تجربه‌ی نزدیک مرگ میگوئل
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید


تجربه:

تجربه‌ی نزدیک مرگ میگوئل

همان طور که قبلا نیز گفتم همه‌ی جزئیات را به یاد نمی‌آورم با این حال، تمام تلاشم را خواهم نمود.

من عضوی از یک خانواده‌ی ده نفره می‌باشم. خواهر بزرگترم و من بسیار به یکدیگر نزدیک بودیم و همیشه عادت داشتیم با خشونت بازی کنیم. یک روز هنگامی که عمیقا سرگرم بازی بودیم او گلوی مرا گرفت و آن قدر فشار داد تا مرا بیهوش کرد.

ناگهان درون یک حفره‌ی بسیار تاریک و عمیق، شروع به سقوط کردم. به یاد دارم که بادی ملایم می‌وزید. همان طور که درون آن چاه تاریک و پر از باد در حال سقوط بودم ناگهان به گردابی از نور رسیدم که در انتهایش یک روشنایی به راستی بی مانند و فوق‌العاده زیبا حضور داشت. به نحوی می‌دانستم اگر درون آن نور وارد شوم دیگر قادر به بازگشت نخواهم بود. در همین لحظه، شروع به اندیشیدن درباره‌ی برادرم کردم. در آن زمان، ما هر دو در یک اتاق و روی یک تخت می‌خوابیدیم. می‌دانستم اگر وارد آن نور شوم او در اتاق تنها خواهد ماند با این حال هنوز به شدت دلم می‌خواست واردش شوم.

در همین لحظه، صدای خواهرم را شنیدم که مرا صدا می زد. آنگاه وارد آن نور سفید و بسیار روشن گردیدم و حضور شخصی را در آنجا احساس کردم. من هیچ کس را در آنجا ندیدم اما حضور آن شخص را به خوبی در اطرافم حس می‌کردم. سرشار از عشق و شادمانی گردیم و دلم می‌خواست همان جا بمانم اما هنوز وقتش فرا نرسیده بود بنابراین به سوی خانواده‌ام بازگردانده شدم.

طی روزهای پس از آن حادثه، غمی عمیق در وجودم احساس می‌کردم. هنوز هم برای آن نور، دل تنگ می‌شوم. مطمئنم هنگامی که زمانش فرا برسد به آنجا باز خواهم گشت.

اطلاعات پس زمینه‌ای:

جنسیت: مذکر

تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک مرگ: حوال سال ۱۹۶۹-۱۹۶۸

عناصر سازنده ی تجربه ی نزدیک مرگ:

آیا در زمان وقوع این تجربه، خطری مرگبار زندگیتان را تهدید می‌نمود؟ بله، حادثه‌ای روی داد. در واقع حادثه‌ای برایم پیش آمد.

محتوای تجربه‌ی تان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ مثبت.

آیا احساس کردید که از جسمتان جدا شده‌اید؟ خیر.

در طول تجربه، چه موقع در بالاترین سطح درک و هوشیاریتان بودید؟ کاملا هوشیار بودم.

به نظرتان سرعت گذر زمان تندتر یا کندتر گردید؟ به نظر می‌رسید همه چیز در یک لحظه در حال وقوع می‌باشد یا زمان ایستاد و یا من درکم از عبور زمان را از دست دادم. در آن دوران، من کودکی خردسال بودم اما به خوبی فهمیدم جایی که در آن حضور دارم زمان معنایی ندارد.

شنیده‌هایتان با حالت عادی تفاوتی داشت؟ فقط حضور شخصی بسیار والا مقام را احساس می‌کردم. گمان می‌کنم که او خدا بود. وجودش را درون و برونم احساس می‌کردم.

آیا از تونلی عبور کردید؟ بله، هنگامی که تجربه آغاز شد احساس کردم در حال سقوط درون تونلی بسیار عمیق و تاریک هستم. اندکی بعد، وارد گردابی از نور شدم.

آیا با فردی که قبلا درگذشته یا شخصی که هنوز هم زنده است روبه‌رو شدید؟ من کسی را ندیدم فقط حضور آن فرد عالی مقام را احساس کردم. می‌دانستم هنوز وقتش فرا نرسیده است.

تجربه شامل: تاریکی نیز می‌شد.

تجربه شامل: روشنایی نیز می‌شد.

آیا نوری فرازمینی مشاهده کردید؟ بله، نوری در انتهای تونل مشاهده نمودم و وارد آن شدم.

