Sara V. تجربه نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
من بیست و پنج ساله بودم. در آن زمان استفاده از کلاه ایمنی روی موتورگازی اجباری نبود. من در حال رانندگی با موتور گازی، و در راه، برای ملاقات با شوهرم بودم. کامیونی که پشت سرم بود به سمت راست منحرف و به پشت موتورم برخورد کرد. ضربه مرا زمین زد و سرم را به لبه ی پیاده رو کوبید. همه ی اینها در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد و من هرگز کامیون را ندیدم.
ناگهان خود را در مکانی باشکوه یافتم. من جوان تر بودم، مانند پیرامون سیزده تا پانزده ساله. من یک تونیک سفید بدون آستین، به بلندی تا زانو، پوشیده بودم. یادم است پابرهنه بودم. احساسم یک شادی بی حد و حصر، سعادت بی پایان بود. در چمنزاری با علف های بسیار بلند می دویدم. چمن رنگ سبز بسیار شدیدی داشت که با وسعت اسکاتلند قابل مقایسه بود. با این حال، رنگ بسیار بیشتر از رنگ سبز تند و فسفری بود. این رنگ در اینجا وجود ندارد، بنابراین توصیف آن دشوار است. آسمان بسیار آبی بود، با چند ابر سفید. منظره ی بسیار دلنشینی بود. در پایین این علفزار مسطح، درخت بلوط عظیم و با شکوهی وجود داشت. در باد حرکت می کرد و بسیار زیبا بود. می دانستم که درخت یک درگاه بود و با سرعتی سرسام آور می دویدم تا به آن برسم. هیچ خاطره ای از زندگی زمینی ام نداشتم و فقط می خواستم بروم.
ناگهان یک تک شاخ سفید خالص و درخشان در مقابل من ظاهر شد. زیبا بود و فقط چیزی مانند این می توانست مرا متوقف کند. سرش را پایین آورد، همان کاری که اسب ها برای نوازش شدن انجام می دهند. من آن را نوازش کردم و دریافتم این بود که مخملی ای برتر از هر مخملی ای است که تا کنون لمس کرده ام. این حس لامسه ای بود که روی زمین وجود ندارد. من عاشق حیوانات هستم و این تک شاخ زیباترین حیوانی بود که تا کنون دیده ام. از دویدن بازایستاده و به نوازش او ادامه دادم. من غرق در سعادتی بی پایان بودم.
سپس ناگهان، خود را در بدن یافتم.
در همین اثنا شوهر و برادرم به بیمارستان رسیده بودند. من مدام تکرار میکردم: "بچهها چه سفری، شما نمیدانید چه کسی را دیدم!" و سپس یک تسبیح و یک عکس از پدره پیو (Padre Pio) در جیبم بود، کسی که خیلی به او ارادت داشتم. گفتم: "پدره پیو(Padre Pio) از من محافظت کرد." برای چندین ماه حافظه نداشتم و دیگر کسی را نمی شناختم. نمیتوانستم رنگ لباسهایم را هماهنگ کنم و دیگر نمیدانستم چه کسی بودم یا چه کار میکردم. اما من داشتم چیزهای زیادی را می دیدم. من در یک وضعیت بینابینی بودم، جایی که دنیای دیگری را درک می کردم و کاملاً با اینجا ارتباط نداشتم. زمان زیادی طول کشید تا به این دنیا برگردم. زخم سر بسیار شدید بود. بعد من و شوهرم از هم جدا شدیم.
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: ۱۹۹۵
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
آری. تصادف. دیگر: کما
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نه من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. من خیلی بیشتر به چیزهایی که می دیدم و احساس می کردم، مانند رنگ ها، احساسات لامسه، چمن زیر پایم و لمس تک شاخ مرتبط بودم. بیشتر از همیشه احساس خوشبختی می کردم.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی
و هوشیاری خود قرار داشتید؟
در سراسر این تجربه، من خودآگاه و هوشیار باقی ماندم.
