تجربهی نزدیک مرگ S.W |
تجربه:
در یک جراحی عادی برداشتن لوزهها، من دچار خونریزی شدیدی گردیدم طوری که مقدار بسیار زیادی خون از دست دادم. به مدت چهار دقیقهی کامل، نبض نداشتم و بر اثر کمبود اکسیژن، رنگ صورتم کاملا آبی شد. به یاد میآورم از میان پردههایی آبی رنگ، زیبا و بسیار مرموز عبور میکردم و به سوی نوری که در انتهای آن مکان تونل مانند قرار داشت به پیش میرفتم.
شرایط، بسیار جالب و خوشایند بود. معتقدم که در آن لحظات، خداوند پاک در حال صحبت کردن با من بود. به شدت دلم میخواست تا از آخرین پرده نیز عبور نمایم اما صدایی به من گفت اجازهی این کار را ندارم اینکه هنوز خیلی زود است. بسیار ناامید شدم و میدانستم باید بازگردم.
از آن زمان به بعد، هرگز از مرگ نمیترسم اما مسئلهای که مرا بسیار آزار میدهد آن است که در آن لحظات، هدف اصلی زندگیم بر روی زمین برای من بیان شد که اکنون، هیچ چیز از آن هدف را به یاد نمیآورم. بسیار دلم میخواهد آن را به به یاد آورم.
این ماجرا در دههی پنجاه برایم روی داد. هنگامی که اولین بار دربارهی وجود تجربیات نزدیک مرگ، مطلبی خواندم شانزده ساله بودم. در یک مجله، مقالهای دربارهی این مقوله نوشته شده بود. هنگامی که آن مقاله را یافتم احساس کردم هدیهای فوقالعاده به من داده شده است: احتمالا اشخاص دیگری نیز اینجا بر روی زمین حضور دارند. کسی چه میداند.
معتقدم آن تجربه توانست شخصیت مرا به طریقی بسیار بنیادین تغییر دهد طریقی که توصیفش ناممکن است. من به فردی بسیار حساس مبدل گردیدهام. فردی که با مضامین مرموز و عاطفی بسیار مانوس گردیده است. همه روزه شاهد آن هستم که مردم در اندیشهی کسب پول و اموال از این طرف به آن طرف میدوند و میخواهند بر یکدیگر تسلط یابند اما این مفاهیم برای من، هیچ ارزشی ندارد. گاهی احساس میکنم من در این جهان، تنها یک عابر هستم که به زودی از آن گذر خواهد نمود. این احساس گاهی با خود، مشکلاتی را نیز به همراه میآورد.
پس از آن تجربهی نزدیک مرگ، دکتران آزمایشاتی بر روی تواناییهای ذهنی من به عمل رساندند که همگی نتایجی خوب و مثبت داشتند. من دچار هیچ نوع مشکلی نشده بودم و مغزم هیچ نوع آسیبی ندیده بود. مسئلهای که به نوبهی خود برایم بسیار جالب و بهتانگیز است.
اکنون خانوادهای دارم کار میکنم و به شایستگی زندگیم را اداره مینمایم اما قلبم بیش از آنکه درون این جهان سه بعدی زندگی کند در کنار روح و جانم حضور دارد.
امیدوارم منظورم را بفهمید. سعی دارم مطالب را مختصر بیان کنم. خوشحال خواهم شد اگر بتوانم چیزهای بیشتری را در ارتباط با این موضوع به رشتهی تحریر درآورم.
اطلاعات پس زمینهای:
جنسیت: مونث
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک مرگ: ۱۹۵۸
عناصر سازنده ی تجربه ی نزدیک مرگ:
آیا در زمان وقوع این تجربه، خطری مرگبار زندگیتان را تهدید مینمود؟ بله، مرگ در حین جراحی: برای چهار دقیقهی تمام، نبض نداشتم ..... مطمئن نیستم منظورتان چیست.
محتوای تجربهی تان را چگونه ارزیابی میکنید؟ مختلط.
آیا احساس کردید که از جسمتان جدا شدهاید؟ خیر.
در طول تجربه، چه موقع در بالاترین سطح درک و هوشیاریتان بودید؟ در تمام طول تجربه کاملا هوشیار و بیدار بودم.
به نظرتان سرعت گذر زمان تندتر یا کندتر گردید؟ به نظر میرسید همه چیز در یک لحظه در حال وقوع میباشد یا زمان ایستاد و یا من درکم از عبور زمان را از دست دادم. گذر زمان، آن طور که ما آن را در این دنیا تجربه میکنیم وجود نداشت.
شنیدههایتان با حالت عادی تفاوتی داشت؟ صدایی شنیدم اما نه از نوع صداهایی که اینجا بر روی زمین میشنویم. بیشتر شبیه یک موسیقی بود. نمیتوانم توصیفش کنم.
آیا از تونلی عبور کردید؟ بله، نوری آبی و بسیار زیبا میدرخشید و همه جا بسیار مرموز و درخشان بود.
آیا با فردی که قبلا درگذشته یا شخصی که هنوز هم زنده است روبهرو شدید؟ بله، با افرادی که قرار بود در آینده ملاقاتشان نمایم.
تجربه شامل: روشنایی نیز میشد.
آیا نوری فرازمینی مشاهده کردید؟ بله، بسیار درخشان بود اما خیره شدن به آن، موجب آزردگی چشمانم نمیگردید. به راستی که مسحور کننده بود.
به نظرتان به عالمی فرازمینی وارد شدید؟ خیر.
تجربه شامل: درک احساسات بسیار قوی نیز میشد.
طی این رویداد، چه نوع احساساتی را تجربه نمودید؟ آرامش، امنیت، کنجکاوی، شادمانی، رضایت و آزادی.
آیا لحظهای فرارسید که ناگهان احساس کنید در حال فهمیدن همه چیز میباشید؟ خیر.
صحنههایی مربوط به گذشته به سراغتان آمد؟ گذشتهام بدون آنکه تسلطی بر آن داشته باشم در قالب تصاویری به سرعت در مقابلم به نمایش درآمد.
صحنههایی از آینده به سراغتان آمد؟ صحنههایی از آیندهی جهان. توضیح این مطلب، نیاز به نگارش متنی طولانی دارد که در اینجا نمیتوانم. فقط همین را بگویم که مشاهداتم بسیار دقیق بودند.
تجربه شامل: وجود حد و مرز نیز میشد.
آیا به مانع یا ساختار فیزیکی محدود کنندهای برخورد کردید؟ بله، از چندین مرز عبور کردم اما نتوانستم از آخرینشان بگذرم. به یاد میآورم که در هنگام عبور از هر مرز به سوالاتی پاسخ میدادم. البته برای عبور از برخی، نیاز به سوال و جواب نبود.
آیا به نقطهای رسیدید که با عبور از آن، حق بازگشت به دنیا را نداشته نباشد؟ به مانعی رسیدم که اجازهی عبور از آن را نداشتم یا میتوان گفت بر خلاف خواستهام از آنجا بازگردانده شدم. به من گفته شد باید بازگردم. من نیز بسیار ناامید شدم.
خداوند, روح و مذهب:
پیش از این تجربه، به چه مذهبی معتقد بودید؟ یک لوتران( مسیحی پیرو مارتین لوتر) میانه رو بودم.
آیا بر اثر این تجربه در ارزشها و اعتقاداتتان تغییری حاصل گردید؟ بله، من نه ساله بودم که آن تجربه را پشت سر نهادم. از آن پس هر گاه به کلیسا میرفتم( ما معمولا هر یکشنبه به کلیسا میرفتیم )دربارهی همه چیز سوال میکردم در حالی که پیش از آن، اهمیت زیادی به مشاهداتم در کلیسا نمیدادم. پس از آن تجربه، مذهب برای من، تبدیل به شییای بسیار عجیب شده بود. تقریبا دیوانهی مذهب شده بودم.
تجربه شامل: حضور موجودات فرازمینی نیز میشد.
پس از تجربه ی نزدیک مرگ:
آیا بیان تجربهی تان در قالب کلمات دشوار بود؟ بله، من بسیار کوچک بودم و گرچه توضیح جنبههای دیداری آن مکان برایم آسان بود اما توصیف احساساتی که تجربه نمودم بسیار دشوار بود.
آیا اکنون از قدرتی غیبی, غیر عادی یا موهبتی ویژه که تا پیش از این تجربه از آن بهرهمند نبودهاید برخوردار گردیدهاید؟ بله اما هیچ گاه از ان استفاده نمیکنم.
آیا یک یا چند بخش از این تجربه برایتان فوقالعاده پرمعنا و برجسته به نظر رسید؟ دلم میخواهد بخشهایی را که فراموش کردهام به یاد آورم.
تا به حال، تجربهی تان را با دیگران در میان گذاشتهاید؟ بله، مردم بر این باورند که تجربهی من، واقعه ای بسیار جالب بوده است. البته با افراد زیادی دربارهاش صحبت نکردهام.
تا به حال در زندگی رویدادی توانسته است بخشی از تجربه ی تان را بازسازی نماید؟ بله، آموزشهای ریکی(Reiki attunements)
آیا میتوانیم پرسش دیگری را مطرح سازیم که به شما کمک کند تجربهی تان را بهتر بازگو نمایید؟ لطفا بپرسید ایا تا به حال کسی توانسته است اثری هنری خلق نماید که قادر باشد تجربیات نزدیک مرگ را به تصویر بکشد. دلم میخواهد چنین آثاری را ببینم.