پاتریشیا بی تجربه نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
همانطور که مهمانان ما داشتند می رفتند، من جلوتر دویدم تا در ماشینشان را باز کنم. بیرون تاریک بود. روی یخ لیز خورده و با سر رفتم به درون در سرنشین. از هوش رفتم. آن زن را به یاد می آورم که تلاش می کرد مرا بلند کند و گرمای کت پوستش را. شوهرش هم کوشید تا مرا بلند کند و خیلی زود پدرم هم به او پیوست. پدرم و مهمان مرد مرا بلند کردند و به داخل خانه بردند و روی کاناپه ی اتاق نشیمن خواباندند. یادم می آید شنیدم که مهمان زنمان توضیح می داد که من تلاش می کردم با باز کردن در ماشین کمک کنم. او ناراحت به نظر می رسید.
سپس، از روی بدنم بلند شده و تقریباً در میانه ی راه تا سقف شناور شدم و به زن و مردی که تلاش می کردند تا مرا احیا کنند نگاه کردم. وقتی آنها را تماشا می کردم احساس جدایی می کردم. من فقط پشت بالاتنه ی آنها را می توانستم ببینم و دیدم پاهایم دراز شده است. من سپس به سمت اتاق غذاخوری شناور شدم، جایی که والدینم دیوانه وار تلاش می کردند با اورژانس تماس بگیرند. مادرم را دیدم که گریه می کرد و اشتباه شماره گیری می کرد. شنیدم که او گفت: "اوه فرد، من نمی توانم درست شماره بگیرم." یادم می آید که سرش را لمس می کردم و می گفتم: «اشکالی نداره مامان. من حالم خوبه.' سپس شناور به اتاق نشیمن برگشتم و از بالا تماشا کردم که مهمانان هنوز در تلاش بودند تا مرا زنده کنند.
به سمت سقف چرخیدم و سوراخی را دیدم. وارد سوراخ شدم و صاف ایستادم. تنها چیزی که می توانستم ببینم یک نور بسیار درخشان بود. چند قدمی برداشتم و شروع کردم به دیدن اشکال انسانی که به آرامی به سمتم می آمدند. از نور مه آلود، زنی قد کوتاه، چهارشانه با موهای خاکستری به من نزدیک شد. لبخند بزرگی زد و نامم را گفت. من او را نمی شناختم اما می دانستم که او فرد مهمی برای من بود و این که او مرا دوست داشت. (یکدیگر) را در آغوش گرفتیم. اشکال بیشتری را دیدم که به سمت ما می آمدند. به صورتش نگاه کردم و او به من گفت که وقت رفتن من بود. من نمی خواستم بروم. چنین آرامش و سکونی را در تمام بدنم احساس می کردم. به او التماس کردم که اجازه دهد بمانم. او گفت که وقت من نبود. من همچنان اصرار داشتم که باید بمانم. او مرا برگرداند و گفت: وقت تو نیست. وقتی وقتت رسید برمی گردی، چند قدم برداشتم و از سوراخ به عقب پایین روی مبل نگاه کردم. هنوز سعی می کردم دوباره زنده شوم.
