تجربه ی شخصی من را در هنگامی که انرژیم جدا شد و به زمین بازگشت توضیح می دهد. بخش ۳ توضیح خواهد داد که من پس از تجربه چقدر به طور بنیادین تغییر کرده ام. آخرین (مطلب) افکار نهایی من خواهد بود.

بخش ۱

سال ۱۹۹۹ بود و من تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شده بودم. من در نیروی هوایی ایالات متحده ثبت نام شده با این برداشت که آموزش اولیه از ۱ ژوئیه ۱۹۹۹ آغاز خواهد شد. به من دستور داده شده بود تا در ۳۰ ژوئن ۱۹۹۹ به پایگاه نیروی هوایی Lackland در سن آنتونیو، تگزاس برسم. من به موقع با یک گروهی از مردان و زنان جوان و پس از اندکی تعاملات استرس زا با مربی آموزش نظامی (TI) به گروه هایی به نام پرواز/اسکادران تقسیم شدیم. هر گروه به پادگانی فرستاده شد که تا زمانی که آموزش های اولیه را با هم تکمیل می کردیم، خانه بود. TI قوانین اساسی و برنامه ی زمانبندی رویدادها/وظایفی را که ما (باید) تکمیل می کردیم برنامه ریزی نمود.

۱ ژوئیه ۱۹۹۹، به قول خود من روز تبدیل بود. ما تمام روز را صرف تبدیل زندگی غیرنظامی، هویت، دارایی ها و طرز برخوردهای خود به حالت آموزش نظامی کردیم. این به معنای یادگیری نحوه ی راهپیمایی همچون کارهای اولیه ی سفر مانند تراشیدن سر از ته، لباس های نو، مایه کوبی، غربالگری پزشکی، پلاک هویت سرباز و موارد دیگر بود. من در ایالت شمالی نیویورک بزرگ شده و در مقایسه با تگزاس به هوای معتدل تابستان عادت دارم. هنوز آن را نمی دانستم، اما بدن من برای راهپیمایی تمام روز در گرمای تابستان تگزاس با دمای 100 درجه فارنهایت آماده نبود. ساعت‌های زیادی را راهپیمایی و من آغاز به احساس بیماری کردم.

اسکادران ما خود را به مرکز پزشکی رساند که به اندازه ی کافی بزرگ بود که بتواند ۴۰۰ نفر را که در ساختارهایی ایستاده و منتظر مایه کوبی بودند، در خود جای دهد. نوبت ما بود که صف آرایی و امپولهای خود را دریافت کنیم. به فرد مقابل من دستور داده شد که جلوتر برود، روی دایره قرمز بایستد و تکان نخورد! من نفر بعدی بودم و قلبم تند می زد و وضعیت جسمانی ام رو به وخامت بود. نفر روبرویم به خود پیچید.

او درست هنگامی که آمپول زده می شد حرکت کرد. خون از بازویش می ریخت و من نفر بعدی هستم! من پیش می روم و همچون یک مجسمه بی حرکت برجای می مانم، مایه کوبی -ام را دریافت و به ساختار ۴۰۰ نفری برمی گردانده می شوم. من از ناراحتی فریاد زدم، اما TI به من گفت که ساکت شده و بی حرکت بایستم! داشتم از حال می رفتم و وحشت می کردم.

خیلی دیر، همه چیز تاریک می شود هنگامی که من با ضربه سر به زمین می افتم و سمت چپ سر و صورتم به بتن کوبیده می شود. بعداً به من گفتند که ضربه آنقدر بلند بود که هر کسی آن را شنید، و بسیاری تماشا کردند که سر من از روی زمین سیمانی پرید و برای بار دوم روی صورت و بینی-ام فرود آمد. دیگران شروع کردند به فریاد زدن که او نفس نمی‌کشد، و به گمانم مرده است! کادر پزشکی وارد عمل شدند تا به کمک من بیایند در حالی که TI دستور داد که همه اکنون بنشینید!!! همه ی ۴۰۰ نفر بالاتفاق سراسیمه نشستند و اتاق پر از سکوتی وهم انگیز شد. همکاران در حال آموزش من بی سر و صدا به تماشای تخلیه ی مایعات، مدفوع و مرگ بدن من نشستند. بعداً برای من توضیح داده شد که کادر پزشکی همه چیز را برای احیای من آزمود، اما کار نمی کرد. به اعتبار آنها، آنان همچنین مجبور بودند از گردن من محافظت کنند زیرا مشکوک بودند که آن شکسته باشد. این به معنای تلاش های تثبیت کننده در زمان انتظار برای آمبولانس بود. سایر کارآموزان تازه استخدام شده فقط مرگ یک نفر را تماشا می کردند و باورداشتند که این برای من پایان است. برای من متفاوت بود زیرا هرگز هوشیاری خود را از دست ندادم و شگفت انگیزترین تجربه را داشتم.

بخش ۲.

مایه کوبی خود را دریافت و دوباره به درون ساختار برگشتم. دید من در حال تاریک شدن بود و من تنها می توانستم نور را از یک دایره ی کوچک روبروی خود ببینم. وقتی آن دایره کوچکتر و کوچکتر شد، احساس کردم موجی از گرما مرا فرا گرفت. آخرین تلاشم را برای جلوگیری از غش کردن با نگاه کردن به بالا انجام دادم. اوه که اوضاع را بدتر کرد، و من دریافتم که نمی توانم جلوی آن را بگیرم. به نوعی، هنوز هوشیار بودم و توانستم آخرین تلاشم را برای محافظت از صورتم انجام دهم. در حین افتادن سرم را به سمت راست چرخاندم. من بلندترین صدا و سپس صدای زنگ را شنیدم، اما دردی را احساس نکردم و فکر کردم این عجیب است.

با گوش دادن به آن صدای زنگ، من خود را در تاریکی مطلق یافتم. این من را به یاد یک سیم ضخیم ویولن سل انداخت که کشیده و رها شده بود تا به لرزه درآید. لحظه ی بعد صدای پاره شدن سیم را شنیدم و صدا از یک هارمونی دلپذیر به یک صدای بلند(twang) و سپس به سکوت کامل تبدیل شد. فکر می کردم رشته ی زندگی من، ارتباط من با آن بدن، به تازگی قطع شده و من مرده ام. تنها چیزی که باقی مانده است تاریکی است و من کمی بی تاب شدم زیرا اگر من مرده باشم، حالا باید چه کار کنم؟ من نمی دانم کجا یا چگونه به آنجا بروم. به انتظار ادامه دادم و صحنه ای آرام آرام جلوی من روشن شد. مانند تبدیل فوکوس روی دوربین یا تلسکوپ از حالت مبهم به متمرکز(فوکوس). به پایین نگاه کردم تا ببینم بدنی دارم یا نه، اما در عوض متوجه لایه ضخیمی از مه روی زمین شدم. من هم می توانستم احساسش کنم! یکراست به جلو نگاه کردم و دیدم یک جایی بیرون ایستاده بودم و شب هنگام بود. نور کافی برای دیدن مناظر و حیوانات وجود داشت. نور معادل یک ماه درو بود، اما من هنوز درنیافته بودم که چه چیزی باعث آن شده است. نور گرم و دعوت کننده بود. مانند انرژی عاطفی گرمی بود که در حال ارتعاش است و مرا کاملا سرشار کرد. اسب های زیادی را در دوردست دیدم و به نظر می رسید که در مزرعه ای با تپه ها و دره های غلتان بودم. فکر کردم، وای این یک رویای شگفت انگیز است. من نمی توانم پیش از این داشتن رویایی را به خاطر بیاورم که اینقدر واقعی احساس شده باشد!'