آیا افکار شما تسریع شده بود؟
سریعتر از حد معمول
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنای خود را از دست داد. احساسی دشوار برای توصیف. انگار زمان وجود نداشت. می دویدم و تلاش می کردم به درخت برسم، انگار نمی خواستم فرصت عبور از آن را از دست بدهم. اما، زمان هیچ معنایی نداشت.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بود؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
بینایی پیش از تجربه، از نوع مسطح بود. دید طبیعی و معمولی. شاید از نظر بصری صاف تر از دید (در هنگام)تجربه. یعنی رنگ های کمتر زنده. اگر بخواهم آنها را با هم مقایسه کنم، به نظر می رسید در هنگام تجربه نه تنها رنگ بودند، بلکه رنگهایی بودند که زندگی خودشان را داشتند. یک ارتعاش و فرکانس غیر معمول. انگار رنگ ها اینجا در مقایسه کسل کننده و مرده بودند.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
شنوایی نیز در اینجا بسیار زنده تر و پر جنب و جوش تر بود. می توانستم صدای خش خش برگ های درخت را در پشت سر بشنوم و آنها را طوری حس می کردم که انگار کنارم بودند. بعد فضا از بین رفته بود، انگار همه چیز در یک مکان اتفاق می افتاد.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
بله، اما واقعیت ها بررسی نشده است
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
نه
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی.
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله، آسمان آبی بود اما بی نهایت درخشان.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. برای وجود داشتن بر روی این زمین یک مکان غیرممکن بود. جایی بود با حال و هوای بسیار پر جنب و جوش. درخت در پشت یک در بود.
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
سعادت. آرامش و شادی بی نهایت. اشتیاق.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم.
آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد کیهان. من کاملاً با دنیایی که در آن بودم مرتبط بودم. هیچ مرز زبانی یا مکانی وجود نداشت. کار سالم این بود که بتوانیم به صورت تله پاتی و آنی ارتباط برقرار کنیم.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟
به سدی رسیدم که اجازه ی عبور از آن را نداشتم. یا بر خلاف میلم بازگردانده شدم. پیش از این که به درخت برسم، تک شاخ مرا متوقف کرد.
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
ادیان دیگر یا چند دین معنوی
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟
نه
هم اکنون دین شما چیست؟
ادیان دیگر یا چند دین معنوی
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که با باورهایی که در زمان تجربهتان داشتید کاملا مطابقت داشت. من اصالتاً کاتولیک هستم، اما همیشه معنوی بودم و همیشه موجودات نورانی را در رویاهایم، هنگام چرت صبحگاهی و در مراقبه میدیدم.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
نامطمئن من تائیداتی بر آنچه در زندگی فکر می کردم دریافت کردم.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
من با یک موجود مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. با یک تک شاخ ملاقات کردم.
آیا ارواح درگذشته یا مذهبی را دیدید؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟
بله، من دریافتم که زندگی واقعی آنجاست، نه بر روی زمین، و این احساس را داشتم که از آنجا آمدهام و این که فقط از روی زمین میگذرم.
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله، احساس کردم که فراتر از درخت با میلیون ها روح روبرو شده ام. این یک تجربه ی عالی بود. احساس کردم دنیاهای بی نهایتی وجود داشتند و این که حقیقت آنجا بود.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله، فهمیدم که دنیایی وجود داشت که در آن همه چیز صلح، پذیرش و شادی بود. به سرعت برای این دنیا دویدم. می خواستم وارد آن شوم.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟
بله، دقیقاً میدانستم کجا می رفتم و چه پیدا می کردم، گویی آنچه را که فراتر از آن بود، کاملاً به خاطر داشتم. وقتی تک شاخ رسید احساس کردم که نمی توانستم بروم و این که خیلی آرام من را متوقف کرده بودند. من احساس کردم باید کارهای دیگری روی زمین انجام دهم.
آیا در طول تجربه خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد یک زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله، فهمیدم که آن سوی درخت دنیای سعادتی بود که میخواستم به آن برسم و داشت به من خوشامد می گفت.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونگه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
بله، به یک معنا، نسبت به دشواری و بار زندگی زمینی هشدار داده شدم، که سعی کردم از آن فرار کنم، و هر چه سریعتر که ممکن بود بدوم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله من عشق زیادی را در جایی که بودم احساس کردم. همه چیز عشق بود، علف، آسمان، درخت، تک شاخ، من هم احساس غوطه وری کردم و بخشی(بودن) از این عشق بی کران.