سپس در بدنم بیدار شدم. به بالا جایی که سوراخ بود نگاه کردم و آن فقط یک سقف بود. از آن هنگام به بعد ترسی از مرگ نداشتم. من آن احساس آرامش بخش و عاشقانه را می خواستم برگردد و منتظر آن هستم. می خواهم بدانم آن زن چه کسی بود در دلم می دانم که او یک مادربزرگ بود.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: 1967
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
نا معلوم. تصادف. آسیب مستقیم به سر. دیگر مطمئن نیستم. ضربه ی مغزی شدید سر و به مدت بیش از ده دقیقه بی پاسخ بودم. روی یخ لیز خوردم و ابتدا سر به در ماشین برخورد کرد و بیهوش شدم.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
بله همانطور که قبلا در طول رویداد توضیح داده شد. من ماندم و پیش از ورود به سوراخ و نور درخشان، روی پدر و مادرم و بدنم شناور شدم. هیچی بعدش. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. از همان لحظه ای که بدنم را ترک کردم و سپس برگشتم، احساس می کردم از اطرافم بسیار آگاه هستم. پس از بازگشت، به نوعی احساس تشدید شده ای که در طول شناوری تجربه می کردم، قطع شد. به یاد دارم که به صورت آنها نگاه می کردم و مادرم گریه می کرد، اما خاطره ی آن تجربه با جزئیاتش هرگز تغییر نکرد.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
به محض اینکه بدنم را ترک کردم. فوق العاده هوشیار.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
نه
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ نه
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
فوق العاده زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
حافظه ی مه آلود قبل. یادم می آید که جلوتر دویدم تا در را باز کنم، اما وقتی هوشیاریم را از دست دادم، تمام جزئیات از احساس کت پوست او تا بازگشت از سوراخ تشدید می شود.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
در (این)مورد همان گونه. بینایی من افزایش یافته بود و احساسات شدید آرامش و عواطف داشتم. اما نه نسبت به پدر و مادرم. نسبت به شخص (افراد) درون نور. من درست به یاد داشتم همان طور که آن زن مرا برگرداند، یک چهره ی مرد که هنوز در نور پنهان شده بود، دستانش را روی من گذاشت.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
بله، و حقایق بررسی شده است
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
بله در واقع سوراخی که داخل آن تاریک به نظر می رسید (مانند نگاه کردن به اتاق کوچک زیر شیروانی روشن نشده ام) تا زمانی که از آن عبور کرده و نور درخشان را دیدم.
آیا در تجربه ی خود موجوداتی دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نا معلوم. شاید مادربزرگ بوده باشد. همه به جز یکی پیش از تولد من درگذشته بودند.
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگرجهانی
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله درخشان اما نه نور کور کننده. می توانستم اشکال انسانی درون آن را ببینم که آرام آرام به من نزدیک می شدند. من از سوراخی که از آن وارد شده بودم دور نبودم.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ یک قلمرو آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. میتوانستم با موجوداتی که در نور پخش شده به سمت من می آمدند قدم بزنم تا زمانی که زن مورد تمرکز قرار گرفت. او در تضاد شدید با نور اطراف ما بود. بدون هیچ جزئیات دیگری جز نور و اشکال انسانی که به سمت من می آمدند...
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
سکون. آرامش و عشق بی نهایت. نه ناراحت از دیدن گریه ی مادرم - جدا شده از احساسات زمینی. شدیداً می خواهم با نور و مردمی که به سمت من راه می آیند بمانم. به عنوان یک بزرگسال که به گذشته نگاه می کنم، بهتر است آن را به عنوان مدینه ی فاضله توصیف کرد.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم.
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
نه
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه.
آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟
به سدی رسیدم که اجازه ی عبور از آن را نداشتم؛ یا بر خلاف میلم بازگردانده شدم. زن به شیوه ای ملاطفت آمیز مرا وادار کرد بازگردم. تازه یادم آمد که او به من گفت که وقت من نبود و زمانی که وقتم باشد برمی گردم.
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی- کاتولیک من در مدرسه ی کاتولیک درس می خواندم اما یک شکاک بودم. هرگز درباره ی هیچ تجربه ی پس از مرگ یا نور درخشانی نشنیده بودم. تنها پس از حادثه، به راستی تلاش کردم به دنبال پاسخ ها باشم.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله اعتقاد به زندگی پس از مرگ. فقط یک قلمرو دنیوی دیگر. مطمئن نیستم که بهشت بود، اما فقط کمی با بدن واقعی من فاصله داشت. اگر واقعا وجود داشته باشد، لازم نیست بهشت در جایی بالاتر باشد. این مکان درست بالای سر من بود. کمتر از '10.
هم اکنون دین شما چیست؟
دین بومیان آمریکا. تازه کار یادگیری معنویت باورهای بومی.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که با باورهایی که در زمان تجربهتان داشتید کاملاً نامنطبق بود. من به بهشت یا زندگی پس از مرگ اعتقاد نداشتم. من باور داشتم که وقتی شما می میرید، دیگر نیستید. من هنوز به بهشت اعتقاد ندارم ، اما قطعاً به وجود دنیای دیگری از عشق و صلح خالص باور دارم.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله اعتقاد به یک زندگی پس از مرگ با عزیزان.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
صدایی شنیدم که نتوانستم تشخیص بدهم. زن مسن اسمم را گفت.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
بله نور درخشان. چهره های انسانی. من هم در مورد بهشت شک داشتم (یک کاتولیک خیلی خوب نبودم) اما پس از این باور کردم که برمی گردم و دوباره آن زن را می بینم.