یکی از اسب ها شروع به دویدن به دوروبر کرد و سپس ناگهان چرخید و در مسیر برخورد به سمت من یورش آورد، اما من سرجای خود ایستادم. در آخرین لحظه از سمت راستم از کنارم پیچید. باد تند به من خورد و دمش را تکان داد تا صورت و دست راستم را برس بزند. او مرا می شناخت و کمی گستاخ بود! "چرند مقدس که واقعی بود!" صدا زدم. این تأیید کرد که من هنوز زنده هستم و سپس با انبوهی از اطلاعات و درک مواجه شدم. این احساس را می داد که من تازه دانلود شگفت انگیزترین حقایق جهانی و هدفم را به پایان رسانده ام. این خانه ی من است! خانه بودم و احساس آرامش می کردم. حضور دیگری را در پشت سرم احساس کردم. او برای من آشنا بود و ما شروع کردیم به برقراری ارتباط از طریق عواطف(نوعی تله پاتی). ما از دیدن یکدیگر خوشحال بودیم، اما او توضیح داد که هنوز وقت من برای بودن در خانه نیست. من یک کار بسیار مهم برای بازگشت به زمین دارم. میزان عشقی که مرا احاطه کرده و پر کرده بود به زبان انسانی قابل توضیح نیست. باور نکردنی بود! شروع کردم به چرخاندن سرم تا به او در سمت چپم نگاه کنم. او نور، درخشنده و تابان بود. نه، شما نمی توانید به من نگاه کنید و باید به ظرف خود در زمین بازگردید! من اطاعت کردم و سپس دریافتم که در ارتفاعی بالاتر از مزارع و ردیف درختان مجاور قرار داریم. من انباری را پایین در مزرعه ی دوردست دیدم، بنابراین روی آن تمرکز کردم. سپس به بالای انبار نگاه کردم و ردیف درختان را دیدم. با رنگ های درخشان بنفش و صورتی تیره روشن شده بود. وقتی به راست پیچیده و دوباره رو به رو بودم، دید من از آن خط درخت پیروی کرد.

به بالا به درون آسمان نگاه کردم و وای، شگفت انگیز! از ستاره ها و الگوهای زیبای شفق های بنفش اشباع شده بود. من در مناظر غوطه ور شده و دریافتم که از زمین بسیار دور هستم. تمام آن نورها در آسمان انرژی مردم بودند در هنگامی که در ظرفهای حیات ساکنند. نور ترکیبی منظره را روشن بلکه همچنین آن را با عواطف عاشقانه پر می کرد. او به من توضیح داد که وقتی پیمانه ی حیات آنها پر می شود، انرژی آنها به خانه آمده و از فرآیندهای اصلاح می گذرد و می توانند انتخاب کنند که به ظرف حیات دیگری بروند. دریافتم که یکی از نورها بسیار روشن تر از بقیه بود، بنابراین شروع به تمرکز روی آن کردم. من شروع به بالارفتن و حرکت به درون آسمان کردم. از آنجایی که من شروع به حرکت سریع تر و تابش درخشان تر کرده بودم، همه چیز از دید من عبور می کرد. لحظاتی بعد من برای لحظه ای کوتاه تبدیل به انفجاری از نور درخشان شدم، سپس بم(BAM) وقتی وارد تونل نور شدم، چشمانم را روی زمین باز کردم و رضایت بخش ترین بازدم را بیرون دادم که خون را در سراسر کف پاشش کرد. کادر پزشکی و TI متوجه شدند که من برگشته بودم و شروع به پرسیدن چندین سوال برای بیدار نگه داشتن من کردند. همانطور که به سوالات گوش می دادم، تمام چیزی که می توانستم به آن فکر کنم خانه بود و بیش از هر چیز دیگر این که چگونه می خواهم به آنجا بارگردم. اما دریافتم که باید صبور باشم و دوباره خانه را خواهم دید. از زبانم برای بررسی دهانم و چک کردن دندان هایم استفاده کردم. در کمال تعجب من آنها را از دست ندادم. به همه گفتم که اکنون به زمین بازگشته ام و در حالی که در آمبولانس بارگیری شده و به بیمارستان منتقل می شدم، شروع به پاسخ دادن به تمام سؤالات آنها کردم. با چشمانی پر از اشک آنجا دراز کشیدم، نه از درد، بلکه از تجربه ی شگفت انگیز و حقایقی که در سرم مانده بود. من هرگز هوشیاری خود را از دست ندادم و همه چیز را به طور کامل به یاد داشتم. مردم من متاسفم، اما نمی توانم هر آنچه را که می دانم با شما در میان بگذارم زیرا نکته ی قرارداشتن در زندگی یادگیری است. بعداً چیزی را فاش خواهم کرد که به نظرم جالب است و به هر حال انسان ها کشف خواهند کرد.