پس از تجربه ی شما چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات بزرگ در زندگی من. پس از دوره ی نارسایی حافظه، بیشتر و بیشتر به عنوان درمانگر شروع به کار کردم تا این که ازدواجم به پایان رسید، خانه ام عوض شد، و تا افتتاح مرکزم پیش رفته و مجموعه ی کاملی از مطالعات در مورد شفا انجام دادم. اکنون من یک شفا دهنده ی تمام وقت هستم. او از انجام این کار بسیار خوشحال است.
آیا روابط شما به طور ویژه به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
بله، من از طرف شوهر سابقم که از همه به خاطر دیوانگی من عذرخواهی کرد، احساس استقبال و درک نکردم. دیگر نمی توانستم به او اعتماد کنم و پس از چند سال او را ترک کردم. من لحظات دشواری را با خانواده ام داشتم، سپس به لطف سال ها کار و این که به همه نشان دادم که باورهایم منطقی هستند، بهبود یافتم. مادرم هنوز کاملاً به من باور ندارد، اما به من مربوط نمی شود: من معتقدم درست است که همانطور که من ادعا کردم حقیقت تجربه ام است، همه ی ما حق داریم طبق اعتقادات آنها زندگی کنیم. تجربیاتم را فقط برای کسانی که واقعا علاقه مند هستند می گویم.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
نه
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون زمان این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. من قبلاً یک شفا دهنده بودم، اما شوهرم مانع کار من شد و خانواده ام مرا باور نکردند. من خیلی درد داشتم و نمی دانستم چگونه راهم را طی کنم. من دیر کرده بودم. پس از تجربه و از دست دادن حافظه برای مدتی طولانی، تصمیم گرفتم خودم را وقف کاری کنم که قلبم مرا ترغیب می کرد. پس از سه سال ازدواج من به پایان رسید و به عنوان یک درمانگر تمام وقت شروع به کار کردم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمولی یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله، من از وقتی خیلی کوچک بودم آنها را داشته بودم: موجودات نورانی را دیدم، دیدم در آینده چه اتفاقی می افتاد، چیزهای زیادی در مورد زندگی بدون مطالعه ی آنها می دانستم، من با حیوانات و گیاهان صحبت کردم، من استعداد شفابخشی و خواندن درون مردم را داشتم.
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارد که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟
ملاقات با تک شاخ. من همیشه فکر میکرده ام که این موجودات واقعا وجود داشتهاند و لمس کردن یکی برای من تجربهای فراموش نشدنی و هدیه ی بزرگی است که به من عطا شده است.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله، من آن را فورا مطرح کردم، اما شوهر سابق و خانواده ام فکر کردند من دیوانه ام. سالهاست که مرا دیوانه می دانند. اکنون معنویت و شفا چیزهایی روزمره اند. در زمان خودم من یک بیگانه بودم و از حاشیه سازی، سرزنش، قضاوت بسیار رنج می بردم و بارها به من می گفتند که دیوانه هستم. من به خاطر باورهایم با بسیاری از مردم و خانوادهام بیگانه شدهام و در طول این سالها خود تحلیلی زیادی انجام دادهام تا با این درد و خشم بزرگی که از این گونه رفتار برایم ایجاد شده بود، کنار بیایم. نژادپرستی و قلدری زیادی نسبت به من وجود داشت.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
بله من پیشتر در دو سالگی یکی داشته بودم که قالب دیگری از آن را تهیه خواهم کرد. کتاب هایی خوانده بودم. نمی توانم بگویم تحت تأثیر آن قرار داشتم زیرا صادقانه آرزو می کنم تصادف نکرده و برای مدت طولانی پس از آن دچار فراموشی نمی شدم. این اتفاقی نبود که من آرزویش را می داشته ام.
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. من احساس میکردم که از نظر درونی بسیار زنده هستم.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. من می دانم که افراد زیادی هستند که چنین تجربیاتی دارند. از پدرم که شهریور سال گذشته فوت کرد می شنوم که به طرق مختلف با من ارتباط برقرار می کند. من به شدت به این نوع واقعیت باور دارم.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه