بیل دی. تجربه تحول آفرین معنوی (STE) |
شرح تجربه:
من می خواهم با "میوه های" تجربه ی خود شروع کنم:
من و همسرم یک رویداد جهانی مدیتیشن ترتیب دادیم که یک پروژه ی تحقیقاتی آگاهی جهانی متولد شده ی دانشگاه پرینستون کشف کرد که انسجام در آگاهی جهانی را افزایش داده است. من فرزند دو اوکی(Okies) فقیر شهر مزرعه ی ساده ای در کانزاس هستم و مدرک دانشگاهی ندارم. با این حال، من اکنون از این رویداد برنده ی جایزه ی نویسنده ی شش کتاب در مورد قدرت آگاهی انسانی هستم و ۲۴ سال پیش یک رویداد جهانی ذهن بدن را پایه گذاری کردم که اکنون هر ساله در بیش از ۸۵ کشور جهان جشن گرفته می شود. این روز را روز جهانی تای چی( World Tai Chi)می نامند و به طور رسمی توسط ارگان های دولتی در سراسر جهان اعلام شده است، از جمله؛ بیش از ۲۵ فرماندار، سنا و مجلس قانونگذاری ایالات متحده، از جمله کالیفرنیا، پورتوریکو، نیویورک، کنگره ی ملی برزیل و غیره. از طریق پوشش CNN، BBC، FOX News، Associated Press به پتانسیل یک میلیارد بیننده/خواننده/شنونده رسانه های گروهی رسیده است. خبرگزاری فرانسه پرس تی وی، ساوت چاینا مورنینگ پست، شبکه CGTN چین و خبرگزاری شین هوا چین، و رسانه ی ملی در بسیاری از کشورها. www.WorldTaiChiDay.org
امروز، من بنیانگذار پروژه ی تحول جهانی هستم، یک ائتلاف جهانی از رهبران در علم، آموزش، سلامت، و بدن ذهنی که برای قطعنامه ی سازمان ملل متحد از "آموزش بدن ذهن برای آموزش عمومی در سراسر جهان" حمایت می کند. شعار این رویداد "زمان استفاده از علم در آموزش عمومی" است. در www.GlobalTransformationProject.org ما علمی ارائه می کنیم که نشان می دهد آموزش بدن ذهنی در آموزش عمومی جهان را در سطوح مختلف بهبود می بخشد، در حالی که سالانه تریلیون ها دلار جامعه را سالانه سال از پی سال از پی سال پس انداز می کند. حامیان شامل پژوهشگران و اساتیدی از هاروارد، دانشگاه پرینستون، دانشگاه کالیفرنیا، دانشگاه نیو ساوت ولز، استرالیا، و غیره هستند... و به یاد داشته باشید که من هیچ مدرک دانشگاهی ندارم، از یک خانواده ی فقیر غرب میانه. تجربه ای که همه ی اینها را راه اندازی کرد:
وقتی در اواخر بیست سالگی ام بودم، پس از این که مادر، پدر و پسر کوچکم را در یک دوره ی هیجده ماهه از دست دادم ... گم شده بودم، زیاد مشروب می خوردم و غیره. سپس در نهایت یک تجلی و الهام داشتم و فقط فهمیدم که نمی خواستم اینطوری بیرون بروم.
شروع به دویدن، مدیتیشن، یوگا، تای چی و غوطه ور شدن در طبیعت کرده و ساعت ها و ساعت ها را در اقیانوس سپری کردم.
یک شب، نه چندان طولانی پس از آغاز همه ی چیزهای بالا، کنار تختم روی زانوهایم نشستم و پرسیدم: «چرا ما اینجا هستیم؟ من باید بدانم چرا ما اینجا هستیم!»من متوجه نشدم.' سپس در رختخواب دراز کشیدم و در حدود ساعت ده شب اغاز به مدیتیشن کردم.
