ترنس ام. تجربه نزدیک به مرگ |
شرح تجربه:
پیشینه ی تاریخی:
در سراسر زندگیم، اغلب درد قفسه ی سینه را تجربه کرده ام. تمرینات بیش از حد بلندپروازانه در باشگاه و بیل زدن بیش از حد بدون گرم کردن مناسب اغلب علت این امر بودند. در یک مورد، که از درد آنژین متقاعد شده بودم، به بخش اورژانس بیمارستان مراجعه کردم تا با اطمینان خاطر از اینکه قلبم خوب است بازگردانده شوم. بنابراین، هنگامی که دوازده ماه پیش، دوباره احساس درد آنژین را آغاز کردم، به یک دکتر که به دنبال تشخیص بود گزارش دادم. پس از انجام نوار قلب(ECG)، دوباره به من گفته شد که قلبم خوب بود. به یک نظر بسنده نکردم، به پزشک محلی خود گزارش دادم که آزمایش نوار قلب را تکرار و همچنین به من گزارش داد که قلبم خوب به نظر می رسید. با این حال، پزشک عمومی محلی من، یک دکتر بسیار دقیق، فکر می کرد که صدای سوفل قلبی خفیف شنیده است. سپس پزشک محلی مرا برای آزمایش های تخصصی تر در مرکز قلب اسم نوشت. نتایج تست استرس و یک اکوکاردیوگرام نشان داد که من واقعا سوفل قلبی داشتم که به دلیل عملکرد کمتر دریچه ی قلب در بطن چپ من بود. به من گفته شد بسیاری از مردم سوفل قلبی دارند. بنابراین، وقتی درد «آنژین» بهطور دورهای در طول زمان دوباره تکرار میشد، به سادگی استراحت کرده و نفس عمیق میکشیدم. همیشه رفع می شد.
هشدارهای آنژین قلبی:
در صبح روز ۲۴ دسامبر ۲۰۱۵، تصمیم گرفتم تبر را تاب دهم تا برخی از ریشه های درخت مهاجم تیپوانا(Tipuana) که پایه های خانه ام را تهدید می کرد، دربیاورم. پس از یک یا دو ساعت کار شدید، بدون دوره ی گرم کردن، دوباره احساس دردهای گول زننده قفسه ی سینه کردم. آیا باید بروم پیش دکترم؟ بالاخره شب کریسمس بود. آیا او بیماران سختی نداشت که نگران درد عضله سینهام نباشم؟ درمان معمولی من جواب داد. نفس عمیق و استراحت به زودی مشکل را برطرف کرد، یا من فکر می کردم. افزون بر این، من قبلاً ترتیبات شب کریسمس را داده و نمی خواستم بهترین برنامه های خود را به خطر بیندازم. پس از یک شب دلپذیر کریسمس با شریک زندگیم و پسرش، دوباره درد "آنژین" را احساس کردم. الان حدود ساعت یازده شب بود و من خودم را معاف کردم که از روش درمانی معمولیم استفاده کنم. یک بار دیگر درد فروکش کرد. دقایقی بعد، در حالی که می خواستم بخوابم، تصمیم گرفتم دستم را به پشت کابینت ببرم تا شارژر تلفن همراهم را از پریز دیواری که در موقعیت پایینی قرار داشت جدا کنم. این بار درد آنژین با شدتی بیشتر از حد معمول دوباره پدیدار شد. همه ی راه حل های سریع من بی فایده به نظر می رسید. بدون افزایش درد نمی توانستم دراز بکشم. همچنین نمی توانستم بنشینم. قرار دادن سرم بین زانوهایم به نظر کمی کمک می کرد. تنفس عمیق کمک چندانی به کاهش درد نکرد. با شریکم تماس گرفتم، که او پرسید که آیا باید با آمبولانس تماس بگیرد. فکر کردم «نه»، در حالی که به یاد آخرین بازدیدم از بیمارستان در حدود سی سال قبل به همین دلیل می افتادم. با این حال، قبول کردم که شاید او باید مرا به بخش اورژانس بیمارستان ببرد؛ به احتمال زیاد ممکن است مشکل جدی تری داشته باشم.
