مایکل مک. تجربه احتمالی نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
در آگوست ۲۰۰۴، پسر بزرگ من شنبه ازدواج می کرد. عروس آینده ی او یک هتل خوب برای همه ی مهمانان خارج از شهر پیدا کرده بود. اگرچه بیشتر مهمانان روز جمعه به شهر می آمدند، ما تصمیم گرفتیم آن را به یک تعطیلات واقعی تبدیل کنیم.همسرم، سه فرزندم و من وارد شهر شدیم. یادم میآید چهارشنبه شب حالم بد بود، تقریباً انگار در حال ابتلا به آنفولانزا بودم. بنابراین، چند روز بعد را با پسرم و تعدادی از مهمانان گذراندیم. ما با لباسهای رسمی در حال گشت و گذار بودیم، ملاقات با خانواده ی آینده ی قریب الوقوع او.
حالم بدتر و بدتر شده بود. شب قبل از عروسی دمای بدنم
بالا رفته بود و شکمم واقعا ناراحت بود. پسرم یک تکنسین پزشکی هسته ای است، بنابراین ما مدت زیادی را در مورد علائم من صحبت کردیم و فکر می کردیم که چه چیزی می تواند اشتباه باشد. تصمیم گرفتیم بلافاصله پس از عروسی معاینه شوم. برای معاینه به یک بیمارستان محلی رفتم.
پرستار اتاق اورژانس از من پرسید مشکل چیست؟ به او گفتم که فکر می کردم آنفولانزا دارم. آنها مرا روی میز آزمایش خواباندند و پیرامون شکمم ضربه زدند. من یک تب صدوچهار درجه فارنهایت داشتم. مقداری خون گرفتند و مدام به سیخونک کردن و ضربه زدن ادامه دادند. آنگاه یک پتک لاستیکی برداشت و به ته پاهایم زد. پای چپ خوب بود، اما وقتی به پای راست زد، درد شکمم مرا به سقف فرستاد. او به من گفت آپاندیسیت دارم و ممکن است پاره شده باشد.
آنها با یک جراح تماس گرفتند و مرا برای یک آپاندکتومی اورژانسی توی برنامه گذاشتند. وقتی جراح به آنجا رسید، نتایج آزمایشگاه من را نگاه کرد و به من گفت که کاملاً مطمئن است که پاره شده است. او مقداری به من اطمینان داد و آنها مرا با چرخ به اتاق عمل بردند.
چیز بعدی که می دانم، عیسی کنار تخت من ایستاده است. ردای سفید بلندی بر تن داشت و به من نگاه می کرد. او یک روح یا یک ظاهر شفاف نبود. او در یک بدن فیزیکی بود، موی تیره داشت ، و قدش شش فوت بود. او دستش را به سمت من دراز کرد و گفت: می خواهم دعای تو را مستجاب کنم. من گیج شده بودم، بنابراین تردید داشتم. سپس دستش را گرفتم و بلافاصله با هم بالای یک کوه ایستاده بودیم. دور تا دورمان مه غلیظ بود و زیر پایمان علف. چیز واقعا عجیب این است که به نظر می رسید حواس من قوی شده است و من واقعا می توانم تیغه های علف را بشمارم. در حالی که دستم را رها می کرد، همچنان به ایستادن در کنارم ادامه داد.
چشمانم به نور دوری کشیده شدند. نور به نظر میرسید که بزرگتر و درخشان تر میشد و شروع به فرستادن پرتوهای نور به سمت عیسی و من کرد. پرتوهای نور آهسته شروع به به بیرون (ریختن)کرد اما به افزایش شدت ، فرکانس، و سرعت ادامه داد .هر پرتو نور حدود چهار فوت طول داشت و وقتی از کنار ما می گذشت صدای وزوزی تولید می کرد. یکی از پرتوها به سرم برخورد کرد و به نظر می رسید که همانطور که از میان من می گذشت سرعتش کم شده است. پس از چند دقیقه از این (جریان)، مه شروع به پاک شدن کرد، انگار کسی در حال کنار زدن پرده بود. مه در حال باز شدن از سمت راست به چپم ناپدید شد.
