سوزان دبلیو. تجربه نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
من در آن زمان ۱۸ ماهه بودم. داستان بیماریم را پدر و مادر، خواهران، خاله و پدربزرگ و مادربزرگم برایم تعریف کردند، زیرا من کوچکتر از آن بودم که بدانم دقیقا چه اتفاقی افتاده بود. من به دلیل مننژیت نخاعی و ذات الریه ی مضاعف(double pneumonia) در بیمارستان بودم. ظاهراً مشکلان دیگری نیز وجود داشته است.
چیزی که به یاد دارم این است که در بخش بیماری بودم. همه جا گهواره و تخت با بچه ها را می دیدم. یادم می آید که پرده ها حیوانات باغ وحش روی آنها بود. دکتری را هم یادم می آید که روزی یکی دو بار می آمد؛ گاهی با یک سوزن بزرگ. من زیاد دعوا نمی کردم چون واقعا مریض بودم. همه با من خیلی خوب بودند و من به خاطر بستری بودن در بیمارستان دلهره نداشتم.
من واقعا به یاد دارم که پدر و مادرم را کمی می دیدم. پدرم گفت سه ماه در بیمارستان بودم.
یک روز که در بیمارستان بودم، بالای بدنم شناور بودم. سپس کف زمین بودم و به بالا به بدنم در گهواره نگاه می کردم. گیج شده، اما نترسیده بودم. سپس یک خانم کاملاً سفید پوش، که نور درخشان و سفیدی از خود ساطع می کرد، به سمت من آمد. من و او به این مرد در ردای سیاه نگاه می کردیم. او گفت: "بگذارید شما را پنهان کنم. او مرگ است و دنبال تو می گردد. اما اگر تو را نبیند نمی تواند تو را ببرد." پس از این که او رفت، مرا بلند کرد و گفت: وقت تو نیست. سپس مرا دوباره در بدنم قرار داد.
پیش از این حادثه به خانواده ام گفته شده بود که برای من لباس خاکسپاری تهیه کنند، زیرا شب را به پایان نمی برم. آنها که در یک خانواده ی کاتولیک بودند، جمع شدند و تمام شب را برای من دعا کردند. بامداد فردا زنگ زدند که بیایند مرا ببرند. از ریه های من عکسبرداری و آزمایش هایی انجام دادند. آنها از گفتن این که من عیبی ندارم شگفت زده بودند. آنها نمی توانستند آن را توضیح دهند جز این که من یک معجزه ی در حال راه رفتن بودم!
مادرم هفته ها پس از این که در خانه بودم از من مراقبت می کرد. یک بار در حالی که مرا تماشا می کرد، گفت که در حالی که خواب بودم دستانم را بلند کردم و لبخند زیبایی بر لبانم نشست. بعد شروع کردم به گریه کردن. از این رو او مرا از خواب بیدار کرد و پرسید مشکل چیست؟ گفتم که عیسی به دنبال من آمد و من میخواستم با او بروم. اما او گفت هنوز وقت من نبود. فکر می کنم او مرا وارسی می کرد و خانم سفیدپوش مادرش، مریم بود.
پس از تجربه، یک حافظه ی تقریباً عکاسی ایجاد کردم. پس از شنیدن یک بار آهنگی می توانستم آن را بخوانم. من در سن بسیار پایین می توانستم بخوانم و بنویسم. همچنین، به زبانی آواز می خواندم که پدر و مادرم نمی شناختند. بنابراین، مادرم آن را تا جایی که میتوانست یادداشت کرد و از کشیشمان پرسید که آیا میتوانست بگوید من چه میخواندم. او کمی تحقیق کرد و گفت که زبان آرامی(Aramaic) است و این چیزی در این ارتباط بود که من چطور عاشق بانوی دریا هستم. من می دانم که این چگونه به نظر می رسد، اما همه چیز درست است. پدر من ۸۵ سال سن دارد و می تواند این را تأیید کند. تنها خواهر من که هنوز زنده است نیز می تواند این را تأیید کند. من همچنین تا حدودی حس ESP را توسعه دادم. فکر می کنم این مادرم را ترساند. مواقع زیادی بوده که میدانستم کسی در آستانه ی مردن بود. من و خواهرم در جاهای مختلفی که زندگی می کردیم ارواح را دیده ایم.