ورود به بخش اورژانس بیمارستان:
پس از پانزده دقیقه رانندگی تا بیمارستان، درد بدتر شد. می دانستم که مشکلی وجود داشت. قرار دادن خودم در موقعیت های مختلف در صندلی سرنشین جلو کمکی نکرده بود. به محض رسیدن به پارکینگ، مسافت کوتاه تا ورودی اورژانس را به سختی طی کردم. ساعت حدود ۱۱:۴۵ شب بود و در شب کریسمس، تنها سه بیمار منتظر رسیدگی بودند. من به پیشخوان رفتم تا مشخصات خود را به کارکنان دفتر بدهم و به آنها سفارش کردم که دچار حمله ی آنژین بودم. طبیعتاً آنها این را بارها شنیده بودند و در حالی که به گرفتن مشخصاتم ادامه می دادند به من لبخند زدند. با این حال، یک پرستار بخش اورژانس که در حال عبور بود، با شنیدن اظهارات من، به سرعت در بخش را باز و مرا بیدرنگ به داخل محل درمان برد. یک نوار قلب سریع نشان داد که مشکلی وجود نداشت. فکر کردم: «دوباره میرویم». دکتر بخش اورژانس عاقلانه تصمیم گرفت که آزمایش های بیشتری مورد نیاز بود، و به شریک نگرانم در حالی که به گوش من می رسید مشاوره می داد که در طول شب مرا تحت نظر نگه می داشتند. من تا آن زمان در لباس بیمارستان بودم و لباسهای خیس عرقم درآورده شده برای نگهداری به شریکم داده شده بود.
ایست قلبی:
حالا نیمه شب بود. کارکنان پرستاری اورژانس که بلافاصله درگیر وظایف خود نبودند، ورود روز کریسمس را با لقمه های کوچک و نوشابه جشن می گرفتند. برای آزمایش های بیشتر به بخش اشعه ی ایکس منتقل شدم. یک قرص آنژین به من داده شده بود، فقط برای وقت مبادا و همه چیز به نظر می رسید خوب باشد. تا جایی که به خاطر دارم تخت کمتر از دو متر جابجا شد.
ناگهان، نه بخش، نه من، نه هیچ "چیزی" وجود نداشت- فقط نوری درخشان و طلایی که گویی از زیر دریایی از ابرهای طلایی یکپارچه و بی پایان در حال منعکس شدن است. این احساس که «هیچکس» احساس نمیکرد، وجد، سعادت و آرامش کامل فراتر از هر توصیف زمینی بود. حتی یک فکر هم به این آگاهی نشئهانگیز که در نهایت عالی است نفوذ نمی کرد. کلمات نمی توانند عدالت را در مورد این تجربه ای که «هیچ کس» نداشته است، رعایت کنند. "من" نبودم که این تجربه را داشته باشم. زمان دیگر وجود نداشت. نمی توان گفت که مدت زمان این تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) کوتاه یا طولانی است. انگار خارج از زمان اتفاق افتاده بود: گویی زمان به محض خاموش شدن مغز متوقف و پس از بازگشت به آگاهی یک «خود» موجود آغاز گردید . چه زمانی آن بازگشت اتفاق افتاد؟ آیا زمانی بود که خون دوباره به سمت مغز جریان پیدا کرد؟ هیچ راهی برای پاسخ به این پرسش فراتر از حدس و گمان صرف وجود ندارد. یا... وجود دارد؟
بازگشت:
سپس صداها بلافاصله به شکلی آزاردهنده شروع به نفوذ به این بهشت آسمانی کردند. "اسم شما چیست؟"، "چند سال دارید؟"، "کجا زندگی می کنید؟"، "نخست وزیر استرالیا کیست؟"