اولین چیزی که به آن توجه کردم آسمان زیبای بالای سرمان بود. رنگ ها تماشایی و بسیار بسیار زنده بودند. سپس متوجه گل های روی زمین روبرویمان و همچنین درختان در کوه های دور شدم. درختان همه شکل کاملی داشتند، مانند جنگلهای قرمز و سبز زیبا. نوک هر یک از درختان به نظر می رسید که الماس در خود داشتند. هنگامی که پرتوهای نور به نوک آن درختان برخورد کردند، به (صورت)صدها پرتو نور کوچک منفجر گردید. باور نکردنی بود که چقدر همه چیز روشن و رنگارنگ بود. بعد متوجه دره ای در زیرمان شدم، بین کوه ما و کوه دوردست. مه هنوز آنجا بود، اما میتوانستم شهری را درست زیر مه ببینم. بسیاری از پشت بام ها گرد، مزین و طلایی رنگ بودند.
چشمانم به کشیده شدن به عقب به سمت منبع نور اصلی ادامه داد. آن هنگامی است که عیسی گفت: "این جلال خداوند است." وقتی او این را گفت، به زانو افتادم و آن تلنگر بیدارم کرد.
در مجموع دوازده روز در بیمارستان ماندم. چهار روز از آن روزها در بخش مراقبت های ویژه(intensive care unit) بود. دو روز طول کشید تا بتوانم درباره ی تجربه ام به همسرم بگویم، زیرا هر بار که تلاش کردم فقط گریه می کردم. جراح به من گفت که این بدترین مورد آپاندیسیتی بود که هرگز دیده بود. اگرچه بعد از گفتن این به من گفت که بدتر از این دیده بود، اما مال من بدترین موردی بود که بیمار در آن زنده مانده بود. وقتی در بیمارستان بودم یادداشت برمی داشتم، چون به خدا گفتم درباره ی تجربه ام به دیگران می گویم. و من چندین داستان در مورد ماندن در بیمارستان داشتم. بعضی از داستان ها بسیار دردناک بودند. اما با نگاهی به گذشته، بیشتر آنها خنده دار بودند. من در نهایت کتابی نوشتم که (آن را)به صورت داستان نوشتم. من احساس کردم این برایم راحتتر می بود که درباره ی باورهای شخصیام درباره ی بهشت بگویم. من به صورتی قاطعانه معتقدم که تجربه ی من هم اکنون یک مکان واقعی فیزیکی است. این کتاب خیلی خیلی بیشتر از آن چیزی که من هرگز می توانستم تصورش را بکنم فروش کرد. من اکنون آن کتاب را در بیست و شش کشور مختلف در سراسر جهان فروخته ام.
چند نکته ی دیگر در مورد تجربه ام . من همیشه فکر میکردم که وقتی عیسی گفت که میخواهد دعای من را مستجاب کند، چه منظوری داشت. من باور دارم که او در مورد دعای من به عنوان یک بچه ی کوچک صحبت می کرد، زمانی که من تازه شروع به یادگیری درباره ی خدا کرده بودم. یادم هست وقتی پدربزرگم مرد، من از خدا خواستم که بهشت را به من نشان دهد، زیرا در آن مقطع از زندگیام چندان در مورد چیزها مطمئن نبودم، زیرا جوان بودم و تازه شروع به یادگیری ایمان کرده بودم. من همچنین به یاد دارم که ویژه ی کریسمس چارلی براون را تماشا کردم و زمانی که لینوس سخنرانی خود را در مورد تولد عیسی انجام داد بسیار کنجکاو بودم. وقتی او گفت: "جلال خداوند در تمام اطراف آنها درخشید"، من را لرزاند. هنوز هم تا به امروز می لرزاند، اما من عادت داشتم به این فکر کنم که جلال خداوند چگونه چیزی باید باشد.
یک چیز آخر . چند سال پس از تجربه ی نزدیک به مرگم، در بخشی از کتاب مقدس عبارتی را خواندم در مورد بهشت که نیازی به نور خورشید ندارد زیرا بهشت با «جلال خداوند» روشن شده است.چیزی بسیار شگفت انگیز . من احساس بسیار ویژهای دارم از این که عیسی تصمیم گرفت به دعای من در زمان کودکی که حدود چهل سال پیش بود پاسخ داده و جلال خود را به من نشان دهد.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت مذکر
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: 8/2004
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بیماری مرگ بالینی مرتبط با جراحی (قطع تنفس یا عملکرد قلب)
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می کنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس جدایی از بدن خود کردید؟
نه نه
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره تان مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. بهترین راه برای توصیف این ، این حقیقت است که حواس من قوی شده بود به طوری که می توانستم تیغه های علف زیر پایم را بشمارم!.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
بلافاصله و تا زمانی که بیدار شدم به درازا انجامید.