تقریباً متقاعد شده ام که با داشتن تجربه ی نزدیک به مرگ، این توانایی به من داده شد. من مدرسه و دانشگاه (فناوری جنگل) را با بدون تلاش زیاد با نمرات عالی گذراندم. من عاشق بودن در جنگل هستم و در حرفه ام عالی بوده و به تازگی برخی از شگفت انگیزترین تجربیات را داشته ام. عجیب است، اما من روز گذشته در مورد این تجربه با پدرم صحبت می کردم. گفتم این بسیار عجیب است که حتی امروز هم، اگر مریض باشم، تنها چیزی که می خواهم پانچ قرمز هاوایی(Red Hawaiian Punch) است. او گفت این کاملاً منطقی است، زیرا این تمام آن چیزی است که من زمانی که در بیمارستان بودم داشتم. این تنها چیزی بود که من به عقب پرتاب نکردم.
در خاتمه، باید بگویم که تعداد دفعات زیادی برای شمارش وجود دارند، جایی که میدانم دائماً تحت مراقبت بوده و از مسیر آسیب دور نگه داشته شده ام؛ چیزهایی که مرا وادار می کنند بگویم، "از تو متشکرم عیسی، می دانم که این دست محافظ تست."
اگر چیزی یاد گرفته باشم این است که زندگی هدیه ی گرانبهایی از جانب خداوند است. من خیلی با ایده آل فاصله دارم، اما هر روز در تلاشم تا بهتر عمل کرده و فرد بهتری باشم. از این گذشته، من تقریباً ۵۸ سال دارم که اگر آمدن بانوی سفید برای نجات من نبود، نمی داشتم. و، من نمی خواهم او را ناامید کنم.
اطلاعات پیش زمینه:
جنسیت: مونث
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: 10/1966
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله بیماری مرگ بالینی (قطع تنفس یا عملکرد قلب). من مبتلا به مننژیت نخاعی تشخیص داده شدم، ذات الریه ی مضاعف
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
هم دلپذیر و هم ناراحت کننده
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
بله. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. در آن لحظه می توانستم همه چیز را در اطرافم حس و احساس کنم. درد و رنج بچه های دیگر بخش بیماری را می توانستم حس کنم. زمانی که بانو مرا نجات داد، می دانستم که یکی مرده بود.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
زمانی که بانو بر من ظاهر شد و به من کمک کرد تا به درون بدنم برگردم.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
سریعتر از حد معمول
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟
نه
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
زنده تر از حد معمول
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
وقتی مردم، گیج بودم اما نترسیده بودم. می توانستم احساسات بچه های بیمار اطرافم را حس کنم. این چیزی نیست که بتوانم اینجا در دنیای فیزیکی انجام دهم.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
شنوایی من تقریباً یکسان بود، با این تفاوت که وقتی مرده بودم، آرامتر از حد معمول به نظر می رسید.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
بله، اما واقعیت ها بررسی نشده است
آیا به درون یا از میان یک تونل عبور گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با هیچ موجود مرده (یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
بله، من از یک کودک مرده در بخش بیماری آگاه شدم.
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله، نوری که من دیدم در حال بیرون آمدن از بانوی سفیدی بود که مرا نجات داد.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. اگرچه هنوز در بخش کودکان بیمارستان بودم، اما به وضوح خارج از بدنم بودم.
چه احساساتی را در طول تجربه احساس کردید؟
گیج شدم، بعد احساس آرامش کردم.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
نه
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد خودم یا دیگران. میتوانستم بفهمم بچههای دیگر چه احساسی داشتند.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
نه
آیا به مرز یا نقطه ی بی بازگشت رسیدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
مسیحی- کاتولیک خانواده ی من در هیجده ماهگی مرا به کلیسا بردند.
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟
نه
هم اکنون دین شما چیست؟
مسیحی-کاتولیک من در بسیاری از کلیساهای دیگر هم بوده ام: پنتیکاستل(Pentecostal:وابسته به عید پنجاهه)، باپتیست، متدیست
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید سازگاری نداشت. در هیجده ماهگی گفتنش سخت است. اما تقریباً مطمئنم که این سردرگمی از مرده بودن و نرفتن به بهشت ناشی شده است. به ما یاد می دهند وقتی می میریم به بهشت می رویم. نه این که یکی می آید و به شما می گوید هنوز نمی توانید به آنجا بروید.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
نامطمئن. من هیجده ماهه بودم، بنابراین نمی توانم به این پرسش پاسخ دهم.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم. بانوی سفید پوش نزد من آمد و با من صحبت کرد. او مرا از مرگ پنهان کرد، مردی با ردای سیاه. او به من گفت وقت من نبود و مرا به بدنم برگرداند.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
من در واقع آنها را دیدم
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند(مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
بله، من چیزی را دیدم که معتقدم مادر مقدس است، یا فرشته ای که مطمئن نیستم. اما من به این فکر می کنم که او مادر مقدس است. او اسمش را به من نگفت.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
بله، نمی دانستم که یک موجود برتر می تواند مرا به زندگی بازگرداند. و این که زمانی که قرار بود بمیرم کاملاً شفا می یافتم.