، "آیا می دانید چه اتفاقی افتاده است؟" "من" که از چنین سوالات احمقانه ای اذیت می شدم، ناگهان به بدنم برگشتم. فکر کردم "تنهایم بگذار". "می خواهم به جایی که بودم برگردم". البته، «من»، آن همذات پنداری مصنوعی با نام، شکل و مرزهای نفس، که از بدو تولد به روان من تلقین شده بود، اکنون در این افکار برجسته شده است. با بازگشت خون به مغزم، به لطف دکتر شگفت انگیز بخش اورژانس و دو دنده ی شکسته. دوباره در حال "من" و "ام" بودم. با این حال، آن احساس باشکوه به میزان بسیار کمتری در آگاهی من نفوذ کرده بود. برای جدی گرفتن سؤالات و موقعیت مشکل زیادی داشتم. این همه وحشت برای چیست؟ آیا این مردم نمی دانند که مردن یک تجربه ی فوق العاده است؟ تنها نگرانی من این بود که بمیرم بدون این که به همسرم بگویم او را دوست داشتم. گفتن این کلمات سخت می آمد. با این حال حتی این سختی هم برای من آزاردهنده نبود. سه ساعتی که کارکنان فوقالعاده ی بخش اورژانس صرف تثبیت ریتم قلب من با استفاده از تزریقهای قوی کردند، در کمتر از یک لحظه گذشت. بعداً متوجه شدم که دکتر با تلفن احیای من را هدایت کرده بود. من مدام از خاطرات زیبا و بصری آن نور طلایی وارد و خارج می شدم. زمان بی ربط به نظر می رسید. سپس شروع به بازگشت به آن حالت وحشتناکی که وجود داشتن عادی نامیده می شود کردم. من متوجه شدم که با آن خانم دکتر دوست داشتنی که اعتراف کرد که دنده های مرا شکسته سوار آمبولانس شدم. او مرا به بخش مراقبتهای عروق کرونر بیمارستان دانشگاه همراهی میکرد تا در دوران بحرانی بهبودیم تحت نظارت کارشناسی قرار گیرم.
پس از افکار:
تجربه ی نزدیک به مرگ من سؤالات قابل تأملی را مطرح کرده است که مستلزم بررسی عمیق است.
• آیا آگاهی «بدون مرجع» همیشه وجود دارد، حتی پس از مرگ؟
آیا مغز صرفاً رسانه ای برای آگاهی فریبنده است به همان شیوه ای که چند رسانه ای مدرن بیننده را فریب می دهد تا با طرح و تصویر ارائه های دیجیتالی جذب شوند؟ در سطحی ناخودآگاه، هرچند به طور موقت، آیا رسانههای دیجیتال بر فریب دادن بیننده تکیه نمیکنند که تصاویر سینما، لپتاپ کامپیوتر یا صفحه تبلت واقعی هستند؟
• آیا این ورود ورود به اعضای بادامی شکل بدن(amygdala) از سوی ذهن فریب خورده نیست که گرچه اغلب مستقیماً باعث ایجاد آن نمی شود، حداقل برانگیختگی عضو بادامی شکل را قادر می سازد که تجربیات عاطفی ما را به جای تحریک مستقیم حسی تولید کند؟
• آیا NDE-ی من نتیجه ی خاموش شدن موقت تولید کننده ی تجهیزات تصویر چند رسانه ای بود که ما آن را مغز می شناسیم؟
• اگر چنین است، پس چگونه احساساتی که در طول NDE تجربه میشوند، بدون ورودیهای حسی، یا آن ورودیهایی که توسط فکر تحریک مراکز عاطفی مغز شبیه سازی میشوند، ایجاد میشوند، حتی اگر این مراکز عاطفی هنوز در طول NDE من فعال باشند؟
• با فرض خاموش شدن مغز در طول ایست قلبی کامل، چگونه خاطرات NDE در طول NDE برای یادآوری بعدی در مغز باقی میمانند؟
یا سیستم حافظه ای وجود دارد که به عملکرد طبیعی مغز وابسته نیست؛ یعنی یک سیستم حافظه ی مبتنی بر عملکرد غیر مغزی که NDE را برای فراخوانی در آینده پس از "رستاخیز" ثبت می کند؟ شاید پروفسور استوارت هامروف(Stuart Hameroff) در این مورد حرف بیشتری برای گفتن داشته باشد. هر چه باشد شاید میکروتوبول(micro tubules)های درون نورونهای مغز به سیستم ذخیرهسازی و یادآوری حافظه ی مبتنی بر میدان کوانتومی دسترسی داشته باشند. البته این یک حدس و گمان محض از طرف من است.
بازی تفکر:
به نظر من اضطراب وجود تابعی از تفکر شرطی شده ی منفی است. چنین افکار منفی-ای، خواه برای افزایش شانس بقا مفید باشند یا نباشند، به نظر من منبع توهمی است که آگاهی سعادتمندانه ای که در طول NDE تجربه می شود را کاملاً مسدود، واژگون و نادیده می گیرد. آگاهی-ای که زیربنای تمام خودآگاهی های آگاهانه است. به نظر من این افکار متوهم و توأم با فریب زیربنای حذف تجربه ی سعادتمندانه ی NDE از حالات عادی مغز است. آیا فکری هست که حداقل تا حدی فریب خورده(deluded) نباشد؟ به نظر من هر فکری که بر ارجاع به یک باور عمیقا مشروط به وجود یک خود مستقل تکیه کند، ناگزیر از کاهش این آگاهی سعادتمندانه ای است که در طول یک NDE تجربه می شود. افکاری که به این باور به وجود این خود ذاتی مستقل ارجاع داده نمیشوند، به نظر من، اگر تجربه شده باشند، بسیار اندک هستند. شاید روشن بینی بودایی از دست دادن کامل این اعتقاد مشروط و متوهم به این خود مستقل باشد. اگر تمام باورها، شرطی شده یا غیر آن، در طول خاموش شدن مغز در طول NDE از بین می رود؛ آیا این چیزی است که آگاهی از طبیعت واقعی ما را آزاد می سازد، به عنوان چیزی سراسر دوست داشتنی (as being all loving)که برخی از ادیان از آن حمایت می کنند؟
عشق بی قید و شرط:
مطمئناً، احساسات تجربه شده در طول یک NDE را می توان به عنوان تجربه ی عشق بی قید و شرط خالص در ذات خود توصیف کرد. اگر چنین عشقی از یک انسان سرچشمه بگیرد بسیار جذاب خواهد بود، اینطور نیست؟ در نتیجه ی تربیت دوران کودکی، من طبیعتاً بسیار ضد اجتماعی و هراسناک هستم. من به راحتی دوست نمی شوم. پس از NDE، خودمحوری مشروط من تا حد زیادی من را برای مدت پنج روزی که پس از ایست قلبی در بیمارستان بستری بودم، رها کرد. در این دوره، نگرانی های من برای خودم، در حالی که صفر نبود، بسیار کاهش یافت. هنگامی که از خواب عمیق آرام برانگیخته شدم، برای پرستاران جوان دوست داشتنی-ای که از این بابت که برای اندازه گیری دما و فشار خون، خواب من را مختل کرده بودند عذرخواهی می کردند، احساس شفقت و دلسوزی زیادی کردم. من تمام تلاشم را کردم تا به آنها اطمینان دهم که آنها داشتند به من کمک می کردند و نه برعکس. من یک پیرمرد ۷۳ ساله هستم. با این حال، این پرستاران جوان این از خودگذشتگی بسیار موقت را در سطحی ناخودآگاه دریافتند و به شیوه ای کاملاً بدون قید و شرط تحت تأثیر آن قرار گرفتند. یک پرستار، در حالی که در مورد پرستار دیگری صحبت می کرد، به من گفت که این پرستار دیگر فقط دوستم داشت. پرستار جوان دیگری هنگام برگشتن من به خانه اشک در چشمانش جاری شد و من او را در آغوش پدری گرفتم. او از من خواست که وقتی در هر ملاقات بعدی به بیمارستان برگشتم، برای دیدن او مراجعه کنم.
بهشت گمشده:
به همان اندازه که دوست دارم نمی توانم برای این پیوند موقتی که شکل گرفت اعتباری قائل شوم. بی قید و شرط بودن این مهربانی را پشتیبانی می کرد، نه چیز دیگری. متأسفانه باید بگویم، این ایثار بی قید و شرط به زودی از آگاهی من ناپدید شد، زیرا فشارهای وجودی جهان و تصورات من دوباره با شدتی طاقت فرسا ظاهر شدند. با گذشت زمان خداحافظی، احساس من که به عنوان موجودی مستقل که مشتاق به رسمیت شناختن و احترام است، قبلاً شرطی شده بود، با تمام خواستههایش برای هوشیاری مداوم در برابر تهدیدهای همیشه موجود برای بهتر زیستن آن ذهن و خود-نفس غیرواقعی و توهم آمیز ، مجدداً مطرح شد.