دقیقا ساعت سه ی بامداد از خواب بیدار شدم و خودم را بیرون از رختخواب، درحالی که روی لبه ی پایین تختم نشسته بودم، یافتم ... و صدایی به من آمده (در ذهنم) گفت: "من می خواهم به شما نشان دهم که زندگی می تواند مانند چه چیزی باشد."سپس مرا در مرکز قلب و مرکز مغزم لمس کرد و یک "گسترش" رخ داد. همانطور که این نورها گسترده می شدند، من با آنها گسترش یافتم. سقف اتاق خوابم را دیدم که به سمتم هجوم میآورد، سپس تختههای زیر شیروانی، آنگاه به پایین نگاه کردم و می دیدم که سقف خانهام کوچک میشود، سپس کالیفرنیا، سپس زمین در پشت سرم کوچک میشد.
من به همه چیز وصل بودم... عشق، جهانی و بی حد و حصر و بدون هیچ قید و شرطی بود. دیدم که همه روی این سیاره چیزهای مشابه، تردیدها، ترسها، امیدها، عشقهای یکسانی را تجربه میکنند. و من این واقعیت را دیدم/احساس کردم که عشق تار و پود همه ی هستی است. من شش کتاب نوشته و سعی کرده ام همه ی آنچه که در آن لحظات اتفاق افتاد را توصیف و درک کنم. اما در نقطه ای ترسیدم و به این فکر کردم که: آیا دارم می میرم؟ آیا این همان چیزی است که مردن است؟ وقتی ترس به ذهنم خطور کرد، گسترش و بیداری شگفتانگیز همه برعکس شد... و من دوباره به درون بدنم کوبیدم در حالی که از تجربهی طاقتفرسانفس نفس می زدم... اما آخرین پیام این موجود این بود: «ترس همه ی درها را میبندد. ترس همه ی درها را می بندد. ترس همه ی درها را می بندد.» سه بار ،درست مانند این. من تلوتلوخوران با حالتی ابریشمی از شگفتی و شوک ملایم که فکر می کنم بهترین راه برای بیان آن است از اتاق خوابم بیرون آمدم... نمیدانستم چه کار کنم، میدانستم امشب خوابی وجود نخواهد داشت. چشمانم به یک قلم و کاغذ افتاد و صدا در ذهنم زمزمه کرد: بنویس!
من هرگز یک نویسنده نبوده ام، هیچ وقت تمایلی به نویسنده شدن نداشتم، اما نشستم... و شروع به نوشتن کردم. این تبدیل به یک وسواس شد، باید همه ی چیزهایی را که در ذهنم می چرخید و در قلبم گسترش می یافت ضبط می کردم ... یا احساس می کردم از آن منفجر می شدم، احساسات و بصیرت و درون بینی ها خیلی بزرگ بودند. در خانه نوشتم، سر کار نوشتم، همه جا نوشتم.
این کار ماه ها ادامه داشت تا این که یک روز که در اتوبان دود آلود به سمت خانه می رفتم، تصمیم گرفتم: «این دیوانگی است! من به خاطر خدا یک منشی کشتی هستم. چرا من همیشه در حال نوشتنم؟ برنامه ام این بود که به سمت خانه برانم، لباس عوض کنم و به بار ورزشی محله رفته و مست کنم و تمام این چیزها و نوشتن دیوانه وار را به فراموشی بسپارم. درست زمانی که برای رفتن به سمت بار از در بیرون می رفتم، خواهرم از کانزاس با تلفن تماس گرفت. در تمام سالهایی که من در کالیفرنیا بودم، او هرگز تماس نگرفته بود. به نظر می رسید که تماس او برای گفتن چیزی اضطراری بود و با صدای بلند گفت: "مامان دیشب به خوابم آمد. او مرا به یک اتاق سفید خالص برد و شروع کرد به ورق زدن دسته ی بزرگی از کاغذهای سفید که روی آنها نوشته شده بود. او گفت: "ببین جونیور در حال انجام چه کاری بوده است."