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله، در لحظاتی که با بانو صحبت می کردم، احساس آرامش و پذیرش کامل داشتم. به عنوان یک کودک کوچک می دانستم که او به همه چیز متصل بود.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله، بانوی سفید پوش نزد من آمد و با من صحبت کرد. همچنین، آن مرد با ردای مشکی که او گفت مرگ و به دنبال من بود. آنها بسیار واقعی هستند.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کردید؟
بله من می دانم که دعاها پاسخ داده می شوند. یا دعاهای زیاد برای ساعات طولانی در این مورد. بی هیچ شکی می دانم که دعاهای خانواده ام دلیل این هستند که من هنوز زنده ام.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
بله گفتگو با بانو به من بینشی داد که قرار نبودم مرگ مرا پیدا کند. بنابراین، او از من خواست که زنده بمانم و مرا به بدنم بازگرداند. حس می کردم زندگی هدیه ی گرانبهایی از طرف خداست، پس آن را هدر نده.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله من خارج از بدنم و رویکف زمین بودم و به آن نگاه می کردم. می دانستم که مرده بودم اما هنوز آنجا بودم.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی به دست آوردید؟
نه
در طول تجربه ی خود آیا اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله، بانوی سفیدپوش با نور سفید خود عشق می تاباند. او مرا از مرگ نجات داد و من می توانستم آرامش و عشقی را که از او می تابید احساس کنم.
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟تغییرات متوسط در زندگیم. احساس می کنم بیشتر با مردم و مشکلاتشان ارتباط دارم. غریبه می آید و داستان زندگی خود را برای من تعریف می کند. یا به صورت تصادفی غریبه ها از من کمک می خواهند. بیش از یک بار به من گفته شده که من فرشته ی آنها بودم که خدا برای کمک به آنها فرستاده است.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
نه
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟من این تجربه را نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند با دقت بیشتری به خاطر می آورم. آنقدر جوان بودم که یادآوری چیزهای دیگر سخت است. من این تجربه را به طور زنده ای به یاد می آورم.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله، من می توانم چیزهایی را بیابم بدون این که بدانم کجا هستند، گاهی ارواح را می بینم، من خواب یا رویاهایی را از عزیزان پیش از مرگشان می بینم. گاهی اوقات چیزهایی را بدون توضیح یا دلیلی برای دانستن آن می دانم. گاهی صدای کوچکی می شنوم تا مرا از خطر آگاه کند.
آیا یک یا چند بخش از تجربه شما وجود دارند که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجهند؟
فکر می کنم مردی که ردای مشکی پوشیده بود، در حالی که کمی ناراحت بود، واقعاً مرا نترساند. تا به امروز می دانم که همه چیز در نهایت می میرد و این به من دیدگاه روشن تری نسبت به مرگ می دهد. همان طور که من دوباره شما را خواهم دید. بنابراین حتی اگر از رفتن عزیزانم ناراحت باشم لبخند می زنم زیرا می دانم زندگی پس از مرگ وجود دارد و دوباره شما را خواهم دید. گاهی اوقات در این دنیا اما قطعاً در دنیای بعدی.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟بله، من فقط به چند دوست نزدیک و خانواده در این مورد گفته ام. آنها معمولاً می گویند خوب این خیلی چیزها را توضیح می دهد. نمی دانم روی آنها تأثیر گذاشته ام یا نه. سعی می کنم به آنها بفهمانم که زندگی تمام نمی شود و جای دیگری هست.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نامطمئن. در 18 ماهگی در مورد آن شک دارم.
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود زیرا عیسی برای وارسی من به رویای من آمد (پس از این که از بیمارستان به خانه برگشتم) و من نباید زنده می ماندم. اما من اینجا هستم!
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟
تجربه قطعاً واقعی بود. با خانوادهام که به من میگفتند چقدر مریض بودم و بعد یک شبه درمان شدم، و از آنچه در طول مدتی که باید میمردم به یاد دارم، این قطعاً واقعی است.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نامطمئن فقط می دانم که بارها در خطر بودم و یا به من گفته شد که از این جاده نروم یا از جاده ی پشتی بروم. من در تمام زندگی تحت مراقبت و محافظت بوده ام. این احتمالاً در نتیجه ی تجربه ای است که من پشت سر گذاشتم.
آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه خود بیفزایید؟
فکر می کنم خیلی خوب آن را پوشش دادم.
آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟
فکر می کنم سوالات همه چیز را پوشش می دهد.