مونیکا اف دی. تجربه نزدیک به مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

دو روز پیش از حمله ی قلبیم، تحت عمل جراحی قرار گرفتم. این یک جراحی بزرگ بود؛ برداشتن کامل رحم به دلیل تشکیل میگزوم‌های متعدد(myomatosis:بیماری ویروسی خرگوش) که پرخطر در نظر گرفته می شد. جراحی در یک کلینیک بسیار خوب در شهر من انجام شد. چند ماه بود که کلینیک به دلیل همه‌گیری کووید در حالت هشدار قرمز بود. بنابراین من فقط یک شب را در بیمارستان تحت نظر گذراندم. پزشک معالج تصمیم گرفت که آنها روز بعد مرا به خانه بفرستند. من واقعا نگران بودم چون احساس می کردم نمی توانستم خوب نفس بکشم. با توجه به جدی بودن عمل، می ترسیدم به این زودی کلینیک را ترک کنم. در هر صورت، مرا به خانه فرستادند. آن شب به بهترین شکل ممکن تخت خواب قابل تنظیم(reclining bed) را مرتب کرده و آماده ی خواب شدم. با داروهای مسکن خیلی آرام شدم. با این حال، نمی‌توانستم بخوابم و وقتی آنها سطح اشباع اکسیژن مرا اندازه‌گرفتند، رقم خوانده شده بسیار پایین بود.

تصمیم گرفتم آن شب نخوابم و شروع کردم به جستجوی فیلم در نتفلیکس، در حالی که با برانگیزنده ی سه-توپ(three-ball) درمان می کردم که باور دارم زندگی مرا نجات داد.

روز بعد ساعت شش صبح با پزشک متخصص زنان که جراحی را انجام داده بود تماس گرفتم. او به من گفت که باید به اورژانس برگردم و سطح اکسیژن خود را گزارش کنم. آن روز صبح من و شوهرم دوباره راهی درمانگاه شدیم. این بار در کلینیک، زمان انتظار در اورژانس به دلیل اوج کووید برای نشستن سخت و بسیار طولانی شد. نخستین دکتری که پس از چند ساعت مرا معاینه کرد گفت که به اطلاعاتی که من در مورد اشباع به او داده بودم اعتقادی نداشت. او گفت که اگر این درست بود من قبلاً مرده بودم. اصرار کردم معاینه شوم. او دستور یک نوار قلب(electrocardiogram) داد. در حالی که روی صندلی چرخ دار نشسته بودم، من هنوز تحت درمان با برانگیزنده ی سه توپ بودم. سینه ام درد گرفت.

شب دوباره مرا به اورژانس فراخواندند. اوج کووید اتاق‌های احیای اطفال و راهروهای مراقبت از کودکان را پر از برانکاردهایی با افرادی تحت درمان کرده بود. پرستارانی که مرا بستری کردند در بهترین حالتی که می توانستند مرا روی برانکارد و در کنار دو بیمار دیگر قرار دادند. یکی خیلی پیر و دیگری کسی بود که حرکت نمی کرد. یکی از پرستارانی که برانکارد مرا جابه‌جا می‌کرد به کسی که به او کمک می‌کرد گفت: «هی، من نگران خانمی هستم که بیرون سکته قلبی کرده و ما نتوانسته‌ایم او را وارد کنیم». پرستار دیگر با نگاهش به من اشاره کرد و من متوجه شدم که خانم بی حرکت دچار سکته قلبی شده است.

بعد همه چیز خیلی سریع شروع به اتفاق افتادن کرد. دکتر متخصص قلب حدود نیمه شب آمد. او یک دکتر مسن تر بود که احترام زیادی را برمی انگیخت. او با حالتی بسیار دوستانه گفت: "ما داریم می رویم که او را بررسی کنیم." آنگاه از من خواستند که به شوهرم زنگ بزنم. یادم می آید که جلوی اتاق عمل بودم، شوهرم نمی دانست چه باید بگوید، برای همین مرا بوسید.

مرا به داخل آوردند و در اتاق عمل افراد زیادی پیرامون من بودند. فکر می کنم دو یا سه پرستار، متخصص قلب و دو دستیار دکتر دیگر. سکوت عمیقی حکمفرما بود. تنها چیزی که می توانستم بشنوم حرکت و مالش تجهیزات بود. کاتتر زدن(catheterization) بود. بازوی راستم را گرفتند، بیدار بودم که بازوی راستم را گرفتند و مچم را بی حس کردند. حتما خون زیادی در حال بیرون آمده بوده چون پرستار کنارم مدام مشغول پاک کردن بود. تصمیم گرفتم نگاه نکنم و چشمانم را بستم.

این زمانی بود که شروع به احساس شناوری در فاصله سی سانتی متری بدنم کردم. من قصد داشتم با صدای بلند بپرسم که چرا احساس می کردم شناور بودم. داشت خوابم می برد، اما فکر کردم داشتم تیم پزشکی را می‌ترساندم؛ پس چیزی نگفتم. شناور شدن حس خوبی داشت. بعد انگار در یک چشم انداز ظاهر شدند، پدرم که یک سال پیش فوت کرده بود، همچنین عمو و مادربزرگم که دو سال پیش فوت کرده بودند. کمی دورتر، فکر کردم پدربزرگ پدری ام که بیش از ده سال پیش فوت کرده بود را شناختم. در گروه حاضر آنها به من گفتند، "وقتش است!" بدون تردید به آنها گفتم: "نه، من نمی خواهم بروم." من به دختر کوچولو و شوهرم فکر کردم. نمی خواستم آنها را تنها بگذارم.

آنها به من گفتند: "زندگی آنها همانگونه خواهد بود که باید باشد، چه حضور داشته باشی یا نباشی." باید بگویم که در آن لحظه این را نفهمیدم. به هر حال به نظرم منطقی بود. من اصرار کردم که هنوز نمی خواستم بمیرم. نوری را به یاد می‌آورم که به نظر می‌رسید از میلیون‌ها رشته نور تشکیل شده بود که با سرعت زیادی حرکت می‌کردند و این چیزی را تشکیل داد که من توانستم به شکل یک چنبره ی بزرگ (دونات) تشخیص دهم. این چنبره-مانند پشت سر پدر و عمو و پدربزرگ و مادربزرگم که کنار هم جلوی من ایستاده بودند حرکت می کرد. یادم نمی آید وقت خواسته باشم، اما آنها به من گفتند که به من بیست سال مهلت می دهند که همچون زمان زیادی به نظر می رسید. آنها همچنین به من گفتند یک استودیوی سفالگری راه اندازی کنم. یادم نمی آید این را پرسیده باشم، اما این هم مانند ایده ی خوبی به نظر می رسید.

برق قطع شد، دکتر گفت آنها نتوانستند هیچ مانعی پیدا نکردند و می خواهند ببندند. چیزی روی مچ دستم گذاشتند که خیلی سفت بود و مرا به بخش مراقبت های ویژه بردند. این واحدها در زمان اورژانس راه اندازی شده بودند، بنابراین من در واقع در اتاقی با دیوارهای پلاستیکی در راهروی کلینیک بودم. من آنجا تنها بودم، چون تازه این واحدها را باز کرده بودند. آنها مرا به لوله ها و ماشین های زیادی متصل کردند؛ من نمی توانستم به تنهایی حرکت کنم. اکنون دو عمل جراحی داشتم، بیرون آوردن زهدان(hysterectomy) که بسیار دردناک بود و سوندگذاری(catheterization). نمی دانستم روز است یا شب. هیچ پنجره ای در آن ICU نبود و داروها من را کمی از کنترل خارج کرده بودند. به یاد دارم احساس می کردم عمویم دیوید در اتاق است و تخت را جابجا می کند. پرستاران ترسیده می‌پرسیدند چه کسی چیزها را روی دستگاه‌های من جابه‌جا کرده است. من نمی ترسیدم. می دانستم که دیوید یا مادربزرگم آنجا بودند و این که آنها داشتند شوخی می کردند. خیلی آرام بودم. به دلیل بیماری همه گیر، تنها شوهرم اجازه ی ملاقات داشت. هر روزی که در آی سی یو می گذراندم می آمد. یادم می‌آید که تا ماه‌ها بعد چیزی در مورد آنچه تجربه کردم به او نگفتم.

اطلاعات پیش زمینه:

جنسیت: مونث

تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: ۹ ژوئیه ۲۰۲۱

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ نامطمئن حمله ی قلبی مربوط به جراحی رویداد تهدید کننده ی زندگی، اما نه مرگ بالینی

محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ هم دلپذیر و هم ناراحت کننده

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ بله، من فقط صداهای تجهیزات پزشکی را می شنیدم. من به وضوح بدنم را ترک کردم و بیرون از آن وجود داشتم

بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟ خودآگاهی و هوشیاری طبیعی نه، فکر نمی‌کنم اینطور باشد. من فقط با سطح دیگری از هستی ارتباط برقرار کردم، اما به آن نرسیدم.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ در طول کاتتریزاسیون

آیا افکار شما تسریع شده بودند؟ نه

آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ نه

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودنذ؟ نه

لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. مانند دیدن در خواب بود.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. من فقط صدای تجهیزات پزشکی را می شنیدم. پیام های دریافت شده درک می شد اما نه توسط گوش ها.

آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟ نه

آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟ نه

آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ بله پدرم، گوستاوو فوررو(Gustavo Forero). یک سال پیش از عمویم داوید دیاز درگذشت، دو سال پیش از مادربزرگ مادری من درگذشت، ادلمیرا پریتو دی دیاز، دو سال قبل از پدربزرگ پدری من درگذشت. یک دهه یا بیشتر مرده است.

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ نه

آیا نوری غیرزمینی دیدی؟ بله باید هزاران رشته نورانی را بشمارید که می چرخند و شکل چنبره ی بزرگی ایجاد می کنند.

آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. پدر، عمو و پدربزرگ و مادربزرگم در مقابل نور بزرگ چنبره‌شکل ایستاده بودند.

چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟ آرامش

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک احساس خوشی داشتید؟ نه

آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان را داشتید؟ احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم

آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟ نه

آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟ نه

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ نه

آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟ به یک تصمیم آگاهانه ی قطعی برای بازگشت به زندگی رسیدم. در زمان حمله ی قلبی تنها چیزی که به آن فکر می کردم دختر پنج ساله ام بود که ترک او و همسرم، پدرش، برای من قابل قبول نبود. هنوز نه.

خدا، معنویت و دین:

پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟ مسیحی - کاتولیک تربیت من در دوران کودکی کاتولیک بود، اما باید بگویم که از حدود چهل سالگی به طور منظم آن را انجام نمی دادم، فقط به صورت پراکنده و به دلیل تعهد به خانواده ام.

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟بله، من دیگر به هیچ وجه به مذهب کاتولیک نمی پردازم، اما آقای عیسی مسیح را تکریم و ستایش می کنم.

هم اکنون دین شما چیست؟ دیگر یا چند ایمانی. دو سال است که راه دوستی با خودشناسی (Self Realization Fellowship)را دنبال می کنم، تحت آموزه های پاراماهانسا یوگاناندا(Paramahansa Yogananda)

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید اصلا مطابقت نداشت. از آنجایی که این اتفاق سه سال پیش رخ داد و من قبلاً چیزی ننوشته بودم، ممکن است خاطرات من اشتباه شود. من واقعاً از این تجربه ای که قبلاً یاد گرفته بودم انتظاری نداشته یا چیزی تشخیص نمی دادم.. همه چیز جدید بود، متفاوت. از آرامش و سکونی که احساس می شد گرفته تا شکل چرخشی زیبا در پس زمینه... چیزی یاد نگرفته بودم که می توانست برایم اتفاق بیفتد.

آیا به دلیل تجربه‌تان تغییری در ارزش‌ها و باورهایتان داشتید؟ بله، من به دنبال راه روحانی جدیدی گشتم، مسیری که به من کمک می کرد این حقیقت را تا آخر عمر حفظ کنم.

آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ نه

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ نه

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ نامطمئن همانطور که او آن را تفسیر کرد، نور متحرک بزرگ نیروی آفریننده است. نمیدانم خداست یا نه

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد خود کسب کردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ نامطمئن خوب، این پیامی که در مورد راه اندازی یک استودیو سفالگری دریافت کردم به نظر می رسد بخشی از یک هدف باشد، اما مطمئن نیستم که این چیست.

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ نامطمئن خوب، قادر بودن به دیدن پدرم و اقوام مرده ام، سالم دیدنشان، خوب دیدنشان باعث می شود فکر کنم که زندگی پس از مرگ ممکن است.

آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟ نه

پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟تغییرات بزرگ در زندگیم. می خواهم چیزهای زیادی اضافه کنم. یک سال پس از حمله ی قلبی تشخیص داده شد که سرطان تیروئید دارم. خیلی می ترسیدم عمل دیگری انجام دهم، بنابراین تا جایی که می توانستم جراحی را به تعویق انداختم. یک سال بعد جراحی کردم و تیروئیدم برداشته شد. آنها دگردیسی(metastasis) در برخی از غدد لنفاوی پیدا کردند و تا به امروز در حال معاینه هستم. بعد از حمله ی قلبی همه چیز در زندگی من تغییر کرد. دریافتم که برای دانشگاهی که برای آن خیلی زحمت کشیدم فقط نقش دیگری بودم و مرگ من چیزی را در آنجا تغییر نمی داد ... من همچنین شروع به جستجوی تأییدیه ی آنچه تجربه کرده بودم کردم ، دوره های آنلاین سفرهای اختری و گسترش آگاهی را گذراندم... من هزینه ی عضویت در MindValley را برای حدود شش ماه پرداخت کردم، یک روز ویشن پاراماهانسا یوگاناندا (Vishen Paramahansa Yogananda) و من نتوانستم در برابر وسوسه ی این که ببینم این راهب هندو چه کسی بود مقاومت کنم. من زندگی نامه ی یک یوگی را خواندم و به عضویت انجمن SRF درآمدم. وقتی این فرصت را پیدا کردم، به یک راهب SRF درباره ی تجربه ی نزدیک به مرگم گفتم و از او پرسیدم که آیا واقعی است، او گفت بله، مطمئناً چنین بود، که این یک الگوی شناخته شده در زنان با بچه های کوچک بود. من همچنین از او پرسیدم که چرا از زمانی که از تکنیک های مدیتیشن SRF(Self Realization Fellowship) استفاده می کردم، احساس می کردم بدنم در هنگام خواب به شدت می لرزد... او پاسخ داد که من مطمئناً قبلاً تکنیک های مختلف دیگری انجام داده ام و کنتراست تکنیک ها می تواند در بدن لرزش ایجاد کند. ... من این راه را ادامه داده ام. هفته ی گذشته در خلوتگاهی خاموش بودم که فوق العاده بود. در اواسط مدیتیشن چندین پیام دریافت کردم، در اینجا می خواهم نخستین آنها را به اشتراک بگذارم. نوعی ندای درونی به من گفت که سگم به نام دومینو که مدت کوتاهی پس از جراحی من بر اثر سرطان مرد، سگم دومینو سرطان مرا جذب کرده بود و اندکی به من فهماند که باید بیشتر از بابت این کمک سپاسگزاری کنم. آنها در حین مراقبه چیزهای بیشتری به من گفتند، اما در حال حاضر آنها خارج از تجربه ی نزدیک به مرگ هستند.

آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تات تغییر کرده است؟ من کمتر نگران روابطم هستم. من با شوهرم تنش کمتری دارم؛ من با دخترم آرامتر هستم.

پس از NDE:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ نه

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟من این تجربه را دقیق تر از سایر وقایع زندگی که در پیرامون تجربه رخ داده اند به یاد می آورم .خب، معمولاً من خیلی از چیزها را فراموش می کنم ... این تجربه را من فقط باید در ذهنم مثل یک فیلم play کنم و کاملاً واضح برمی گردد.

آیا پس از تجربه هدیه ی روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشتید؟ نه

آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟ افتتاح کارگاه سرامیک و داشتن بیست سال عمر از آن زمان. من عاشق سرامیک هستم، اما خودم را وقف آن نمی کنم. داشتن اینها به عنوان اهداف بسیار مهم است.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟بله افراد زیادی نیستند که می دانند. سه ماه طول کشید تا به شوهرم بگویم و شاید یک سال تا به برخی از دانش آموزانی که به من نزدیک هستند ... خانواده ی کاتولیک من نمی دانند.

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ نه

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟ تجربه قطعا واقعی بود من به واقعیت تجربه شک کردم، اما وقتی با راهب SRF صحبت کردم دیگر شک نداشتم.

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود، مانند گنجی است که مدام به من یادآوری می کند که من زنده هستم و زندگی یعنی شاد بودن.

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ نه