زانوهایم شروع به لرزیدن کردند. مادرم که هیجده ماه پیش از دنیا رفته بود، مرا زیر نظر داشته است. قلبم به تپش افتاد. من می خواستم آن را باور کنم، اما ... باید ثابت می کردم که این واقعی است. اکنون، آنچه که ماهها مینوشته ام، داستانهایی بودند درباره ی روشی که مردم در سراسر کره ی زمین (روزگار)میگذرانند، و شعرها و داستانهایی درباره ی خرد معصومانه ی کودکان.
از خواهرم پرسیدم، روی کاغذهایی که مامان به تو نشان داد چه چیزی بود؟ خواهرم آهی کشید، "اوه، نمی دانم، آنها خیلی زیاد بودند." سپس با صدای بلند گفت: صبر کن! من شعرها و داستانهای زیادی را در مورد آنچه مردم در سراسر جهان از سر میگذرانند به خاطر می آورم، و داستانهایی درباره ی خرد معصومانه ی کودکان و آنچه در این زمان به سیاره ارائه میدهد وجود داشت. زانوهایم به شدت می لرزیدند، ناچار شدم تخت را بگیرم تا نیفتم.
سپس خواهرم نزدیک بود تلفن را قطع کند، اما در آخرین ثانیه با صدای بلند گفت: صبر کن! مامان مرا واداشت قول دهم که این را به تو بگویم. او گفت که تو داری به کاری که انجام میدهی شک میکنی، زیرا این برای تو بسیار شگفت انگیز و جدید است... اما مامان گفت که باید به تو بگویم این بسیار مهم است که به نوشتن ادامه دهی.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، در واقع میدانم که همه ی اینها از زمانی شروع شد که من شش ساله بوده و با یک فرشته در خانه مان در کانزاس ملاقات کردم. فرشته ای آمد و مرا از رختخواب بیرون آورد و به جایی برد که "مدیتیشن را به من آموخت"... من در کودکی نمی دانستم مدیتیشن چیست، اما فرشته به من آموخت چگونه نفس کشیده و رهایش کنم. از نظر ذهنی، عاطفی و جسمی-- شانزده سال بعد، من اولین کلاس مدیتیشن را می گرفتم... و آنچه را که فرشته به من آموخته بود به یاد می آوردم. چیزی که جذاب است این است که تقریباً در همان زمان شصت سال پیش، همسر آینده ی من، یک دختر مدرسه ای کاتولیک در هنگ کنگ، یک الهام از مادر مریم داشت ... و ما حساب کردیم، و به احتمال زیاد من فرشته ام و او مادر مریم را دقیقاً همزمان دیده بودیم.
سپس همدیگر را در یک کالج روستایی در کانزاس پیدا کردیم، به کالیفرنیا نقل مکان کرده مدیتیشن را یاد گرفتیم، آموزش دادن مدیتیشن را یاد گرفتیم ... سپس شش کتاب در مورد آن نوشتیم و دو رویداد جهانی آموزش ذهن بدن را سازماندهی کردیم - که مدیر سابق تحقیقات در آزمایشگاه تحقیقاتی مهندسی ناهنجاری های دانشگاه پرینستون ... توضیح داد که "انسجام را در آگاهی جهانی افزایش داده است."
آخرین کتاب من نقطه ی اوج همه ی اینهاست، با عنوان "ویرایش دوم جدید، مژدگانی علم: ذهن علم جدیدی را در مورد حقایق باستانی برای درمان استرس، زندگی و سیاره ی ما دمیده است." این کتاب ۷۰۰ صفحه ای با استناد دقیق به علم، مبنای پروژه ی تحول جهانی، یک کمپین جهانی برای یک قطعنامه ی سازمان ملل است که از آموزش ذهنی بدن (مدیتیشن، یوگا، تای چی، چی کونگ، ذهن آگاهی) برای آموزش عمومی در سراسر جهان حمایت می کند، زیرا می تواند ضریب هوشی را افزایش دهد. افزایش نمرات آزمون، تسلط کلامی، مهارت ریاضی، ایمنی، کاهش خشونت و قلدری و غیره و غیره که به تریلیون ها صرفه جویی سالانه در هزینه های بهداشتی و اجتماعی آینده تبدیل می شود.