ترس از مرگ:
یکی از اثرات جانبی NDE-ی من کاهش ترسهای وجودی من از مرگ بوده است. من مطمئناً نمی خواهم بمیرم. اما اکنون به نظر می رسد که مردن بسیار طبیعی است و نباید از آن ترسید. چه چیزی برای از دست دادن وجود دارد - مبارزه ی مداوم برای حفاظت، نگهداشت و تقویت آن نفس خیالی در هر موقعیتی؟ پول؟ روابطی که همه ی آنها دیر یا زود باید حتما بگذرند؟ بودا در مورد هشت دغدغه ی دنیوی لذت، درد، سود، زیان، ستایش، سرزنش، خوش نامی و بدنامی صحبت کرد که همه ی ما را آزار می دهد. تقلا برای حفظ چهار دغدغه ی دنیوی که به نظر می رسد رفاه ما را افزایش می دهند و در عین حال اجتناب از چهار دغدغه ی دنیوی متضاد که آن را کاهش می دهند، چیزی است که به نظر من پس از مرگ در معرض خطر انقراض است. اما آن چه کسی است که تهدید می شود- دقیقاً این خود خیالی برای پیدا شدن کجاست؟ من مطمئناً در طول ایست قلبی کامل که باعث NDE شده بود هیچ اشاره ای به کسی نداشتم - حتی فکری از هر نوع.
اطلاعات پیش زمینه:
جنسیت: مرد
تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 2015/12/31
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
بله حمله ی قلبی مرگ بالینی (قطع تنفس یا عملکرد قلب) انفارکتوس میوکارد(Myocardial infarction) همراه با پانزده دقیقه مرگ بالینی. شکستگی دو دنده در نتیجه ی درمان احیا. تزریق رقیق کننده های خون قوی که توسط پزشک تجویز می شود.
محتوای تجربه یخود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نه، آگاهی از بدنم را از دست دادم
بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خوداگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خوداگاهی و هوشیاری بیشتر نسبت به حالت معمولی، افزایش آگاهی فراتر از مکان و زمان. مطلقاً بدون هیچ "من" یا خود. نه "موضوع" و نه "چیز" که عشق مطلق را بدهد یا دریافت کند. تجربه ی افزایش یافته ی عشق الهی، خلسه و آرامش.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خوداگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
لحظه ی پس از این که مغزم خاموش شد.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
نه
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟
به نظر می رسید همه چیز به یکباره در حال وقوع است؛ یا زمان متوقف شد یا تمام معنای خود را از دست داد. هیچ زمان یا مکان یا جهتی وجود نداشت!
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
هیچ مقایسه ای به هیچ راه، شکل یا فرمی امکان پذیر نیست. برای پی بردن به پوچی این سوال، باید تجربه NDE را در زمان مرگ مغزی داشته باشید.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از زمان تجربه داشتید مقایسه کنید.
هیچ مقایسه ای به هیچ راه، شکل یا فرمی امکان پذیر نیست. شما باید تجربه ی NDE را در زمان مرگ مغزی داشته باشید تا به پوچ بودن این سوال را نیز متوجه شوید. همه ی «دانستن» فراتر از دانش زمینی مغز است.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
نه
آیا با هیچ موجود مرده ای (یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نه
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی
آیا یک نور غیرزمینی دیدی؟
بله درخشندگی در بی نهایت بدون ابعاد
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟یک قلمرو آشکارا عرفانی یا غیرزمینی. پاسخ های پیشین را ببینید.
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
خلسه ی مطلق، آرامش، عشق الهی
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم.
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد کیهان هیچ. "من" یا "تو" و نه فکر و نه مغزی برای فکر کردن یا درک چیزی وجود نداشت و نه تمایلی برای انجام کاری غیر از "آگاهی افزایش یافته" برای غوطه ور ماندن در عشق فراگیر الهی.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
نه
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
بودایی تجربه ی گسترده، مدیتیشن روزانه، تجربه ی پیشین در دانشگاه معنوی برهما کوماریس(Brahma Kumaris)، بودیسم چینی چان(Chinese Chan)، هندوئیسم ادوایتا ودانتا( Advaita Vedanta)
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟بله، من همه ی ادیان ثابت را رها کرده ام. اکنون می بینم که همه ی دوگانگی، که در اکثر اگر نه در همه ی ادیان نهفته، جهل است!! وقتی به دنبال «نماز و دعا» کردن هستم، آن را بهعنوان جستجوی یک گفتوگو با خود بینهایتم میبینم تا درباره ی بازگشتم به خانه بحث کنم! من این را معنویت غیر دوگانه ی واقعی می نامم.