بخش ۳.

تاریخ تولد دوباره ی من ۱ ژوئیه ۱۹۹۹ بود. من فردی کاملاً متفاوت بار دیگر متولد شدم. من از فردی نگران، گستاخ، بی ادب، بی احترام و بی حوصله به یک فرد دوست داشتنی، فهمیده، آرام، جمع، متمرکز و متین تکامل یافتم. آموخته ام که زندگی کوتاه نیست. همچنین این که ما خدایان هستیم! نه ما نمی توانیم معجزاتی را که در کتاب مقدس آمده انجام دهیم و ما این جهان را خلق نکرده ایم. کار ما ساختن جامعه ای است که بهترین فرصت را برای مشاهده ی کامل جهان هستی داشته باشد. هر چیزی که توانایی های ما را خفه کند، ما را از دستیابی به پتانسیل واقعی خود باز می دارد. جامعه ی علمی باید یک بازدهی مشاهده ی معادل مصرف انرژی ایجاد کند. انسان ها بسیاری از قوانین شگفت انگیز طبیعت را از طریق ریاضیات، آزمایش، مشاهدات و کار سخت کشف کرده اند. با تکیه بر این فعالیت‌ها، ما به کشف قوانین اساسی فیزیک برای توصیف جهان خود ادامه می‌دهیم. وقت آن است که تکامل پیدا کرده و اولین قانون مشاهده را بنویسیم و قوانین بنیادین انسان ها را برای توصیف هدف خود کشف کنیم. به نوعی، من درک عمیق تری از فیزیک جهانی را نگهداشته ام و می توانم آزمایش های فکری پیچیده را با سهولت نسبی انجام دهم. ممکن است عجیب به نظر برسد، اما من این را روش مورد علاقه ام برای به خواب رفتن در شب هنگام می یابم. کشف کرده‌ام که بهترین زمان برای انجام آزمایش‌های فکری، دراز کشیدن در رختخواب، با همسرم در کنارم، چند دقیقه پیش از این که بخواهم بخوابم است. من می توانم به هر جایی که بخواهم بروم در کیهان سفر کنم بدون این که قربانی خطرات شوم.

افکار نهایی.

من دیگر از مرگ نمی ترسم و احساس پاک شدن می کنم. گاهی اوقات مردم را در حال دعوا یا آسیب زدن به یکدیگر می بینم و این باعث می شود که خجالت بکشم. آنها نمی دانند بازگشت به خانه و تسکین درد و رنجی که از نظر قربانی ایجاد کرده اند چقدر دشوار خواهد بود. دوستان، باور کنید ارزشش را ندارد! دلیل این که ما در حال زندگی هستیم این است که ماده ی فیزیکی را در حالی که تحت استرس است تجربه کنیم. وقتی پیمانه ی حیات ما پر شود ، به خانه بازمی گردیم تا در غیاب استرس زندگی کنیم. این گونه است که خلق می شود! استرس برای تشکیل و حفظ ذرات در جهان ما اساسی است. ما این را به عنوان ماده ی فیزیکی مشاهده می کنیم. این درک ما را از فیزیک تغییر نمی دهد - من دارم یک تلنگر اضافه می کنم. در شرایط مناسب، اگر ذرات بنیادی در یک میدان تنش کافی باشند، ماده ی فیزیکی ظاهر می‌شود. تا زمانی که شرایط میدان تنش پایدار بماند، آنها در جهان ما باقی می مانند. اگر آن ذرات بنیادی به اندازه ی کافی در میدان تنش باقی بمانند، ذرات زیر اتمی شروع به پدیدار شدن می کنند، سپس اتم ها، مولکول ها، ستارگان و هر چیزی که قابل مشاهده است! همه چیز در درون میدان استرس به طور مستقیم قابل مشاهده است. همه چیز بیرون از میدان استرس به طور غیر مستقیم قابل مشاهده است.