اولین کتاب من که روز جهانی تای چی(Tai Chi) را راه اندازی کرد، «راهنمای کامل مبتدیان برای تای چی و چیگونگ» بود که در ابتدا توسط مک میلان در نیویورک، و سپس ناشران دیگر، منتشر گردید، تا زمانی که کتاب های پنگوئن آلفا ویرایش چهارم آن را منتشر کرد.
من تجربیات خارقالعاده ی اگاهی دیگری داشتم و در نهایت یک کانال YouTube را راهاندازی کردم، «پروژه ی تحول جهانی بیل داگلاس» که در آن با دانشمندان برجسته درباره ی آگاهی انسان، بدن ذهنی و تجربیات آگاهی فوقالعاده مصاحبه میکنیم، و همه ی منابع ما خدمات عمومی رایگان هستند:
کانال بیل داگلاس پروژه ی تحول جهانی در یوتیوب:
www.WorldTaiChiDay.org
www.GlobalTransformationProject.org
اطلاعات پس زمینه:
جنسیت مذکر
تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ: ۱۹۸۵
عناصر NDE:
در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟
نه. نمیدانم مردم یا نه، اما این تجربه ای همانند NDE بود. دیگر. من پس از از دست دادن مادر، پدر و کوچکترین پسرم در عرض هیجده ماه، دچار یک مرگ عاطفی شدم.
محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی میکنید؟
کاملا دلپذیر
آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟
نامطمئن. به نوعی، من دیدم که آینده ام ارتباط بشریت را از طریق جنبش های جهانی که مردم را در سراسر جهان به هم متصل می کند تسهیل می کند... اما، مبهم بود... من در واقع باید زندگی ام را بگذرانم تا بفهمم چهل سال پیش چه چیزی را درک می کردم. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.
بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟
خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. می توانستم همه چیز را بفهمم. واضح بود که همه ی ما به هم متصل هستیم، همه یکسان، و همه بی حد و حصر و بدون قید و شرط دوست داشته می شوند. میتوانستم ببینم که همه ی آشفتگیها و پریشانی ها مانند امواجی هستند که از اطراف بیرون میآیند... اما اقیانوس زیر ما و همه چیز عشق است، عشق ناب.
در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟
وقتی هستی من به سمت بیرون ماورای زمین به درون فضا گسترش یافت.
آیا افکار شما تسریع شده بودند؟
به طرزی باورنکردنی سریع
آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنای خود را از دست داد. بسیاری چیزها در مدت زمان فوق العاده کوتاهی رخ داد.
آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟
به طرزی باورنکردنی زنده تر
لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
این یک بینایی جهانی بود. من میتوانستم چیزهایی را در ذهن/آگاهیام ببینم، همه را در همه جا ببینم، و احساساتشان را احساس کنم، و جهانی را که در زیر و پشت هر چیزی وجود دارد. فراتر از کلمات است.
لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید.
این فوق العاده بود، مانند امواج طوفان یا انفجارهای آتشفشانی گاهی اوقات، و برای دیگران شیرین و آرام بخش بود.
آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟
بله، اما واقعیت ها بررسی نشده است
آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟
نه
آیا در تجربه ی خود موجوداتی دیدید؟
حضورشان را حس کردم
آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟
نا معلوم
آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟
نوری آشکارا منشأ عرفانی یا دیگر جهانی
آیا نوری غیرزمینی دیدی؟
بله وقتی هستی مرکز ذهن و قلبم را لمس کرد نور خارق العاده ای گسترش یافت... و من آن نور در حال گسترش شدم... و سپس تمام زمین و من همه در همان نور مهربان و دوست داشتنی، تار و پود جهان شناور بودیم.
آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکاراً عرفانی یا غیرزمینی. من با نور در حال گسترش، فراتر از زمین، فراتر از ماه، گسترش یافتم، اما واضح بود که سیاره ی زمین کانون این تجربه بود.
چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟
عشق، عشق، عشق، ارتباط ژرف دل شکن با همه، همه چیز. هیجان در مورد امکانات برای من و انسانیت، که واقعا همه یکی بود، من به همه چیز متصل بودم. سپس در لحظه ای از ترس، به این فکر می کنم که آیا دارم می میرم- که این زمانی است که دوباره به درون بدنم کوبیده شدم.
آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟
آرامش یا لذت باورنکردنی
آیا یک احساس خوشی داشتید؟
خوشی باور نکردنی
آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟
احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم.
آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟
همه چیز در مورد جهان را به طور قطع می دانستم، من آن را در هسته ی خود احساس کردم، همه ی ما به هم متصل هستیم، همه بخشی از یک اقیانوس عشق.
آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟
نه
آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟
صحنههایی از آینده ی جهان. من دیدم که راهحلهای چالشهای ما ساده و ظریف هستند... و من بخشی از ابراز و تجلی آنها در آینده بودم.
آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت آمدید؟
نه
خدا، معنویت و دین:
پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟
نمی دانم
آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله، من روزانه مدیتیشن می کنم... بیش از ۴۰ سال است که دور شده ام، اما همیشه برمی گردم.
هم اکنون دین شما چیست؟
انتخاب کنید من آمده ام تا حکمت بزرگ را در تمام متون دین اصلی بیابم ... اما، همچنین احساس می کنم جنبه هایی از آن متون وجود دارند که الهام گرفته از الهی نیستند و در برخی موارد برای فرآیند بیداری معنوی آسیب رسانند.
آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟
محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه خود داشتید ناسازگار بود.
آیا به دلیل تجربهتان تغییری در ارزشها و باورهایتان داشتید؟
بله، درک این که ما همه یکسان و همه به هم متصل هستیم، بسیار عظیم بود.
آیا به نظر می رسید با وجود یا حضور عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟
من با موجودی مشخص یا صدایی با منشأ عرفانی یا غیرزمینی مواجه شدم. موجود در مرکز ذهنم گفت: "میخواهم به شما نشان دهم که زندگی مانند چه چیزی میتواند باشد." سپس در پایان به من گفت: ترس همه ی درها را می بندد. ترس همه ی درها را می بندد. ترس همه ی درها را می بندد. و هنگامی که از اتاقم به بیرون پاگذاشتم در حالی که با آنچه تجربه کرده بودم حلقه شده بودم، یک قلم و کاغذ دیدم، و آن موجود گفت: "بنویس!" اکنون می فهمم که همین موجود در شش سالگی با من صحبت کرده بود. به من یاد داده بود که چگونه مراقبه کنم.
آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟
حضورشان را حس کردم.
آیا با موجوداتی روبرو یا از آنها آگاه شدید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند(مثلاً: عیسی، محمد، بودا، و ...)؟
نامطمئن .در شش سالگی فرشته ای را دیدم. اتفاقی که در بیست سالگی من یک صدا بود، اما نه موجودی قابل دیدن، اما حس حضور آن غریزی بود.
در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟
نامطمئن. میدانم که مأموریتی دارم، اما در آن تجربه هیچ نشانهای ندیدم که پیشتر اینجا بودهام، اما از آن زمان خاطراتی از زندگیهای گذشته داشتهام.
آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟
آری
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟
بله بله، تار و پود همه چیز عشق است. من در حالی از آنجا دور شدم که می دانستم خدا عشق است، تار و پود همه ی هستی عشق است.