هم اکنون دین شما چیست؟
هندو ،از زمان NDE در تلاش برای درک تجربه ام در حال مطالعه ی: ایده آلیسم تحلیلی دکتر برناردو کاسترو(PhD)، دکتر سوامی سرواپریاناندا(PhD )، روپرت اسپیرا، دکتر دونالد هافمن(PhD)
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید اصلا مطابقت نداشت. جوهر ما آگاهی است. همه ی ما تجسدهای مادی ناشی از هبوط از آسمان به زمین(avatars) در رویای جهانی ذهن-در-کل هستیم که آن رویا را از منظر ناآگاهی از این که واقعاً چه کسی و چه هستیم تجربه می کنیم. آگاهی جهانی همان هستی شناختی اولیه است و دیگری وجود ندارد!!!
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله پاسخ پیشین به پرسش ۴۹ را ببینید.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
نه
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
نه
آیا با موجوداتی روبرو شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کرده اند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟
نه
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
بله پاسخ های قبلی را ببینید
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله پاسخ های قبلی را ببینید
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات خاصی در مورد هدف خود کسب کرده اید؟
بله جوهر ما آگاهی است. همه ی ما تجسدهای مادی ناشی از هبوط از آسمان به زمین(avatars) در رویای جهانی Mind-At-Large هستیم که آن رویا را از منظر ناآگاهی از این که واقعاً چه کسی و چه هستیم تجربه می کنیم. آگاهی جهانی همان هستی شناختی اولیه است و دیگری وجود ندارد!
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
بله، به مدت شش روز پس از احیا، در حالی که در بخش مراقبتهای عروق کرونر پیش از ترخیص از بیمارستان دانشگاه گلد کوست حضور داشتم، غیبت آشکاری از «خود» وجود داشت تا جایی که تمرکز اصلی بر رفاه دیگران بود. احساس می کردم عشق از هر منفذ پوستم بیرون می زند. من یک پسر ۷۳ ساله بودم که بدنم در اطراف لبه ها خشن بود. با این حال پرستاران جوان به شدت جذب بالین من شده بودند. چرا؟ من به نوعی بیش از اندکی از عشق الهی جهانی را با خود آورده بودم. چگونه؟ نمی دانم! به نظر می رسید که غرایز حفظ نفس من را ترک کرده بودند. نفس من "مرده" بود! تمام ترس من از مرگ از میان رفته بود. پزشکان به من در مورد احتمال ابتلا به انفارکتوس میوکارد دیگر هشدار دادند. نمی توانستم اهمیت بدهم. یک استنت(stent) و توسعه ی لوله ی بالون شریانی(arterial balloon catheter expansion) در طول این روش که با مشاهده ی کامل عملکرد تجهیزات ویدئویی انجام می شد، مرا سرگرم کرد. با این حال، پس از ترخیص و بازگشت مسئولیت های روزانه من، نفس فعال شد و به آرامی به قدرت قبل از NDE-ی من بازگشت. با این حال، در ۸۲ سالگی، دیگر از مرگ نمی ترسم. در واقع من مشتاقانه منتظر آن هستم.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله آگاهی یا خودآگاهی هرگز شروع نمی شود و یا پایان نمی یابد. قبل از تولد "من" آنجا بود. پس از پایان «من»، یعنی شرطی سازی مغز، ادامه خواهد یافت. این اطلاعات ویژه ایست که اکنون، در نتیجه ی این تجربه ی نزدیک به مرگ حقیقتی ماورای از بحث است. در وجود زمینی خود، من آگاهی جدا شده از آگاهی جهانی (ذهن-در- کل) هستم. من اینجا هستم تا انسان بودن و هر آنچه را که مستلزم آن است را تجربه کنم. من بدن یا مغزم کار نمی کند. من یکی از تجسدهای مادی ناشی از هبوط (avatar)جدا شده از تعداد زیادی در این رویای جهانی هستم که «زندگی روی زمین» است و تمام آنچه این رویا تداعی می کند.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آورده اید؟
بله جوهر ما آگاهی است. همه ی ما تجسدهای مادی ناشی از هبوط از آسمان به زمین(avatars) در رویای جهانی ذهن-در-کل هستیم که آن رویا را از منظر ناآگاهی از این که واقعاً چه کسی و چه هستیم تجربه می کنیم. آگاهی جهانی همان هستی شناختی اولیه است و دیگری وجود ندارد!