بنابراین، ما در ظرفهای حیات در یک میدان تنش سکونت داریم و مشاهدات مستقیم و غیرمستقیم را انجام می‌دهیم. سپس به خانه می رویم تا آموخته هایمان را با هم تطبیق دهیم. هدف دیگر این است که یاد بگیریم چگونه در میدان استرس عشق بورزیم. سپس به خانه برمی گردیم، جایی که همه ی عواطف مقید نشده به استرس هستند. تنها کاری که باید انجام دهید این است که وظایف مراقبت/دوست داشتن را برای خود و دیگران انجام دهید و هنگامی که پیمانه تان پر می شود، شما تأثیری را که بر خود و همه ی دیگر زندگی ها گذاشته اید تجربه خواهید کرد. شما از دیدگاه آنها احساس خواهید کرد که به آنها و آنچه تجربه می کردند اهمیت می دادید. آگاه باشید که اگر مرتکب اعمال درد و رنج برای خود و دیگران شوید، روند اصلاح شما وحشتناک است. برای بهترین نتایج تنها اعمال محبت و مهربانی انجام دهید.

سرانجام، سفر کنید، میوه‌ها و سبزیجات فراوان بخورید، ورزش کنید و به طور منظم حرکات کششی انجام دهید، روابط با کیفیت خوب را تقویت کنید، سرگرمی‌ها را توسعه دهید، برقصید، بازی کنید، کار کنید، یاد بگیرید و تا آنجا که ممکن است کیهان را مشاهده کنید. به دیگران بیاموز چگونه، من به تو ایمان دارم.

با عشق
مایکل ام

اطلاعات پس زمینه:

جنسیت: مذکر

تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 01 ژوئیه 1999

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ بله تصادف CPR داده شده آسیب مستقیم به سر مرگ بالینی (قطع تنفس یا عملکرد قلب) در حالت ایستاده از هوش رفتم و سرم با کف بتنی برخورد کرد، سپس برگشت و برای بار دوم برخورد کرد.

محتوای تجربه خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ کاملا دلپذیر

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ نه من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم

بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟ خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. از آنجایی که در یک منطقه بدون استرس بودم، هیچ محدودیتی برای ابهام در قضاوت های من وجود نداشت.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود بودید؟ درست پس از این که اسب از کنارم رد شد و دمش را تکان داد تا به آرامی بر روی من برس بزند.

آیا افکار شما تسریع شده بودند؟ سریعتر از حد معمول

آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟نه

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟ به طرزی باورنکردنی زنده تر

لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با بینایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. بینایی من روی زمین بسیار مفید است و تنها حسی است که اغلب برای انجام فعالیت های روزانه ی خود به آن تکیه می کنم. همچنین بینایی من ممکن است تحت شرایط خاصی آسیب ببیند. در خانه بینایی من با تمام حواس به طور همزمان ترکیب می شد و به هیچ وجه نمی شد بینایی من را از بین برد.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از زمان تجربه داشتید مقایسه کنید. شنوایی من برروی زمین بسیار مفید است و تنها حسی است که اغلب برای برقراری ارتباط در طول فعالیت های روزانه به آن تکیه می کنم. همچنین شنوایی من تحت شرایط خاصی ممکن است آسیب ببیند. در خانه شنوایی من با تمام حواس به طور همزمان ترکیب می شد و به هیچ وجه نمی شد آن را از بین برد.

آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟ نه

آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟ بله، من درست پس از این که زمین را ترک کردم، تونلی ندیدم، اما هنگامی که برمی گشتم، از یک تونل نور عبور کردم.

آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟ نه

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ بله آسمان خانه پر از نور همه ی زندگی در سراسر جهان بود. احساس می کردم در مرکز همه چیز هستم!

آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. به نظر می‌رسید در سیاره‌ای بودم که در درون کیهان در چنان موقعیت مکانی و زمانی-ای قرار داشت تا بهترین دسترسی را به تمام حیات در کیهان داشته باشم.

در طول تجربه چه عواطفی را تجربه کردید؟ عشق غالب ترین بود اما مطمئنم عواطف خوب دیگری نیز وجود داشت.

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک احساس خوشی داشتید؟ خوشی باور نکردنی

آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟ احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم

آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟ همه چیز در مورد جهان هستی وجود دارد و نیست. ما اتفاقاً وجود داریم.

آیا صحنه هایی از گذشته تان به شما بازگشت؟ نه

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ نه

آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟ نه

خدا، معنویت و دین:

پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟ نمی دانم من به فیزیک و انسان اعتقاد دارم.

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ نه

هم اکنون دین شما چیست؟ نمی دانم من به فیزیک و انسان اعتقاد دارم.

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه‌تان داشتید، سازگار نبود. من واقعاً نمی دانستم چه انتظاری داشته باشم و نه فکر می کردم که رنج و تصادفی را متحمل شوم که منجر به یک تجربه شود. روی زمین فکر می کنم و بنابراین هستم. در خانه فکر می کردم و بنابراین بودم!

آیا به دلیل تجربه‌تان تغییری در ارزش‌ها و باورهایتان داشتید؟ بله، من ۱۰۰% به انسان ها ایمان دارم، زیرا ما همه چیزهایی را که برای تکامل و ماندن در این جهان نیاز داریم، داریم.

آیا به نظر می رسید با وجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ نه

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ نه

آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ نه

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟ بله روایت من در بالا برخی از این اطلاعات را در قسمت ۳ و افکار نهایی دارد. من اطلاعات زیادی در مورد هدفمان تجربه کردم که تازه و مستقیم بود.

آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ نه

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟ بله، من این را تا حدی توضیح داده‌ام که احساس می‌کنم مناسب است بدون این که توانایی همه برای یادگیری آنطور که در نظر گرفته شده است را از بین ببرم. فقط بدانید که انسان ها در مسیر درستی هستند و خیلی خوب کار می کنند.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ بله روایت من در بالا برخی از این اطلاعات را در قسمت ۳ و افکار نهایی دارد. من اطلاعات زیادی در مورد هدفمان تجربه کردم که تازه و مستقیم بود.

در طول تجربه خود، آیا اطلاعاتی در مورد یک زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ بله، آموختم که ما از خانه به زندگی در سراسر کیهان سفر می کنیم تا آن را آموخته و مشاهده کنیم. همچنین، ما عشق را در یک میدان استرس ایجاد می کنیم تا محیط هایی را تقویت کنیم که بتوانند زندگی را تا زمانی که ممکن است حفظ کنند. هدف مشاهده ی هر چه بیشتر از جهان است، بنابراین زندگی و جوامع باید میلیاردها سال وجود داشته باشند.

آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آورده اید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟ بله عشق یک احساس خاص است که تمام زندگی از آن برای تقویت فعالیت ها برای کمک به رشد، توسعه و تداوم آنها استفاده می کند. این یک اثر تثبیت کننده است. یک لحظه به انرژی فکر کنید. زندگی یا به طور مستقیم از طیف الکترومغناطیسی (فتوسنتز یا کموسنتز) یا غیرمستقیم (خوردن زندگی دیگر) انرژی می گیرد. زندگی ابتدا نیاز به انرژی دارد و سپس به عشق نیاز دارد تا سیستم میلیاردها سال زنده بماند. انسان‌ها می‌توانند از طریق علم و فناوری یک جزء حیاتی دیگر اضافه کنند. می بینید که انرژی بیش از حد می تواند ما را از بین ببرد و بنابراین ما باید چگونگی پیش بینی و غلبه بر آن رویدادها را برای زنده ماندن از آنها بیابیم. شما هرگز نمی توانید بیش از حد عشق داشته باشید!

پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داده است؟ تغییرات بزرگ در زندگیم. من فردی کاملاً متفاوت بار دیگر متولد شدم. من از فردی نگران، گستاخ، بی ادب، بی احترام و بی حوصله به یک فرد دوست داشتنی، فهمیده، آرام، جمع، متمرکز و متین تکامل یافتم. آموخته ام که زندگی کوتاه نیست. همچنین این که ما خدایان هستیم! ممکن است عجیب به نظر برسد، اما من این را روش مورد علاقه ام برای به خواب رفتن در شب هنگام می یابم. کشف کرده‌ام که بهترین زمان برای انجام آزمایش‌های فکری، دراز کشیدن در رختخواب، با همسرم در کنارم، چند دقیقه پیش از این که بخواهم بخوابم است. من می توانم به هر جایی که بخواهم بروم در کیهان سفر کنم بدون این که قربانی خطرات شوم.

آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟ من اعمال محبت آمیز و ژست های متفکرانه انجام می دهم زیرا می دانم که وقتی زندگی ام را در خانه تطبیق دهم دوباره آنها را تجربه خواهم کرد. این بالاتر از هر دارویی است که می شود به فرد داد!

پس از NDE:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ بله، به اشتراک گذاشتن تجربیاتم برایم سخت است زیرا اکثر مردم من را نادیده می گیرند یا تلاش می کنند به من بگویند واقعا چه اتفاقی افتاده است. من این را بی احترامی یافتم، بنابراین اشتراک گذاری را متوقف کردم. وقتی بزرگ می شدم، در علوم و ریاضیات عالی بودم در حالی که در خواندن، املا، دستور زبان و نوشتن عقب بودم. سال‌ها طول کشید تا بتوانم آن مهارت‌ها را دوباره بیاموزم تا بتوانم روایت کوچکی را بنویسم.

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون آن تجربه رخ داده اند دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با همان دقت به خاطر می آورم که سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون زمان تجربه ۱ ژوئیه ۱۹۹۹ رخ داده اند، در حافظه ی من حک شده است، درست مانند پس زمینه ی مایکروویو کیهانی که به درون جهان ما حک شده است.

آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟ بله، من می توانم تکه های کوچکی از آینده را ببینم اما به هیچ وجه مفید نیست. به طور معمول فقط از دیدگاه خودم است و وقتی این اتفاق می افتد باعث می شود چند ثانیه مکث کنم و فکر کنم چی؟ من این را قبلا دیده ام! این تصادفی و در بهترین حالت فقط شسته رفته.

آیا یک یا چند بخش از تجربه شما وجود دارند که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجهند؟ ارتباطات من با زندگی دیگر در برگشت به خانه. همچنین ارتباط من با همسرم در اینجا روی زمین.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله در ابتدا فوراً به اشتراک گذاشتم و پاسخ‌هایی که دریافت کردم بی‌احترامی و نادیده‌ گرفتن بود. این باعث شد کمی در به اشتراک گذاشتن مراقب باشم زیرا احساس نمی‌کردم مردم مرا باور کنند. من این احساس عجیب را داشتم که قرار است کار قابل توجهی روی زمین انجام دهم، اما مطمئن نیستم که آن چیست یا شاید پیش از این آن را کامل کرده ام. من با این مطالعه مواجه شدم و تصمیم گرفتم با پر کردن و به اشتراک گذاشتن آن یک جهش ایمانی داشته باشم. من مطمئن نیستم چه انتظاری داشته باشم.

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ نه

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه بوری داشتید؟ تجربه قطعاً واقعی بود، من پس از این که اسب دوید و با دمش به من ضربه زد، فهمیدم که تجربه واقعی است و این هرگز تغییر نکرده است.

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود، می دانم که واقعی است، همان طور که می دانم در حال تایپ و ارسال این نظرسنجی هستم.

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ نه

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ فقط یکی. از آنجایی که تجربه کردم، گاهی اوقات رویایی می بینم که توسط یکی از عزیزانی که می شناختم قطع می شود. معمولاً آنها مختصر هستند و فقط یک جمله ی کوتاه برای من یا شخص دیگری است که در آن زمان زندگی می کند.

آیا سؤلات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟ احساس می کنم مناسب است.