در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:
آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟
آری. بله، من اینجا هستم تا «نسخه دوم جدید» را به اشتراک بگذارم. ۷۰۰ صفحه بشارت علم در مورد قدرت آگاهی ما و این که چگونه می توانیم سیاره را با ارائه آموزش ذهنی بدن مبتنی بر علم در آموزش عمومی در سراسر جهان از طریق جنبش جهانی که من پایه گذاری کردم، پروژه ی دگرگونی جهانی، متحول کنیم. www.GlobalTransformationProject.org
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟
بله، ما همه یکسان هستیم، با اقیانوسی از عشق به هم وصل شده ایم. تمرینهای مدیتیشن این واقعیت را برای مردم به ارمغان میآورد، و در علم ثابت شده است که مدیتیشن منظم اندازه ی بخشهای همدلی/دلسوزی مغز را افزایش میدهد. من همه ی این ۴۰ سال از زمان این رویداد کیهانی را صرف جمعآوری علمی کردهام که نشان میدهد ما میتوانیم با آگاه کردن جهان از این علم، جهان را به روشهای انبوه تغییر دهیم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد یک زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟
بله واضح بود که وجود فیزیکی ما واقعاً آن چیزی نیست که ما هستیم.
آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟
نه
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟
بله، من احساس کردم و می دانم که همه ی ما چیزهای یکسانی را پشت سر می گذاریم، امیدها، رویاها، ترس ها، تردیدها، عشق های یکسانی را به اشتراک می گذاریم.
آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟
بله عشق تار و پود زیرین همه چیز است
پس از تجربه ی شما چه تغییرات زیستنی در زندگی شما رخ داد؟
تغییرات بزرگ در زندگی من. فهمیدن این که همه ی ما اینجا هستیم تا دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کنیم ... زندگی من را سرشار (و غنی) می کند ... و بخشی از چیزی که آن را به مکانی بهتر تبدیل می کند لذت بردن ، داشتن (احساس) سپاسگزاری، برای زندگی و دنیایمان است.
آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟
بله، پس از آن من به همه بسیار نزدیکتر شده و خدا را در چشم های هرکس می دیدم.
پس از NDE:
آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟
بله، من چهل سال را صرف نوشتن شش کتاب کردم، در تلاش برای درک و بیان آنچه در آن لحظات تجربه آموختم. این مانند یک فایل در حال انفجار در رایانه بود، آنقدر سریع دانلود شد که بازکردن و درک آن یک عمر طول کشیده است.
چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. تجارب فوق العاده ی هوشیاری من واقعی تر از هر رویدادی در زندگی من بودند.
آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟
بله، من می توانم ارتعاشات را تنظیم کنم ... وقتی در یک مدیتیشن ایده ی سازماندهی یک رویداد جهانی مراقبه را پیدا کردم ... این حس را داشتم که دیگران در سراسر جهان نیز می خواستند آن به واقعیت تبدیل شود ... و این طور شد ... در بیش از ۸۵ کشور.
آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارند که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه هستند؟
عشق
آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله، من آن را با افراد بسیار نزدیک به خودم به اشتراک گذاشتم، اما بعد فهمیدم که همه گوشهایی برای(شنیدن) آن ندارند... اما فکر می کنم که امروز به سرعت در حال تغییر است.
آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟
نه
در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟
تجربه قطعا واقعی بود. موجودی که برای شروع این رویداد با من صحبت کرد ... همچنین بلافاصله پس از واقعه مرا به سمت یک قلم و کاغذ راهنمایی کرده بود و به من می گفت بنویس! ... اگر این اتفاق نیفتاده بود ... ممکن بود در طول زمان آن را کنار گذاشته و فراموشش کرده باشم ... زیرا جهان قطعاً تا حدی که مرا به شدت ناامید کرد در مورد آن هیجان زده نبود ... اما، امروز، در سال ۲۰۲۳ ... که در حال تغییر است.
اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود.
در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟
بله، من چندین تجربه ی فوقالعاده ی هوشیاری داشتهام... و وقتی مدیتیشن میکنم، از تجربهای که داشتم «لبه ی لباس» را لمس میکنم... این تجربه به هیچوجه نزدیک به تجربه ی واقعی نیست... اما مانند دمیده شدن عطری از آن است...