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله اگر چه توسط جهل نفس سرکوب شده است، اما همه چیز عشق است! نیاز نیست چیز دیگری گفته شود. "زیبایی حقیقت است، حقیقت زیبایی است، - این تمام چیزی است که شما روی زمین می دانید و تمام آن چیزی است که باید بدانید." از قصیده تا کوزه ی یونانی(from Ode to a Grecian Urn )-جان کیتس(John Keats). اکنون کیتس و آنچه او در شعر معروف اما مرموزش می خواست بگوید را درک می کنم.
پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟تغییرات بزرگ در زندگیم. هر روز سخت تلاش می کنم از ساعت ۶ تا ۸ صبح دو ساعت مدیتیشن داشته باشم. من اکنون اهمیت زیادی به درون نگری و کاوش در ماهیت برنامهریزی ابتدایی میدهم که اساس احساسات ناشی از ترس در پس تفکر منفی و فقدان شفقت و عشق به همنوعان رنجدیدهام است. من به چیزهای بیشتری از این برای بررسی علل حس ساختگی جدایی که باعث این بیگانگی از همنوعانم می شود نیاز دارم. مراقبه بر تجربه ی NDE بر این حس جدایی پل می زند!!
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
همدل تر، با ملاحظه تر، دوست داشتنی تر و دلسوز تر. یک تغییر شخصیت کامل و عمدی. هدف من این است که تا حد امکان فداکار شوم بدون این که برای دیگران عذابی ایجاد کنم. بله
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله هیچ کلمه ای برای توصیف این تجربه ی باشکوه و غیرقابل توصیف وجود ندارد. اکنون پس از NDE برای من واضح است که «خود» کاملاً به عملکرد مغز که توسط تجربیات زندگی برنامه ریزی شده است وابسته است. لحظهای که مغز «آگاهی» را که زیربنای «من» نفس است و آن را تجربه میکند، خاموش می نماید، آزاد است تا دوباره در آگاهی جهانی ادغام شود، این عشق الهی است فراتر از هر درک زمینی.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند دقیق به خاطر می آورید؟من این تجربه را نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند با دقت بیشتری به خاطر می آورم. خاطره ی NDE-ی من امروز به همان اندازه زنده است که پس از بیدار شدن پس از احیا بود. این الهام بخش و برانگیزنده ی من در جستجوی بیشتر از علم و فیلسوفان مشهور در تلاش برای درک آنچه فراتر از حواس است بوده است!
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
نه
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارند که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجهند؟
بله. درک این که همه چیز در آگاهی است و وجود دارد-رویای جهانی.
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟بله دو هفته. من NDE-ی خود را با استاد رحمان در میان گذاشتم. او شگفت زده شد و خواست تا تجربه ام را برای همکارانش بنویسم. زمانی که از تشخیص او مبنی بر این که از نظر بالینی مرده و هیچ عملکرد مغزی نداشتم پرسیدم، به شدت به من رسیدگی و توجه کرد. از او پرسیدم مخزن تجارب من در زمانی که مرده بودم کجا بود؟ او نتوانست به من جواب بدهد. این امر باعث درخواست او برای گزارش من در مورد تجربه شد. البته من به این خواسته عمل کردم. پست من از این سند را برای یک پرسش پیشین ببینید.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
بله، چندین نویسنده در این زمینه خوانده بودم. دکتر سوبام، دکتر ریموند مودی، دکتر کوبلر راس و غیره،
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. افزایش سطح آگاهی بسیار فراتر از آگاهی حالت "عادی" زمینی من بود.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟
تجربه قطعا واقعی بود. استنباط ضمنی پشت این سوال مبنی بر این که زمان باید باعث محو شدن خاطره ی تجربه شود. لطفاً تجربه ی استفاده از داروهای آزمایشی مهارکننده مغز را در نظر داشته باشید و این سوال را از کسی که تجربه ای مانند من داشته است نپرسید. من آنچه را می دانم می دانم - این خاطره ای نیست که محو شود. این دانش ذاتی من است.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی تا به حال هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
نه
آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟
نه
آیا پرسشهای دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟
نه - شما در کار خود بسیار دقیق و حرفه ای عمل کرده اید.