آیا افکار شما تسریع شده بود؟ خیر
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ خیر
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از زمان تجربه داشتید مقایسه کنید.
دید من همان گونه به نظر می رسید، اما رنگ هایی که من دیدم باورنکردنی بودند.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله قبل از زمان تجربه داشتید مقایسه کنید.
شنیدن هم همان گونه بود.
آیا به نظرتان می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
خیر
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
خیر
آیا در تجربه ی خود هیچ موجودی دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
خیر
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگرجهانی
آیا یک نور غیرزمینی دیدیی؟
بله پرتوهای نور، که به نظر می رسید حدود چهار فوت طول داشت و به سمت من شلیک می شدند.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی ، دیگری شده اید؟ یک قلمرو آشکارا عرفانی یا غیرزمینی یک قله ی کوه مه آلود. وقتی مه بلند شد، روشن شد که من روی تپهای پوشیده از علف با گلهای زیبا ایستاده بودم، درختهایی که در نوکشان الماس داشتند، که وقتی منبع نور به آنها برخورد کرد، به صدها نور منفجر گردید. آسمان هم به رنگ درخشانی بود.
در طول تجربه چه عواطفی را تجربه کردید؟
اولش گیج شدم ولی بعد بی نهایت خوشحال
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
خیر
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
خیر
آیا صحنه هایی از گذشته ی شما به شما بازگشت؟
خیر
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
خیر
آیا به یک مرز یا نقطه بدون بازگشت آمدید؟
خیر
خدا، معنویت و دین:
قبل از تجربه تان چه دینی داشتید؟ مسیحی - پروتستان
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه ی شما تغییر کرده است؟ خیر
در حال حاضر دین شما چیست؟
مسیحی - پروتستان
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که کاملاً با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتی مطابقت داشت
آیا به دلیل تجربه خود تغییری در ارزش ها و باورهای خود داشته اید؟ خیر
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. عیسی دستم را کنار تختم گرفت.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با موجوداتی روبرو شدید که قبلاً روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با نام آنها برده شده است (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ آری. عیسی، با پوشیدن ردای سفید، دست مرا در طول تجربهام گرفت.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟
خیر
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
خیر
آیا در طول تجربه خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله عیسی دست من را گرفت.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود به دست آوردید؟
خیر
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
خیر
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آورده اید؟
خیر
آیا اطلاعاتی در مورد چگونگی گذران زندگی مان به دست اوردید؟
خیر
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
خیر
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق به دست آوردید؟
خیر
بعد از تجربه ی شما چه تغییراتی در زندگی شما رخ داده است؟
تغییرات بزرگ در زندگی من.تجربه ی نزدیک به مرگ باعث شد بیشتر از محیط اطرافم آگاه شوم و نسبت به زیبایی روی زمین بیشتر قدردان باشم.
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه ی شما تغییر کرده است؟
بله من صبورتر هستم و ایمانم را آزادانه تر به اشتراک می گذارم.
بعد از NDE:
آیا بیان این تجربه در قالب کلمات دشوار بود؟
بله دو روز طول کشید تا به همسرم بگویم زیرا هر بار که تلاش کردم شروع به گریه می کردم.
این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون آن تجربه رخ داده اند، با چه دقتی به خاطر می آورید؟
من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم.
آیا بعد از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمولی یا ویژه ی دیگری دارید که قبل از تجربه نداشته اید؟
خیر
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله، من آن را با دوستان به اشتراک گذاشته ام و پس از این که کتابم را بر اساس NDE و افکارم در مورد بهشت فیزیکی در حال حاضر منتشر کردم، با کلیساها، کلوپ ها و بسیاری دیگر صحبت کرده ام. بسیاری از مردم وقتی در مورد آن به آنها می گویم احساساتی می شوند.
آیا قبل از تجربه خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
خیر
درباره ی واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه اعتقادی داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه اعتقادی دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی تا به حال هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
خیر