به نظرتان به عالمی فرازمینی وارد شدید؟ بله، به مکانی که آشکارا فرازمینی و بسیار مرموز بود گام نهادم. وارد نوری بسیار زیبا و نیرومند گردیدم. زمان معنایی نداشت. فقط عشق وجود داشت.

طی این رویداد، چه نوع احساساتی را تجربه نمودید؟ مخلوطی از انواع احساسات: غم، شادمانی، عشق و افسوس.

آیا لحظه‌ای فرارسید که ناگهان احساس کنید در حال فهمیدن همه چیز می‌باشید؟ خیر.

صحنه‌هایی مربوط به گذشته به سراغتان آمد؟ گذشته‌ام بدون آنکه تسلطی بر آن داشته باشم در قالب تصاویری به سرعت در مقابلم ظاهر گردید.

صحنه‌هایی از آینده به سراغتان آمد؟ صحنه‌هایی از آینده‌ی جهان. مطمئن نیستم که مربوط به پیش یا پس از تجربه‌ام می‌باشد اما گاهی خواب‌هایی می‌بینم که بعدها به واقعیت تبدیل می‌گشت.

تجربه شامل: وجود حد و مرز نیز می‌شد.

آیا به مانع یا ساختار فیزیکی محدود کننده‌ای برخورد کردید؟ بله، در انتهای تونل، نوری حضور داشت که توصیفش با واژگان زمینی ناممکن می‌باشد. می‌دانستم اگر از آن نور عبور نمایم بازگشتی وجود نخواهد داشت با این وجود، واردش شدم اما به زندگی بازگردانده شدم.

آیا به نقطه‌ای رسیدید که با عبور از آن، حق بازگشت به دنیا را نداشته نباشد؟ خیر.

خداوند, روح و مذهب:

پیش از این تجربه، به چه مذهبی معتقد بودید؟ من یک کاتولیک هستم اما در زمان وقوع آن تجربه تا حدی درباره‌ی عقایدم گیج شدم. اکنون نیز یک کاتولیک هستم.

آیا بر اثر این تجربه در ارزش‌ها و اعتقاداتتان تغییری حاصل گردید؟ خیر.

تجربه شامل: حضور موجودات فرازمینی نیز می‌گردید.

پس از تجربه ی نزدیک مرگ:

آیا بیان تجربه‌ی تان در قالب کلمات دشوار بود؟ خیر اما تا حدی گیج کننده می‌باشد. زمان زیادی از آن موقع گذشته است و نمی‌توانم تمام جزئیات را به یاد بیاورم.

آیا اکنون از قدرتی غیبی, غیر عادی یا موهبتی ویژه که تا پیش از این تجربه از آن بهره‌مند نبوده‌اید برخوردار گردیده‌اید؟ مطمئن نیستم. درباره‌ی وقایع آتی رویاهایی می‌بینم اما نمی‌دانم این توانایی را پیش از تجربه نیز داشته‌ام یا خیر.

آیا یک یا چند بخش از این تجربه برایتان فوق‌العاده پرمعنا و برجسته به نظر رسید؟ هیچ بخش نادرستی در آن نبود اما بهترین بخشش بودن در محلی فوق‌العاده زیبا و نورانی بود.

تا به حال تجربه‌ی تان را با دیگران در میان گذاشته‌اید؟ بله، آنان همگی گوش فرا دادند و با من موافقت کردند. پس از مرگ، همگی به جایی دیگر خواهیم رفت.

تا به حال در زندگی رویدادی توانسته است بخشی از تجربه ی تان را بازسازی نماید؟ خیر اما در سال ۱۹۸۸ به شدت تصادف کردم و به سختی سوختم. یک ماه در بیمارستان بستری بودم که سه هفته‌اش را در ICU گذراندم. شب قبل از جراحی بسیار عصبی بودم. می‌دانستم قرار است اتفاقی بیفتد. آنگاه در اواسط شب، حضور شخصی را احساس کردم. نمی‌خواهم بگویم که او خدا بود اما واقعا خود خدا بود. او کنار تختم آمد دستش را روی سینه‌ام گذاشت و من همان احساسی را که در زمان حضورم در آن نور تجربه نمودم باری دیگر حس کردم. مطمئن شدم همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت.

چیز دیگری وجود دارد که مایل باشید با ما در میان گذارید؟ خیر.

آیا می‌توانیم پرسش دیگری را مطرح سازیم که به شما کمک کند تجربه‌ی تان را بهتر بازگو نمایید؟ پیشنهادی ندارم. فقط می‌خواهم از بابت فرصتی که فراهم آوردید تا من بتوانم تجربه‌ام را با دیگران در میان گذارم تشکر کنم. باز هم ممنونم.