تجربه پس از مرگ TO |
تجربه:
اطلاعات پس زمینه ای:
من توسط یک عنکبوت بیوه سیاه 3 بار روی دستم نیش خوردم.شوهرم مرا پیدا کرد در حالی که نفس نمی کشیدم و ضربان نبض هم نداشتم.باید زمان خیلی کمی باشد.به طور مختصر نهایتا روی کاناپه قرار داده شدم تا بتوانم نفس بکشم.نهایتا از بدنم بیرون آمدم!بریام ترسناک بود.تنها دلیلی که می دانم چنین اتفاقی افتاد این است که روی کاناپه دراز کشیده بودم و چشمانم بسته بود.سعی می کردم نفس بکشم.و ناگهان همسرم را دیدم که در آشپزخانه ایستاده بود و ظرفها را می شست و با دخترم که در صندلیش با یک اسباب بای آبی رنگ بازی می کرد مشغول صحبت بود.
همین که چشمانم را باز کردم دیدم که کاناپه 5 فوت پایین تر از من بود.آماده بودم که از همسرم بخواهم به امبولانس زنگ بزند ولی جلوی خودم را گرفتم.و تصمیم گرفتم دعا بخوانم.توجه:سالها بود که دعا نکرده بودم.داریم راجع به عقبگرد جدی صحبت می کنیم.
به هر حال همین که شروع به دعا خواندن کردم شروع به چرخیدن و چرخیدن کردم.و بعد....خوب می دانم که این به نظر دیوانه کننده می آید ولی می دانید که مردم در چنین مواقعی راجع به رفتن به درون یک نور سفید صحبت می کنند خوب راستش من یک ن.ر سفید ندیدم.ولی انجا یک نور گرم و مهربان بود که تا ان موقع رنگش را ندیده بودم.تنها راهی که می توانم توصیفش کنم یک جور نور فلئورسنت بنفش/سفید/آبی است.اما بیشتر شبیه یک استخر و ماهیتی از نور بود(و نه شبیه یک تونل)و خیلی شدید نوسان و تشعشع می کرد.می خواستم به درون خودم بکشمش و یا با ان همراه شوم.
چیزی که می دانم این است که می دانستم اگر با آن نور بروم از کره زمین خواهم رفت.در درونم گریه کردم و از خدا خواستم که این بار گذشت کند و یک ششانس دیگر در زندگی به من بدهد.می دانستم که همسر و دختر کوچکم نمی توانستند بدون من زندگی کنند(همسرم پدرش را در 14 سالگی از دست داده بود).می دانستم که تصمیم گیری با من نبود.بنابراین با خدا صحبت کردم تا شانس دوباره ای به من بدهد.قول دادم که به سمت او بروم.او را به درون قلبم برگردانم و این بار کارهای خوب بکنم.مسئله این است که ان تجربه تمام زندگیم را برای همیشه تغییر داد.بابتش خیلی سپاسگذار هستم.ولی متاسفم که باید چنین اتفاقی می افتاد تا من ببیدار شوم.من دوره خیلی سختی را طی می کنم.تلاش می کنم به خاطر انتخابهای اشتباهی که در گذشته کرده ام از خودم متنفر نباشم.
توجه:قبل ز اینکه ان نور سفید/بنفش را ببینم یک سری چیزهای سایه مانند را دیدم و حس کردم که خودشان را به اطراف و بالای من می پیچیدند.تقریبا داشتم خفه می شدم.خیلی ترسناک بود.همان موقع بود که شروع به التماس از خدا کردم تا مرا ببخشد و به من رحم کند.چون حس کردم که این چیزهای سایه مانند مانع از این می شدند که به سمت خدا بروم.و یک چیز وحشتناکی در حال رخ دادن بود.
اطلاعات پس زمینه ای:
در زمان وقوع تجربه آیا خطری مرگبار زندگیتان را تهدید مینمود؟ نامطمئن
3 بار عنکبوت بیوه سیاه نیشم زد.2 روز بعد هم یک بار نیش خوردم.نیش عنکبوت بیوه سیاه در صورتی که زهر کافی وارد بدن شود مرگبار است.باعث تنشهای ماهیچه ای می شود که می تواند منجر به سختی در تنفس و خفگی شود.در یک نوع حالت هوشیار بودم ولی همسرم مرا ئر حالی که نفس نمی کشیدم و نبض نداشتم پیدا کرده بود.یادم می آید که به خودم می گفتم باید نفس بکشم.همچنین ضربان قلبم بسیار پایین بود.خیلی پایین.
عناصر سازنده تجربه نزدیک به مرگ:
محتوای تجربه ی تان را چگونه من ارزیابی میکنید؟ مثبت
آیا مواد یا دارویی استفاده کرده بودید که می توانست در این تجربه اثرگذار باشد؟خیر
نه هیچ گونه دارو یا ماده دیگری مصرف نکرده بودم.فقط سم عنکبوت بیوه سیاه
آیا این تجربه ای شبیه یک رویا بود؟
نه.منظورم این است که می دانستم بدنم در اتاق نشیمن روی کاناپه است.روح من بود که در عالم دیگری داشت همه چیز را تجربه می کرد.