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله آن زن به من گفت که زمانی که وقت من باشد برمی گردم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
نه
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کرده اید؟
بله، ظاهراً زمانی که به من گفته شد زمان من نیست، زندگی زمینی بیشتری برای زیستن داشتم. من زندگی بیشتری برای زیستن داشتم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله به من گفته شد که وقتش برسد برمی گردم.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
نه
بعد از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات متوسط در زندگیم. من به دنبال هدف خود هستم که چرا مجبور شدم به بدنم برگردم. من بی خیال تلاش برای فهمیدن دلیل برگشتم هستم به جز این که دو کودک باورنکردنی دارم. فرزندخوانده ها و نوه ها. آیا هدف من تولید مثل یا تغییر زندگی دیگران بود؟ من یک معلم، پذیرش پزشکی، ممیز، مادر، همسر و دانشجوی زندگی بوده ام. همه با هدف بازگشت به آن مکان شگفت انگیز.
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
نه
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله، هرگز کسی را نمیشناختم که این تجربه را داشته باشد و میترسیدم که مردم به عنوان یک کودک مرا جدی نگیرند.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در حوالی دوازده سالگی اتفاق افتاد به خاطر می آورم و واقعا چیز زیادی از چیزهایی که در زندگیم در حال رخ دادن بود به خاطر نمی آورم. من از زندگی خانگی خود متنفر بودم. برادر آزاردهنده و زندگی خانوادگی و خانه ی ناکارآمد. برای همین التماس کردم که بمانم. من به راستی نمی خواستم به زمین برگردم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله من چیزهایی می دانم که نباید. برای نمونه، من به شهری در شمال آنتاریو رفتم که قبلاً هرگز به آنجا نرفته بودم و قبل از این که به آنجا برسیم، آن را توصیف کردم. با توضیحات من یکسان بود. من با پدرم بگومگو کرده بودم که ما قبلاً آنجا بوده ایم. مواقع دیگر از خالق لطفی میخواهم و تقریباً بلافاصله اتفاق میافتد. من برای اجدادم دعا می کنم زیرا می دانم که آنها منتظر من هستند و برای gitchi manidoo (خالق) دعا می کنم زیرا اگرچه او بخشی از تجربه ی من نبوده اما وقتی آنها را می خواهم و به وجود آن شک می کنم علائمی دریافت می کنم.
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟
وقتی پیرزن نام مرا گفت، به من گفت که وقت من نیست و این که زمانی که وقتم باشد، برمی گردم. من خیلی خوشحال بودم که دوباره او را خواهم دید و شاید کشف می کردم که او چه کسی بود.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله بلافاصله به پدر و مادرم گفتم. پدرم ذهنی باز داشت، اما در آن زمان نمیدانست که بین آتئیست بودن و آگنوستیک بودن سرگردان بود. او متقاعد نشد، گرچه در مورد جزئیات تلاششان برای تماس با اورژانس واقعا تعجب کرد. مادرم ادعا کرد که وقتی میخواست با اورژانس تماس بگیرد، چیزی به سرش برخورد کرد.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود، زنده بود و هرگز من را ترک نکرده است. سالها بعد و (با) چندین بار گفتن به دیگران، این به یاد ماندنیترین تجربهای است که در طول و جزئیات داشتهام. احساسات لامسه: کت خز، کله شقی مادرم، در آغوش گرفتن همگی مانند کلماتی که به من گفته شد، واقعی هستند.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. حواس من تشدید شده بودند و همه بسیار واقعی بود.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه
آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه خود بیفزایید؟
هر از گاهی فراموشش می کنم. بعد یادم می آید و دوباره سیل آسا برگشته و مرا پر از سوراخ و گرما می کند. من میخواهم آن احساس آرامش بخش را اینجا روی زمین بار دیگر خلق کنم و هیچ چیز به آن نزدیک نمی شود.
آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟
شاید به طور خاص بپرسید که چه چیزی به شما گفته شده است، اگر هیچ چیزی، آیا از نام شما استفاده شده است؟ آیا فکر می کردی موجودات شما را می شناختند حتی اگر شما آنها را نمی شناختید؟