آیا احساس کردید که از بدنتان جدا شدهاید؟ بله
در یک جایی در اوایل تجربه ام چشمانم را باز کردم چون احساس کردم دارم می چرخم.من کاناپه—پای خودم و شومینه دیوار مجاور را پایین تر از خودم می دیدم.مثل این بود که به همه چیز از ارتفاع حدود 5 فوت نگاه می کردم.مثل اینکه به سقف چسبیده بودم.
لطفا شنوایی تان را در لحظه تجربه با شنوایی روزمره تان را با هم مقایسه کنید. بله
خیلی به این موضوع فکر نکردم.ولی الان که فکر می کنم پدربزرگ و مادربزرگ هایم را دیدم و پدربزرگم دست به پیشانی ام کشید و گفت:همه چیز درست می شود.الان یادم می اید که لب هایش تکان نمی خورد.ولی لغات را می گفت.و من می شنیدم.
آیا احساس کردید که از هر آنچه اطرافتان اتفاق میافتد آگاه هستید؟
وقتی بیرون از بدنم بودم احساس می کردم که لالای کف خانه روی هوا سر می خوردم.رفتم به داخل آشپزخانه و نزدیک گردن و آرواره یک مرد شدم که متوجه شدم همسرم بود.سعی کردم به یک روش معنوی عشقم به او را نشان دهم.(به بهترین نحوی که می توانم توصیفش کنم).رفتم عقب و دیدم که در آشپزخانه دارد ظرفها را می شوید.به ان طرف نگاه کردم و دختر 9 ماه ام را دیدم که روی صندلی اش داشت با یک اسباب بازی آبی رنگ بازی می کرد و گاهی ان را به دندان می گرفت.به او نزدیک شدم و همان کار—ابراز عشق—را انجام دادم.بعدها وقتی به همسرم گفتم شگفت زده شد چون دقیقا گفت که خودش و دخترمان همان کارها را می کردند(بازی با یک اسباب بازی آبی رنگ).یک سر بطری آبی رنگ به یکی از بطریهایش بود.
آیا وارد یک تونل شدید یا از آن گذشتید؟ نامطمئن
یک تونل نبود.شاید یک ورودی بود.قطعا عمق داشت.من از داخلش نگذشتم.من با ان برخورد کردم.و یک جورهایی به داخل پیرامونش کشیده شدم.ولی خیلی زیاد به داخلش نرفتم.می دان به داخلش—کمی—کشیده شدم چون انجا بود که با اجدادم ملاقات کردم.
آیا با فردی که قبلا درگذشته یا سخصی که هنوز هم زنده است رو به رو شدید؟ بله
همان طور که قبلا گفتم ابتدا تعدادی سایه دیدم.نمی دانستم چه هستند.ولی راستش فکر کردم شبیه آدمهای بدی از گذشته ام هستند(فقط حس کردم.چون نمی توانستم انها را ببینم.چون فقط سایع روشن بودند).همچنین با اجدادم ملاقات کردم که قبلا توضیح دادم.
آیا نوری فرازمینی دیدید؟ بله
نوری که قبلا توصیف کردم یک نوع سفید/بنفش/آبی بود.رنگی بود که قبلا هرگز ندیده بودم.خیلی فوق العاده بود و شدیدا تشعشع می کرد.
طی این رویداد چن نوع احساساتی را تجربه نمودید؟
اول احساس راحتی کردم.بعد ترس ...بعد اضطراب..بعد عشق...بعد رهایی...بعد تازه شدن...بعد مورد پذیرش قرار گرفتن...بعد احساس بی رغبتی به رفتن و ادامه دادن تا زمانی که زندگیم اینجا هنوز خاتمه نیافته است.
قبل از تجربه تان چه اهمیتی برای زندگی مذهبی / معنوی خود قبل از تجربه تان چه دینی داشتید؟ نامطمئن
کلیساهای آزاد
الان چه دینی دارید؟
اعتدال دارم.عقاید شخصی راجع به خدا و روح القدس دارم.
مربوط به زندگی مادی به غیر از مذهب:
تجربه در طول زمان اینگونه بوده است
همان طور مثل قبل
تجربه با کلمات دشوار بود؟ بله
توصیف اینکه چقدر فوق العاده بود سخت است.توصیف آن رنگ سخت است.رنگی بود که قبلا هرگز ندیده بودم.همچنین می فهمم که توصیف این تجربه برای دیگران خیلی سخت است چون یا باور نمی کنند یا فکر می کنند که عقلم را از دست داده ام.یا اینکه فقط یک رویا بوده است.خوشبختانه همسرم می تواند حرفهایم را تایید کند.به خاطر چیزهایی که می دانستم او در حالی که من بیرون از بدنم بودم انجام می داد.
آیا پاسخ ها و پرسشهای مطرح شده به خوبی بیانگر تجربه تان بودند؟ نامطمئن